چشم انتظاری امام زمان (عج)
ای آخرین توسل سبز دعای ما
آیا نمی رسد به حضورت صدای ما
شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین
بی تو چه زود می گذرد هفته های ما
در این فراق تا که ببینی چه می کشم
بگذار چشمهای خودت را به جای ما
موعود خانواده کی از راه می رسی
کی مستجاب می شود "آقا بیای ما"
کی می شود بیایی و از پشت ابرها
خورشید های تازه بیاری برای ما
آقا اگر نیایی و بالی نیاوری
از دست می رود سفر کربلای ما
سروده ی علی اکبر لطیفیان
×××
کاش این عقده ی دل وا می شد
درد این سینه مداوا می شد
همه ی آرزوی فاطمه با
دست پر خیر تو امضا می شد
کاش با هیبت مولایی تو
ریشه کن ریشه ی اعدا می شد
با ظهورت پسر سعی و صفا
رجعت حضرت سقا می شد
کاش با آن دم غوغایی تو
روح پژمرده ام احیا می شد
به امید قدمت ای آقا
مدفن فاطمه پیدا می شد
کاش تا تذکره ی کرب وبلا
امشب از لطف تو امضا می شد
سروده ی کمال مومنی
×××
پایان شبهای بلند انتظاری
آیا برای آمدن میلی نداری
من نذر کردم خاک پایت را ببوسم
آیا سر این بنده منت می گذاری
من قبل از اینها اینهمه میزان نبودم
آباد بود این خانه ی ما روزگاری
من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم
می خواستم پیشت بماند یادگاری
تا اینکه دلها بوی سجاده بگیرند
باید بیایی و کمی تربت بیاری
یک روز می آیی وتا روز قیامت
ما را به آقای محرم می سپاری
یک هفته دیگر دل آواره ی من
باید بسازد با فقیری با نداری
سروده ی علی اکبر لطیفیان
×××
اشعار کلی ماه محرم و امام حسین(ع)
ما را برای نوکری ات انتخاب کن
دل را میان آتش عشقت مذاب کن
شاید اجل به ما ندهد عمر عاشقی
آقا بجان حضرت زهرا شتاب کن
اینجا فقط به نام شما آبرو دهند
ای صاحب کرم زدلم فتح باب کن
ما نذر مادران خود از روز اولیم
زان رو تو نذرشان زکرم مستجاب کن
ای مصحف ورق ورق آل فاطمه
شرح غمت به سینه ی ما هم کتاب کن
راضی نشو به خشکی چشم خرابمان
با نام خود تو چشمه ی ما را پر آب کن
دل می رود به کرب و بلا با مِی غمت
با جرعه اشک روضه تو ما را خراب کن
ای ناخدای کشتی الطاف سرمدی
ما را برای نوکری ات انتخاب کن
سروده ی کمال مومنی
×××
نبود شیعه با صفا اگر محرمت نبود
نبود مهر و هم وفا اگر محرمت نبود
گناه رسم رایج مردم هر زمانه بود
در این جهان بی صفا اگر محرم نبود
کسی برای توبه و دعای خود سبب نداشت
به بارگاه کبریا اگر محرمت نبود
تمام دین مصطفی گرمی و رونقی نداشت
نبود دین رهگشا اگر محرمت نبود
دعای آدم و خلیل نیاز نوح و جبرئیل
چگونه می شدی روا اگر محرمت نبود
زعش صحبتی نبود حب و ولایتی نبود
قسم به نام نینوا اگر محرمت نبود
به راه و رسم فاطمه که منتهای عزت است
کسی نبود آشنا اگر محرمت نبود
کرب و بلا و مرقدت صحن و سرا و گنبدت
نبود آشنای ما اگر محرمت نبود
فراتر از سخن بود آنچه نهان به دل شده
نبود صحبت از خدا اگر محرمت نبود
سروده ی جواد حیدری
×××
باز این دل برای تو زانوی غم گرفت
در کوچه های سینه زنی تو دم گرفت
یک حس آشنا به گلویم رسید وبعد
چشمم دوباره حال وهوای حرم گرفت
مدیون منم که با همه بی لیاقتی
دست تو دست سرد مرا باز هم گرفت
بوی تورا گرفته ام وشکر می کنم
آخر دعای نیمه شب مادرم گرفت
افتاد مثل مرده به روی زمین گرم
هرکس مسیح نام تورا دست کم گرفت
من از کجا اسیر عزای تو بوده ام
از آن زمان که دست مشیت قلم گرفت
می آید از فرات ولی زخم خورده است
ماهی که بر کرانه ی دوشش علم گرفت
سروده ی علیرضا لک
×××
جوونی ما بفدات حسین جان
کی می رسیم به کربلات حسین جان
مهر تو آمرزش هرگناهه
گفته اینو خود خدات حسین جان
محل رفت و آمد ملک هاست
مجلس گرم روضه هات حسین جان
ببین شده فرش عزات حسین جان
هرکسی توی مجلست می شینه
پر می زنه تا کربلات حسین جان
غلام سیات رو سفیده به والله
منم گدای عاشقات حسین جان
تویی اقام تویی اقام همیشه
منم گدات منم گدات حسین جان
اگر به دام عشق تو اسیرم
نصیب من شده دعات حسین جان
قسم به مشک و علم و علمدار
منم دخیل پرچمات حسین جان
صدات می آد هنوز به روی نیزه
سوخته دل ما از صدات حسین جان
اون دلی که سوخته میون روضه
شد همنوا با بچه هات حسین جان
سروده ی جواد حیدری
×××
هر روز پای هر محنت گریه می کنم
بر هر هزار زخم تنت گریه می کنم
با دستهای نوحه ی تو سینه می زنم
با روضه های دل شکنت گریه می کنم
یعقوب های چشم من از دست رفته اند
از بس برای پیرهنت گریه می کنم
بر دست قبر هم کفن کربلا به تن
از داغ جسم بی کفنت گریه می کنم
گاهی شبیه روز دهم سرخ می شوم
بر لحظه ی به نی شدنت گریه می کنم
ای سوخته ترین بدن زیر افتاب
بر زخم تاول بدنت گریه می کنم
سروده ی محسن عرب خالقی
×××
یادی از ناله ی زهرا می کنم
بقچه ی محرمو وا می کنم
اومدم از بی بی مهلت بگیرم
که شاید تو این محرم بمیرم
دوس دارم به عشق این پیرن سیاه
روزیه من بشه یک دل پر آه
می نشینم روبروی پیرهنم
با لباسِ احرامم حرف می زنم
این لباس وقف طواف هیئته
یادگار خیمه های عترته
شبیه خیمه ی نیم سوخته شده
که با اذن فاطمه دوخته شده
مثل اون چادر خاکی و سیاه
حجابی شده بر این تن گناه
ریشه ی نخش پر از پیچ و تابه
حاصل گریه برای اربابه
بی بی جان دستمال اشکمو بده
پر کن از کوثر و مشکمو بده
تا شدم محرم این لباس سیام
تازه یک کمی شدم مثل آقام
منکه جز اشک ندارم هدیه کنم
بزا تا برا حسین گریه کنم
من می خوام قربونی آقا بشم
خاک پای مهموناش روی چشم
جوونیم فدای راهت آقا جون
فدای نیمه نگاهت آقا جون
سروده ی روح اله عیوضی
××××××××××××××
اشعار مربوط به حضرت مسلم
دل من بر سر این دار صفایی دارد
وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد
خانه ی پیر زنی خلوت زاویه ی من
هرکه شد وحی به او غار حرایی دارد
شب که شد داد زدم کوفه میا کوفه میا
مرغ حق در دل شب صوت رسایی دارد
پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین
شیشه از بام که افتاد صدایی دارد
پشت دروازه مرا فاتح ای مهمان کن
تا بدانند که این کشته خدایی دارد
هم سرم بی بدن و هم بدنم بی کفن است
حالم از قسمت آینده نمایی دارد
در سر بی بدنم هست هزاران نکته
سوره ی ما نیز بسم اله و بایی دارد
دید خورشید که در بردن این نامه شدم
دست بر دامن هر ذره که پایی دارد
همه از شش جهتم فیض عظیمی بردند
مسلم اینجا حرم و کربوبلایی دارد
در جمال تو جلالی است که سر می خواهد
دلبر آن است که شمشیر و قبایی دارد
سر تصویر سلامت زشکستم غم نیست
حسن تو بهتر از این آینه هایی دارد
گر بریدند پر و بال مرا شکوه چرا
قله ی قاف تو سیمرغ فدایی دارد
سروده ی رضا جعفری
××××××××××××××
اشعار مربوط به ورود به کربلا
فرود آیید یاران! وعده گاه داور است اینجا
بهارستان سرخ لاله های پرپر است اینجا
چه غم؟ گر از منا و وادی مشعر سفر کردی
خدا داند که بهتر از منا و مشعر است اینجا
زیارتگاه کل انبیاء تا دامن محشر
مزار قتلگاه عاشقان بی سر است اینجا
فرود آیید ای یاران در این صحرا که می بینم
ز بانگ العطش غوغای روز محشر است اینجا
فرات از چار جانب موج زن، اما خدا داند
جواب العطش شمشیر و تیر و خنجر است اینجا
رباب! از اشک و خون دل، دو چشم خویش دریا کن
که آب تیر زهر آلوده، شیر اصغر است اینجا
به گل باران چه حاجت دشت و صحرا را؟ که می بینم
زمینش لاله گون از خون سرخ اکبر است اینجا
مبادا نام آب آرید! ای طفلان معصومم
که سقّای حرم خود از شما تشنه تر است اینجا
عَلَم افتاده، من تنها و اطرافم پر از دشمن
سر و دست علم دارم، جدا از پیکر است اینجا
برادر با تن عریان به موج خون و می بینم
که کعب نیزه، عرض تسلیت بر خواهر است اینجا
سزد دعوت کنم در کربلا پیوسته" میثم" را
که او را شور و حال و اشک و سوز دیگر است اینجا
غلامرضا سازگار(میثم)
×× ×
آسمان در نظرم تیره و تار است حسین
هرطرف می نگرم بوته خار است حسین
تا رسیدیم اخا تشنگیم افزون شد
این عطش حاصل نفرین بهار است حسین
آن سیاهی که نمایان شده نخلستان نیست
پس چرا دشت پر از نیزه سوار است حسین
خنده ی حرمله در دشت طنین افکنده
به گمانم که پی صید شکار است حسین
کوفیان شهر ه ی غارتگری و تاراجند
حتم دارم که دگر آخر کار است حسین
سروده ی وحید قاسمی
××××××××××××××
اشعار مربوط به حضرت رقیه (ع)
پایم حریف خار مغیلان نمی شود
دست شکسته یار گریبان نمی شود
گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا
آری سر رقیه پریشان نمی شود
دستی که نمی شناسم از این قوم بی حیا
راضی به جز شکستن دندان نمی شود
گفتم شبیه روی تو خاکسترین شوم
دیدم که جز به آتش دامان نمی شود
تا مغز استخوان تن من سیه شده
دردی است در رقیه که درمان نمی شود
سروده ی محمد سهرابی
×××
فرصت نکردهای که تنت را بیاوری
یا تکههایی از بدنت را بیاوری
بیتن رسیدهای که برای دلم خبر
از تلخی نیامدنت را بیاوری
سر مینهم به نیت دامان تو بر آن
گر پارهای ز پیرهنت را بیاوری
دردانه تو هستم و بوسم نمیکنی؟
یا رفتهای لب و دهنت را بیاوری؟
ای حنجر بریده به من قول میدهی؟
این بار شرح سوختنت را بیاوری؟
میدانم این که نعش خودت را نیافتی
میشد برای من کفنت را بیاوری
بابا، اگر دوباره سراغ من آمدی
یادت بماند این که تنت را بیاوری
سروده ی احمد رضا قدیریان
×××
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست
بی وفا دنیا انیس و هم زبانم را گرفت
از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود
منکر معراج از من نردبانم را گرفت
من به قول آن عمو فهمم ورای سنم است
دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت
روز عاشورا چه روزی بود ؟! حیرانم هنوز
جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت
خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ
درد رد شد از تنم روح و روانم را گرفت
تار شد تصویر عمه ، از سفر بابا رسید !
آن مَلَک آهی کشید و بعد جانم را گرفت
سروده ی کاظم بهمنی
××××××××××××××
اشعار دو طفلان حضرت زینب(س)
گیرم که رد کنی دل ما را ، خدا که هست
باشد،!! محل نده، قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیرالنسا که هست
یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست!
از درد گریه تکیه مده سر به نیزه ات
زینب نمرده،شانه ی دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو، طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد ، برو برو
لفظ برو چه داشت برادر؟ بیا که هست
خون را بیا به دو دست قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست، عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن ، کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم، خوب نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست!
سروده ی محمد سهرابی
×××
دویده ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده ایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمده ایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت چگونه حان ندهیم؟!
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشم باران است
چگونه شاهد این درد بی کران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیار
زمان آن شده تا عرش پرزنان باشیم
دوبال سبز پریدن به دست اذن شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است آن باشیم
سید محمد جواد شرافت
×××
حسین من حسین من درد منو دوا نما
حاصل عمرمو بگیر حاجتمو روا نما
بیا منو خجل نکن به پیش زهرا مادرم
بیا بذار منم کمی اجر غریبی ببرم
می خوام شبیه مادرم که مادر شهید بشم
روز قیامت کنار فاطمه رو سفید بشم
دسته گلام فدای اون کاکل ناز اصغرت
فدای قد اکبرت فدای اشک دخترت
درسته قابل ندارند دسته گلام برای تو
اگه اجازه می دادی زینب می شد فدای تو
اینا اگر جا بمونند میون خیمه می میرند
ببین کفن پوشیده اند تا اذن میدون بگیرند
به جون مادرم قسم آه و زاری نمی کنم
تو خیمه آروم می شینم بیقراری نمی کنم
تو که منوخوب می شناسی فقط تورو می خوام حسین
توعشق بازیِ با خدا هر جا بری می یام حسین
اینا اگر چه کوچیکند وارث خون حیدرند
آبروی منواینا با جانبازیشون می خرند
سروده ی جواد حیدری
××××××××××××××
اشعار شهادت حضرت عبداله ابن الحسن
پسر شاه کریمه سر این سفره سهیمه
از کوچیکی زیر دست لطف احسان قدیمه
ذکر خوابش عمو بوده شعر غربت می سروده
از همین حالا به فکر تقاص یاس کبوده
اینکه حبسه توی خیمه عمه این رو خوب می دونه
یه بزرگمرد کوچیکه نمی شه اسیر بمونه
اونایی که بعد چندی در این خونه می مونن
دیگه کم کم یه چیزی از سر اهل بیت می دونن
می شینن مردا دو زانو می خونن درس الفبا
علماشم کم میارن سر درس طفل اینها
می گیرن مرگ و به بازی بچه های این قبیله
شهادت تو این قبیله به خدا رسمی اصیله
نوجوون دیدی تا حالا سرشو به دس بگیره
تو نبردی نابرابر بگه یا زهرا بمیره
نوجوون دیدی علمدار که زیر بارون سنگه
یادگرفته از ابالفضل تا که بی دستی بجنگه
نوجوون دیدی که تشنه نه زره داره نه شمشیر
مقتل به هم بریزه بزنه نعره ی تکبیر
نوجوون دیدی بمونه پای اون قسم که خورده
نمی دونید سم اسبا چه بلا سرش آورده
نوجوون دیدی محرم شب پنجمه به نامش
باب قتلگاه ارباب صاحب سر امامش
سروده ی روح اله عیوضی
××××××××××××××
اشعار شهادت حضرت قاسم ابن الحسن(س)
چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
سروده ی علیرضا لک
××××××××××××××
اشعار شهادت حضرت علی اصغر(ع)
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات !
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
سروده ی علی رضا لک
×××
هرکی گوشش به سخنهای منه
دیگه از تشنگی فریاد نزنه
هر چی یار داشته بابا فدا شده
بچه ها دیگه بابا تنها شده
بابای ما دیگه سقا نداره
بره وبرای ما آب بیاره
من از ایین گوشه ی خیمه می دیدم
حرفاشو با قوم کافر شنیدم
می خواد از ماها خجالت نکشه
داره از دشمنا منت می کشه
نمی گم منت ذلت می کشه
بلکه منت هدایت می کشه
بچه ها دست بابا خونی شده
گمونم شش ماهه قربونی شده
بمیرم طوری قدم برمیداره
روی اومدن به خیمه نداره
عباشو طوری رو اصغر کشیده
معلوم خیلی خجالت کشیده
به خون فرق داداش اکبرمون
به تموم گلای پرپرمون
دیگه از خیمه ها بیرون نریزید
جلوی چشم بابا اشک نریزید
نذارید بابا خجالت بکشه
هر چی از دشمن کشیده بسشه
سروده ی شهید غلامعلی رجبی
××××××××××××××
اشعار شهادت حضرت علی اکبر (ع)
جوانم پای تا سر زخم دارد
زضرب تیغ و خنجر زخم دارد
شبیه لاله ی افتاده بر خاک
به هر گلبرگ پرپر زخم دارد
خدایا شاهدی بر حال و روزش
که قد چند لشکر زخم دارد
نوشته رد خونش بردل خاک
تمام جسم اکبر زخم دارد
نشسته چند لایه زخم بر زخم
به روی زخم بدتر زخم دارد
چه گویم اربا اربا معنی اش نیست
زمفهومش فراتر زخم دارد
سروده ی احسان محسنی فر
×××
میان روضه های کربلایت
چه جانسوز است سوز ربنایت
قنوت گریه ات غوغا به پا کرد
که آتش زد بجان بچه هایت
چه جانسوز است آن لحظه که دیدند
وداعت بانوان خیمه هایت
مگر خود اذن میدانش ندادی
چرا پس گم نمودی دست و پایت
همه اینجا تو را با اشک دیدند
که با حسرت به او دادی رضایت
نمی گویم عدو با او چه ها کرد
که خم بنموده از غم هر دو پایت
چنان پشت تو را در خاک کردند
که خاکی گشته کل جامه هایت
برای مرهم داغ جوانت
کشیدی روی جسم او ردایت
ملائک آمدند بهر تسلا
که تا آرام تر آید نوایت
سروده ی کمال مومنی
××××××××××××××
اشعار حضرت ابالفضل العباس (ع)
از هیبت قدکشیده ات می ترسند
از خشم میان دیده ات می ترسند
عباس، به پهلوانیت قسم این لشکر
حتی ز سر بریده ات می ترسند
سروده ی مهدی صفی یاری
×××
تمام چار فرزندی که دارم
برای کربلایت می گذارم
برو آسوده باش چون گفته عباس
که دست از یاری ات من برندارم
سروده ی کمال مومنی
×××
امیر مه لقایی یا ابالفضل
سخاوت را خدایی یا ابالفضل
تمام هستی ام البنینی
شه مشکل گشایی یا ابالفضل
میان آسمانی پر ستاره
قمردر نینوایی یا اباالفضل
به جمع گریه کن های حسینی
محبت می نمایی یا اباالفضل
به دستی که قلم گشته به محشر
شفیع جمع مایی یا اباالفضل
پناه حضرت ارباب بودی
علی کربلایی یا اباالفضل
بدون توخدا داند که هیچم
تو هست شیعه هایی یا اباالفضل
سروده ی جواد حیدری
×××
همه ی حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن دم با توست
من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم
ماه من، شورش شبهای محرم با توست
دشمن از ترس نگاهت مژه بر هم نزند
غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست
با حضورت حرم آل علی آرام است
تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست
علقمه زیر شتاب نفست میسوزد
وعده ای داده ای و چشمه زمزم با توست
خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین
قد بر افراشتن این کمر خم با توست
هیچکس مثل تو از وعده ی خود آب نشد
مشک شد پاره و تنها غم عالم با توست
سروده ی علیرضا لک
××××××××××××××
اشعار عاشورا
داری عقیله خواهر من گریه می کنی ؟
آئینه برابرمن گریه می کنی
از لابه لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی
دلشوره می چکد زنگاه سه ساله ام
وقتی کنار دختر من گریه می کنی
من از برای معجر تو گریه می کنم
تواز برای حنجر من گریه می کنی
امشب برای ماندن من نذر می کنی
فردا برای پیکر من گریه می کنی
امشب نشسته ای ومرا باد می زنی
فردابه جسم بی سر من گریه می کنی
سروده ی علی اکبر لطیفیان
×××
وداع
می روی همراه خودجانم به میدان می بری
در قفای خویشتن موی پریشان می بری
گرچه امرم بر صبوری می کنی جانا بدان
دست زینب را سوی چاک گریبان می بری
می روی با سر به سوی نیزه داران پلید
پیش چشمم تا رود برنیزه قرآن می بری
نعل مرکبهای دشمن تشنه کام سینه اند
بوسه گاه عشق زیر پای عدوان می بری
تا نماند دست خالی ساربان بی حیا
خاتم پیغمبران را ای سلیمان می بری
باز هم دارد به دستش حرمله تیر سه پر
بهر آن تیر سه شعبه قلب سوزان می بری
همسفر سالار زینب قدری آهسته برو
نیمه جان گشتم تو هم این نیمه جان را می بری
سروده ی احسان محسنی فر
×××
عاشورا
ته گودال پیکری مانده ؟!
که بگویم برادری مانده ؟!
گفت بهتر که از جلو نبرید
بی گمان راه بهتری مانده
چقدر نامرتبت کردند
پیکری نیست پیکری مانده
چقدر غارت تو طول کشید
یک نفر رفته دیگری مانده
تازه این نیز سهم تا کوفه است
از تن تو اگر سری مانده
گرچه بیرون کشیدم از بدنت
ولی این تیر آخری مانده
فرضم این است پیرهن داری
با همین فرض ! معجری مانده
نه عقیق برادری ... حتی
نه طلاهای خواهری مانده
سروده ی علی اکبر لطیفیان
×××
گودال قتلگاه
بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
شبیه آینه در برابرم باشی
هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دلگرمی حرم باشی
چه شد که از ته گودال سردر آوردی
تو زینت سر دوش پیمبرم باشی
در این شلوغی گودال تنگ قول بده
کمی مراقب پهلوی مادرم باشی
تو در بلند ترین نیزه منزلت کردی
به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی
جواب خنده ی دشمن به خواهرت باکیست
مگر تو قول ندادی برادرم باشی
تو آفتابی وبالای نیزه هم که شده
بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
سروده ی علی اکبر لطیفیان
××××××××××××××
اشعار بعد از عاشورا
خداحافظی از کربلا
به سوی شام کوفه ام دل شکسته می برند
ببین که زینب توراغریب خسته می برند
همان وجود نازنین خدای صبر درزمین
تمام رکن قامتش زهم گسسته می برند
زیارت تو آمدم سرت نبود یا حسین
مرا برای دیدن سر شکسته می برند
تو در تنور و کودکان میان آتش حرم
غم تو ویتیم توبه دل شکسته می برند
ببین که یک شبه شده جمال ما همه کبود
زقتگاه تومرا به دست بسته می برند
سر امیر لشکرت به نیزه ها نمی نشست
ولی زبغض وکین سرش به نیزه بسته می برند
برای کودکان خود ز گوش کودکان تو
تمام گوشواره ها به مشت بسته می برند
سروده ی جواد حیدری
×××
مصیبت کوفه و شام
لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟
قاری من چقدر صدایت عوض شده
تشریف تو به دست همه سنگ داده است
اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده
تو آن حسین لحظه گودال نیستی
بالای نیزه حال و هوایت عوض شده
وقتی ز روبرو به سرت می کنم نگاه
احساس می کنم که نمایت عوض شده
جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها
در روز چند مرتبه جایت عوض شده
طرز نشستن مژه هایت به روی چشم
ای نور چشم من به فدایت عوض شده
ما بعد از این سپاه تو هستیم یا حسین
جنگی دگر شده شهدایت عوض شده
تو باز هم پیمبر در حال خدمتی
با فرق این که شکل هدایت عوض شده
سرو ده ی علی اکبر لطیفیان
×××
این روزها غم تو مرا میکشد حسین
شب های ماتم تو مرا میکشد حسین
تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست
سرخی پرچم تو مرا میکشد حسین
از لحظهی ورودیه تا آخرین وداع
هر شب ، محرّم تو مرا میکشد حسین
هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی
اشک دمادم تو مرا میکشد حسین
داغ علی اصغر و عباس و اکبرت
غمهای اعظم تو مرا میکشد حسین
از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ
انگشت و خاتم تو مرا میکشد حسین
بر نیزه در مقابل چشمان خواهری
گیسوی درهم تو مرا میکشد حسین
سالار سر بریدهی زینب سرم فدات
هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات
یوسف رحیمی
*******************************
التماس دعا