اسوه های هدایت

 

 

ربیع المولود ولادت رسول اعظم و جعفر بن محمد علیهما السلام فرخنده باد
ولادت مؤسس مذهب جعفری : جعفر بن محمد الصادق (علیهما السلام)
سيره امام صادق (عليه السلام)

استاد شهيد مرتضى مطهرى

زندگانى امام صادق عليه السلام (1)

به مناسبت اينكه امروز روز وفات امام ششم،صادق اهل البيت عليهم السلام است،سخنان من در اطراف آن خصيت‏بزرگوار و نكاتى از سيرت آن حضرت خواهد بود.

ادامه مطلب...
 
شهادت امام حسن عسکری تسلیت باد

نمونه هایی از فضايل و سيره فردى

1- نفوذ معنوى

ثقة الاسلام كلينى در كافى و شيخ مفيد در ارشاد نقل مى‏كند: از حسين بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و ديگران كه گويند: احمد بن عبيدالله بن خاقان (وزير معتمد عباسى) و كيل املاك و مستغلات خليفه در قم و عامل اخذ ماليات از آنها بود، او در عداوت اهل بيت عليهم السلام بسيار شديد بود.

ادامه مطلب...
 
شهادت ابا المهدی علیهما السلام

نمونه هایی از فضايل و سيره فردى

امام حسن عسکری علیه السلام

1- نفوذ معنوى

ثقة الاسلام كلينى در كافى و شيخ مفيد در ارشاد نقل مى‏كند: از حسين بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و ديگران كه گويند: احمد بن عبيدالله بن خاقان (وزير معتمد عباسى) و كيل املاك و مستغلات خليفه در قم و عامل اخذ ماليات از آنها بود، او در عداوت اهل بيت عليهم السلام بسيار شديد بود.
روزى در مجلس او سخن از علويان و اهل بيت و مذهب آنها به ميان آمد، احمد گفت: من كسى از علويان را در سيرت و وقار و عفت و نجابت و عزت و شرف مانند حسن بن على بن محمد بن رضا نديدم، رجال خانواده‏اش و بنى‏هاشم او را برهمه مقدم مى‏داشتند، و ميان فرماندهان خليفه و وزراء و همه مردم مورد احترام و عظمت بود.
روزى بالاى سر پدرم (عبيدالله بن خاقان وزير اعظم خليفه) ايستاده بودم كه دربانها گفتند: ابن الرضا مى‏خواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: اجازه بدهيد تشريف بياورند، من تعجب كردم كه دربانها چطور توانستند پيش پدرم كسى را با كنيه ياد كنند. فقط خليفه يا وليعهد خليفه يا كسى را كه خليفه كنيه مى‏داد، پيش پدرم با كنيه ياد مى‏كردند.
در آن موقع ديدم مردى گندمگون، زيبا قامت، زيبا صورت، با تناسب اندام، جوان، با جلالت و با هيبت وارد شد، پدرم چون او را ديد برخاست و به طرف او رفت، من نديده بودم كه پدرم به استقبال كسى از بنى هاشم و فرماندهان برود، چون به او رسيد دست به گردن او انداخت، صورت و سينه او را بوسيد و دستش را گرفت و او را در مصلاى خود نشانيد و خود در كنار او نشست و به او رو كرد و با او سخن مى‏گفت و گاهى مى‏گفت: فدايت شوم، من غرق تعجب بودم.
در اين بين دربان آمد و گفت: موفّق (برادر خليفه) آمد، قرار بر اين بود چون موفق نزد پدرم مى‏آمد، دربانان و فرماندهان از اول درب ورودى تا تخت پدرم دو طرف صف مى‏ايستادند، موفق از ميان آنها مى‏آمد و مى‏رفت، پدرم همانطور با او صحبت مى‏كرد تا غلامان خاص موفق ديده شدند، در آن وقت پدرم به او گفت: خدا مرا فداى تو كند، اگر مى‏خواهيد تشريف ببريد مانعى ندارد. او به پا خاست، پدرم گفت: او را از پشت صفها ببريد تا امير (موفق) او رإ؛ ك‏ك نبيند، بعد پدرم با او معانقه كرد و چهره او را بوسيد و او رفت.
من به دربانان گفتم: واى بر شما! اين كيست كه پدرم با او با چنين احترامى برخورد كرد؟ گفتند: اين مردى از علويان است كه حسن بن على معروف به ابن الرضا مى‏باشد. تعجب من زيادتر شد، آن روز همه‏اش در فكر او و كار پدرم نسبت به او بودم پدرم شبها پس از نماز عشاء مى‏نشست و درباره جلسات و كارها و مطالبى كه بايد به محضر خليفه برسد بررسى مى‏كرد.
چون از كارش فارغ شد، من رفتم و پيش رويش نشستم، گفت: احمد! كارى دارى؟ گفتم: آرى، پدرجان! اگر اجازه دهى، گفت: اجازه دادم هر چه مى‏خواهى بگو، گفتم: پدرجان! آن مرد كى بود كه ديروز آن هم اجلال و اكرام و تبجيل از ايشان نموده و خودت و پدر و مادرت را فداى او مى‏كردى؟
گفت: پسرم! او ابن الرضا و امام رافضه است، بعد از كمى سكوت اضافه كرد: اگر خلافت از بنى عباس برود، كسى از بنى هاشم جز او شايسته نخواهد بود، چون او در فضل، عفاف، وقار، صيانت نفس، زهد، عبادت، اخلاق نيكو و صلاح بر ديگران مقدم است، و اگر پدر او را مى‏ديدى، مى‏ديدى كه مردى جليل، بزرگوار، نيكو كار و فاضل است .
اين سخنان بر اضطراب و تفكر و غضب من بر پدرم افزود، بعد از آن، من پيوسته از حالات او مى‏پرسيدم و از كارش جستجو مى‏كردم ولى از هر كه از بنى هاشم، فرماندهان، نويسندگان، قضات، فقهاء و ديگر مردم سؤال مى‏كردم، مى‏ديدم كه در نزد همه در نهايت تجليل و تعظيم و مقام بلند و تعريف نيكو و مقدّم بر خانواده و ديگران است و همه‏ى گفتند: او امام رافضه است، لذا مقام وى در نزد من بزرگ شد، زيرا دوست و دشمن درباره او نيكو گفته و ثنا مى‏كردند.
بعضى از حاضران از اشعريها به او گفتند: اى ابابكر! حال برادرش جعفر چگونه بود؟ گفت: جعفر كيست كه از او سؤال شود ويا با او يك جا گفته شود؟ جعفر آشكارا گناه مى‏كرد، بى حياء و شرابخوار بود، كمتر كسى را مانند او ديده‏ام كه پرده خويش را بدرد، احمق و خمار و كم ارزش بود، به خدا قسم او در وقت وفات حسن بن على پيش سلطان آمد كه تعجب كردم و فكر نمى‏كردم كه چنين كند.
چون ابن الرضا مريض شد، فوراً به پدرم خبر فرستاد كه او مريض است، بعد بلافاصله به خانه خليفه آمد و با پنج نفر از خادمان و خواص خليفه از جمله نحرير (مسؤول باغ وحش) برگشت و آنها را گفت كه در خانه حسن بن على باشند و حالات او را زير نظر بگيرند و به چند نفر پزشك گفت كه شب و روز از او ديدار كنند... جريان اين طور بود كه او چند روز از ربيع الاول گذشته در سال دويست و شصت از دنيا رفت، سامراء يكپارچه ضجه شد، همه مى‏گفتند: «ابن الرضا از دنيا رفت»... پس از آن جعفر نزد پدر من آمد و گفت: مقام پدر و برادرم را به من واگذار كن، در عوض هر سال بيست هزار دينار به تو مى‏دهم، پدرم او را طرد كرد و گفت: احمق! خليفه شمشير و تازيانه‏اش را به دست گرفت تا مردم را از امامت پدرت و برادرت برگرداند، مقدور نشد و نتوانست و تلاش كرد كه آن دو را از امامت براندازد، موفق نشد، اگر در نزدغ شيعه پدر و برادرت امام بودى، لازم نبود كه سلطان و غير سلطان تو را در جاى آنها قرار بدهد.
و اگر آنها به امامت تو قائل نباشند با نصب خليفه به امامت نخواهى رسيد، پدرم او را تحقير كرد و گفت اجازه ندهند كه نزد او بيايد... رجوع شود به كافى: ج 1 ص 503 باب مولد ابى محمد الحسن بن على، ارشاد مفيد: ص 318 حالات امام عسكرى (ع) ،كمال الدين صدوق: ج 1ص 40 - 43 ما روى فى وفات العسكرى (ع)، شيخ طوسى در فهرست در ترجمه احمد بن عبيدالله بن خاقان و نيز نجاشى در ترجمه وى به اين مجلس اشاره فرموده‏اند.

* * *

2- خبر از مهدى موعود صلوات الله عليه‏

ثقه جليل القدر احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى نقل مى‏كند: خدمت امام حسن (ع) رسيدم، مى‏خواستم از امام بعد از او بپرسم، امام پيش از سؤال من فرمود:
«يا احمد بن اسحاق ان الله تبارك و تعالى لم يخل الارض منذ خلق آدم عليه السلام و لا يخليها الى ان تقوم الساعة من حجت الله على خلقه به يدفع البلاء عن اهل الارض و به ينزل الغيث و به يخرج بركات الارض».
گفتم: يابن رسول الله! امام و خليفه بعد از شما كيست؟ آن حضرت بسرعت برخاست و داخل اندرون شد، بعد به اتاق آمد و در شانه‏اش پسرى بود، گويى جمال مباركش مانند ماه چهارده شبه بود، حدود سه سال داشت، بعد فرمود: يا احمد بن اسحاق! اگر پيش خدا و امامان محترم نبودى اين پسرم را به تو نشان نمى‏دادم، او همنام و هم كينه رسول خداست، زمين را پر از عدل و داد مى‏كند چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
يا احمد بن اصحاق! مَثل او در اين امت مَثل خضر (ع) و مثل ذوالقرنين است، به خدا قسم او را غيبتى خواهد بود كه فقط كسى از هلاكت نجات مى‏يابد كه خدا او را در امامت وى ثابت نگاه دارد و به دعا در تعجيل فرجش موفق فرمايد.
گفتم: مولاى من! آيا علامتى هست كه قلب من مطمئن باشد؟ در اين وقت آن كودك با زبان عربى فصيح فرمود: «انا بقيّةُ اللّه فى اَرضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثر بعد عين يا احمد بن اسحاق».
احمد بن اسحاق گويد: شاد و خرامان از خانه امام (ع) بيرون آمدم، فرداى آن به محضر امام بازگشتم و عرض كردم يابن رسول الله (ص)! شاديم بيش از حد گرديد در مقابل منتى كه بر من نهاديد، اين كه فرموديد: مَثل او مَثل خضر و ذوالقرنين است يعنى چه؟ فرمود: طول غيبت.
گفتم: غيبتش طولانى خواهد بود؟ فرمود: آرى، به خدايم قسم تا جايى كه اكثرى از اين امر برگردند و در امامت او نماند مگر كسى كه خدا براى ولايت ما از او عهد گرفته باشد و ايمان را در قلب او ثابت فرموده و با روح مخصوصى او را تأييد كرده باشد.
«يا احمد بن اسحاق هذا امرٌ من امر الله و سرّ من سرّاللّه و غيبٌ من غيب اِللّه فخذما آتيتك و اكتمه و كن من الشاكرين تكن معنا غدا فى عليين» 1.

* * *

3- مخلوق بودن قرآن‏

ثقه جليل القدر، داوود بن قاسم ابو هاشم جعفرى كه زمان پنج امام را درك كرده است مى‏گويد: به خاطرم خطور كرد كه آيا قرآن مخلوق است يا غير مخلوق؟ امام عسكرى (ع) فرمود: «يا ابا هاشم الله خالق كل شى و ما سواه مخلوق» 2.
خدا خالق هر چيز است، غير خدا مخلوق خداست، و در نقل ديگرى آمده كه گويد: در پيش خودم گفتم: اى كاش مى‏دانستم ابو محمد عسكرى درباره قرآن چه مى‏گويد: آيا قرآن مخلوق است يا غير مخلوق؟
امام رو كرد به من و فرمود: آيا به تو نرسيده آنچه از ابى عبدالله (ع) نقل شده كه فرمود: چون قل هو الله احد نازل شد، خداوند براى آن چهار هزار بال آفريد، به هر گروهى از ملائكه كه مى‏گذشت به او خشوع مى‏كردند، نسبت پروردگار تبارك و تعالى اين است .3
ناگفته نماند: مسأله خلق قرآن يكى از پر جنجالترين مسائل در ميان اهل سنت بود كه در زمان عباسيان دست سياست نيز درباره آن بازى كرد و فريادها به آسمان رفت، عده‏اى مى‏گفتند: قرآن كلام خداست، متكلم بودن خدا،مانند خود خدا قديم است و قرآن نيز قديم است و مخلوق نيست و سخن شاعر:
ان الكلام لفى الفواد و انما
جعل اللسان على الفواد دليلاً
در همين زمينه است. ولى عده‏اى به حادث و مخلوق بودن قرآن قائل بودند، كه رأى اهل بيت عليهم السلام نيز همان است .

* * *

4- در بهشت

باز همان ثقه جليل القدر فرموده: شنيدم امام عسكرى صلوت الله عليه مى‏فرمود: «ان فى الجنة باباً يقال له المعروف لا يدخله الا اهل المعروف» در بهشت درى هست كه نامش معروف است از آن در داخل بهشت نمى‏شود مگر اهل نيكى در دنيا. من در نفس خودم خدا را شكر كردم و شاد شدم كه براى رفع حاجتهاى مردم خودم را به زحمت مى‏انداختم.
امام به من نگاه كرد و فرمود: آرى، يا ابا هاشم! به كار خودت ادامه بده، اهل احسان در دنيا اهل احسان در آخرتند، خدا تو را از آنها قرار دهد و رحمتت كند.4

* * *

5- تفسير آيه

از ابو هاشم روايت شده كه گويد: از حضرت عسكرى صلوات الله عليه از آيه «ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات بادن الله» سؤال كردم.5
فرمود: هر سه گروه از آل محمداند(ص)، ظالم به نفس از آنها كسى است كه بامام معتقد نيست، مقتصد كسى است كه عارف به امام باشد، سابق به خيرات خود امام است. من پيش خود درباره مكرمتى كه به آل محمد (ص) داده شده فكر مى‏كردم: گريه‏ام گرفت .
امام به من نگاه كرد و فرمود: عظمت شأن آل محمد بزرگتر از آن است كه به نظرت آمده، خدا را حمد كن كه تو را به ولايت آنها معتقد و متمسك كرده است. روز قيامت با آنها خوانده خواهى شد وفتى كه هر جمعيت با امامش خوانده مى‏شود، تو بر خيرى.6

* * *

6- خبر غيبى

ثقة الاسلام كلينى و شيخ مفيد نقل مى‏كنند از اسماعيل بن محمد كه گويد: در راه ابو محمد عسكرى نشستم، چون از آنجا گذر كرد به او از فقر شكايت كرده و قسم خوردم كه نه درهمى دارم و نه زيادتر از آن. نه طعام صبح دارم و نه شب. امام (ع) فرمود: به خدا دروغ قسم مى‏خورى. با آن كه دويست دينار دفن كرده‏اى!! ولى اين حرف من بدان معنى نيست كه به تو چيزى ندهم، اى غلام! هر چه دارى به او بده، غلامش صد دينار به من داد.
بعد فرمود: تو از پولى كه دفن كرداى در وقت حاجت محروم خواهى شد. امام (ع) راست فرمود، من آنچه امام داده بود خرج كردم، به مخارج احتياج شديدى پيدا كردم، درهاى روزى براى من بسته شد. دفينه را بيرون آوردم، چيزى نيافتم، بعد معلوم شد كه پسرم جاى آنها را دانسته و آنها را برداشته و فرار كرده است. ديگر چيزى از آنها به دست من نرسيد.

* * *

7- سه نادره‏

على بن محمد بن زياد گويد: به محضر أبى احمد بن عبدالله وارد شدم، نامه امام حسن عسكرى (ع) را پيش رويش ديدم كه نوشته بود: من از خدا انتقام اين طاغى (مستعين عباسى) را خواستم، خدا او را بعد از سه روز خواهد گرفت: «انى نازلت‏الله فى هذا الطاغى يعنى المستعين و هو اخذه بعد ثلاث».
چون روز سوم رسيد، مستعين از خلافت خلع شد و آخر كارش به آن جا رسيد كه كشته شد.7نگارنده گويد: به واسطه شورش كه بر عليه آن خبيث به وجود آمد، خودش از خلافت خلع و با خانواده‏اش به «واسط» رفت، معتز عباسى سعيد بن صالح را فرستاد تا سر مستعين را بريده پيش معتز آورد.
ابوهاشم جعفرى گويد: شنيدم امام عسكرى صلوات الله عليه مى‏فرمود: از گناهانى كه بخشوده نمى‏شود، سخن شخص است كه بگويد: اى كاش جز به اين گناه مؤاخذه نشوم: «من الذّبوب التى لا تغفر قول الرجل لَيتنى‏ لا اواخذ الاّ بهذا» من به خودم گفتم: اين بسيار دقيق است سزاوار است كه انسان از خودش و از كارش همه چيز را بررسى كند.
امام (ع) فرمود: راست گفتى يا ابا هاشم! ملازم باش به آنچه ضميرت به نظر آورد چون شرك آوردن خفى‏تر است از حركت مورچه ريز در روى سنگ صاف در شب ظلمانى و از حركت مورچه ريز بر روى پلاس سياه: «فقال يا ابا هاشم صدقت فالزما حدثت به نفسك فان الا شراك فى الناس اخفى من دبيب الذر على الصفا، فى الليلة الظلماء و من دبيب الذر على المسح الاسود» 8.
ابو هاشم جعفرى گويد: فهفكى از امام عسكرى صلوات الله عليه پرسيد: چرا زن مسكين و ضعيف از ارث يك سهم مى‏برد و مرد دو سهم؟ فرمود: چون براى زن جهاد و نفقه (مخارج خانه) و ديه بر عاقله نيست، اينها بر عهده مردان است .
من در پيش خود گفتم: نقل شده كه ابن أبى العوجاء اين سؤال را از امام صادق (ع) كرده بود و امام همين جواب را داده بودند... امام رو كرد به من و فرمود: آرى اين سؤال ابن أبى العوجاء است، و جواب از ما يكى است وقتى كه مسأله يكى باشد، پاسخ جارى شده براى آخر ما آنچه است كه جارى شده براى اول ما، اول و آخرما در علم و كار يكى است، رسول خدا و اميرالمؤمنين بر ما فضيلت دارند«فاقبل على فقال: نعم هذه مسالة ابن ابى العوجاء والجواب منا واحد اذا كان المسالة واحدا، جرى لا خرنا ما جرى لا ولنا و اولنا و آخرنا فى العلم و الامر سواء ولرسول الله و اميرالمؤمنين فضلهما» 9.

* * *

8- امام در زندان

يكى از نوادگان حضرت كاظم (ع) به نام محمد بن اسماعيل گويد: گروهى از بنى عباس و چند نفر ديگر از منحرفين به نزد صالح بن وصيف، رئيس شرطه سامراء آمده و گفتند: ابو محمد عسكرى را كه زندان كرده‏اى بر او سخت‏گير و نگذار كه در استراحت باشد.
صالح گفت: مى‏خواهيد چه بكنم، دو نفر كه در نظرم از همه شريرتر بودند، بر او مأمور كرده بودم، چنان اهل عبادت و نماز شده‏اند كه خارج از حد است. آنگاه گفت: آن دو را آوردند، گفت: واى بر شما! جريان شما درباره اين مرد چيست؟! گفتند: چه بگوييم در خصوص مردى كه در روز، روزه است و همه شب را مشغول به عبادت حق!! با كسى سخن نمى‏گويد، به غير عبادت مشغول نمى‏شود.
چون به او نگاه مى‏كنيم بندبند شانه‏هايمان به لزوه مى‏افتد و چنان مجذوب مى‏شويم كه قدرت از دست ما مى‏رود، چون بنى عباس اين را شنيدند ذليلانه بر گشتند. 10

* * *

9- خبر از وفات فضل بن شاذان‏

شيخ كشى در رجال خود از محمد بن ابراهيم وراق سمرقندى نقل كرده گويد: بقصد حج از وطن خويش بيرون شدم، خواستم قبل از حج به زيارت مردى از اصحاب برسم، او معروف به صدق و صلاح و ورع و خير بود، نامش بورق و در «بوشنجان» از روستاهاى هرات سكونت داشت.
چون به زيارت او رسيدم، صحبت از فضل بن شاذان نيشابورى به ميان آمد، بورق گفت: او مبتلا به «بطن» شديد11 بود بطورى كه در يك شب صد تا صد و پنجاه دفعه به قضاى حاجت مى‏رفت، من سالى به حج رفته به خدمت محمد بن عيساى عبيدى رسيدم، او را شيخ فاضلى يافتم... عده‏اى نيز با او بودند ولى همه را محزون و غمگين ديدم.
گفتم: جريان چيست؟ گفتند: ابو محمد عسكرى (ع) را زندان كرده‏اند من به حج رفتم، پس از اتمام مراسم حج باز به خدمت محمد بن عيسى رسيدم، ديدم شادمان است، گفتم: خبر چيست؟ گفت: امام (ع) از زندان آزاد شده‏اند.
بعد من به سامرآء آمدم و كتاب «يوم و ليلة» را با خود داشتم، به خدمت امام (ع) رسيدم و كتاب را به ايشان نشان داده و گفتم: فدايت شوم اگر صلاح بدانى، به آن نگاهى كرده و اظهار نظر فرمايى، امام (ع) همه آن را ورق زد و فرمود: اين صحيح است، شايسته است عمل شود، گفتم: فضل بن شاذان بشدت مريض است، مى‏گويند: شما نسبت به ايشان خشم گرفته‏ايد، چون گفته: وصى ابراهيم از وصى محمد (ص) بهتر است، ولى او چنين چيزى نگفته، بلكه به او دروغ بسته‏اند.
امام صلوات الله عليه فرمود: آرى به او دروغ بسته‏اند، خدا به فضل رحمت كند، خدا به فضل رحمت كند«رحم الله الفضل، رحم الله الفضل». بورق گويد: چون از سامرآء برگشتم ديدم فضل بن شاذان در همان ايام كه امام به او رحمت فرستاد از دنيا رفته بود. 12
ناگفته نماند كتاب «يوم وليله» تأليف يونس بن عبدالرحمان مولى آل يقطين است، كشى در رجال خود از احمد بن ابى خلف نقل مى‏كند گويد: مريض بودم، ابوجعفر جواد (ع) به عيادت من آمد، كتاب يوم و ليله را در بالاى سر من ديد، آن را تا آخر ورق زد و مى‏فرمود: «رحم الله يونس، رحم الله يونس، رحم الله يونس» 13
و نيز از ابو هاشم جعفرى نقل كرده گويد: كتاب يوم و ليله يونس را محضر امام عسكرى (ع) بردم، به آن نگاه كرد و ورق زد، بعد فرمود «هذا دينى و دين آبائى حقا» 14 نجاشى در رجال خويش نقل كرده كه آن حضرت از ابوهاشم پرسيد: اين كتاب تصنيف كيست؟ جواب داد: تصنيف يونس آل يقطين، فرمود: «اعطاه الله بكل حرف نورا فى الجنة».

* * *

10- نواده حبابه والبيّه‏

حبابه والبيه زنى بود كه در كوفه به خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيد و گفت: يا اميرالمؤمنين! خدا تو را رحمت كند، دليل امامت چيست؟ امام سنگى را نشان داد و فرمود: آن سنگ 15 را پيش من آور، زن سنگ را پيش امام آورد، حضرت مهر خودش را به سنگ زد (اثر مهر در سنگ آشكار شد). بعد فرمود: يا حبابه! وقتى كه يك نفر ادعاى امامت كرد و توانست ماند من اين سنگ را مهر كند بدان او امام مفترض الطاعة است.
اين زن تا زمان امام رضا (ع) زنده ماند، با معجزه امام سجاد (ع) جوانى به او بازگشت و سنگ را تا مهر امام ثامن (ع) رسانيد، 16 آنگاه فرزندان وى در زمان امامان ديگر اين كار ادامه دادند.
ثقه جليل‏القدر داود بن قاسم جعفرى گويد: نزد امام حسن عسكرى (ع) بودم كه به امام گفتند: مردى از اهل يمن اجازه ورود مى‏خواهد، امام اجازه فرمود، ديدم مردى بلند قامت و قوى بازو داخل شد، به امام سلام ولايت داد، حضرت جواب داده و امر به نشستن كرد.
او در نزد من و چسبيده به من نشست، من به خود گفتم: اى كاش مى‏دانستم اين شخص كيست؟ امام (ع) فرمود: اين از فرزندان آن زنى است كه پدران من سنگى كه او داشت مهر كرده‏اند، و اثر مهرشان در آن نقش شده است، آن را آورده است تا من نيز مهر كنم. بعد فرمود: سنگ را بياور، او سنگ را بيرون آورد، ديدم جايى از آن صاف است و مهر نخورده .
ابو محمد عسكرى (ع) آن را گرفت، مهر خويش بيرون آورد و آن را مهر كرد، گويى الان نقش مهر را مى‏بينم كه «الحسن بن على» بود، من به مرد يمانى گفتم: تا به حال امام را ديده بودى؟ گفت: نه واللّه ولى مدتى بود كه به ديدارش شايق بودم، گويى الساعه جوانى كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت: برخيز به محضر امام برو، من وارد خدمتش شدم.
سپس مرد يمانى برخاست و مى‏گفت: «رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت ذرية بعضها من بعض اشهد بالله ان حقك الواجب كوجوب حق اميرالمؤمنين والائمة من بعده صلوات الله عليهم اجمعين»آنگاه رفت و ديگر او را نديدم.
ابو هشام گويد: از او پرسيدم اسمت چيست؟ گفت: نام من مهجع پسر صلت پسر عقبه، پسر سمعان، پسر غانم، پسر ام غانم و آن زن اعرابيه يمنى صاحب سنگى است كه اميرالمؤمنين (ع) بر آن مهر زد و فرزندانش مهر زدند تا زمان امام أبى الحسن رضا (ع). 17 مجلسى رحمة الله آن را در بحار: ج 50 ص 302 از ابوهاشم از اعلام الورى نقل كرده و اشعار ابوهاشم را نيز درباره آن آورده است .

* * *

11- كار عيسى بن مريم (ع)

ثقه جليل القدر احمد بن اسحاق اشعرى گويد: به امام حسن عسكرى صلوات الله عليه گفتم: چيزى بنويسيد تا من خط شما را بشناسم، وقتى كه نامه‏اى آمد بدانم كه شما مرقوم فرموده‏ايد. امام فرمود: آرى، بعد فرمود: يا احمد! خط با درشتى و كوچكى قلم فرق مى‏كند، در خط من بودن شك نكن.
آنگاه دواتى خواست و شروع به نوشتن كرد، به فكرم آمد كه قلم امام را به عنوان تبرك از او بخواهم، چون از نوشتن فارغ شد با من صحبت مى‏كرد و قلم را با دستمال دوات پاك مى‏فرمود، بعد قلم را به طرف من آورد و فرمود: بگير يا احمد! گفتم: فدايت شوم عارضه‏اى پيش آمده كه مرا غمگين كرده است، خواستم از پدر بزرگوارتان بپرسم ميسر نشد و رحلت فرمود. گفت: يا احمد! آن چيست؟ گفتم: مولاى من! از پدرانت نقل شده: انبياء بر پشت مى‏خوابند، مؤمنان بر طرف راست، منافقان بر طرف چپ و شياطين بر رويشان: «نوم الانبياء على اقفيتهم و نوم المومنين على ايمانهم و نوم المنافقين على شمائلهم و نوم الشياطين على وجوههم».
فرمود: چنين است گفتم: مولاى من! من هر قدر تلاش مى‏كنم كه بر پهلوى راستم بخوابم خوابم نمى‏برد، امام (ع) مقدارى ساكت شد، بعد فرمود: يا احمد! جلو بيا، من جلو آمدم، فرمود: دستت را به زير لباست داخل كن، داخل كردم، آن حضرت دست خويش را از زير لباس بيرون آورد و زير لباس من برد، آنگاه دست راستش را به پهلوى چپ من و دست چپش را به پهلوى راست من سه دفعه كشيد.
احمد بن اسحاق مى‏گويد: از روزى كه امام اين كار را كرد، ديگر نمى‏توانم بر پهلوى چپ بخوابم، خوابم
نمى‏برد. 18
نگارنده گويد: اين نظير جريان حضرت عيسى (ع) كه با دست كشيدن، كور مادرزادى را شفا مى‏داد و آدم مبروص را صحت مى‏بخشيد و مردگان را زنده مى‏كرد. خداوند از زبان عيسى مى‏فرمايد: «و أبرى الاكمه و الابرص و أحى الموتى باذن الله» آل عمران: 49، پيامبران و امامان (ع) در ولايت تكوينى همه از يك افاضه مدد گرفته‏اند.

* * *

12- يك ارشاد بخصوص

ابوالقاسم كوفى در كتاب تبديل مى‏نويسد: اسحاق كندى در زمان خود فيلسوف عراق بود، او شروع به نوشتن كتابى در«تناقض قرآن» (نعوذ بالله) كرد، شغلش را به آن منحصر نمود و در خانه خود نشست تا بتواند آن را زود بنويسد. روزى يكى از شاگردان او محضر امام حسن عسكرى (ع) آمد.
امام فرمود:آيا در ميان شما مرد رشيد و كاملى نيست تا استادتان را از نوشتن چنين كتاب باز دارد؟!! او جواب داد: ما از شاگردان او هستيم، چگونه مى‏توانيم به او در چنين كار يا غير آن اعتراضى بكنيم.
امام (ع) فرمود: آيا مى‏توانى آنچه را كه من مى‏گويم به او بگويى؟ گفت: آرى، حضرت فرمود: پيش او برو و با او انس برقرار كن، چون با او خصوصيت پيدا كردى، بگو: براى من مسأله‏اى پيش آمده كه مى‏خواهم از تو بپرسم، او خواهد گفت: بپرس.
بگو: اگر گوينده اين قرآن بيايد و بگويد: غرض من آن نيست كه تو فكر كرده‏اى، آيا جايز است كه چنين باشد؟ او در جواب به تو خواهد گفت: جايز است، زيرا او آدمى است چون بشنود مى‏فهمد. و چون چنين جواب داد، بگو: از كجا مى‏دانى شايد غرض گوينده قرآن غير از آن است كه تو گمان مى‏كنى. در اين صورت معانى را در جايى مى‏نهى كه گوينده، آن را اراده نكرده است .
آن شخص پيش اسحاق كندى رفت و مطابق دستور امام با او انس پيدا كرد. و آن سؤال را از وى كرد، اسحاق پيش خود فكر كرد، ديد چنين چيزى جايز است، گفت: تو را به خدا قسم مى‏دهم اين سؤال را از كجا دانسته‏اى؟ گفت: سؤالى است كه به ذهنم رسيد و به تو گفتم.
گفت: نه هرگز، شخصى مانند تو چنين فكرى نتواند، بگو ببينم از كى ياد گرفته‏اى؟ گفتم: ابومحمد حسن عسكرى مرا به اين كار امر كرد. گفت: الان راست گفتى وگرنه اين سؤال جز از بيت او خارج نمى‏شود، آنگاه آتشى آماده كرد وآنچه نوشته بود مبدّل به خاكستر نمود.19

* * *

13- تشريف بردن آن حضرت به گرگان‏

جعفر بن شريف گرگانى گويد: سالى كه به حج مى‏رفتم در «سر من رأى» (= سامرّا) به خدمت امام عسكرى (ع) رسيدم، مردم آنجا مقدارى مال توسط من ارسال كرده بودند خواستم از امام بپرسم كه آن را به كجا تحويل دهم، حضرت پيش از سؤال من، فرمودند: آنچه آورده‏اى به خادم من، مبارك تحويل بده، اين كار را كردم.
بعد گفتم: شيعيان شما در گرگان به محضرتان سلام مى‏رسانند، فرمود: مگر بعد از حج به گرگان نخواهى رفت؟ گفتم: چرا، فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز به گرگان باز مى‏گردى، روز جمعه سوم ربيع الاخر در اول روز وارد آن جا خواهى شد، چون وارد شدى به آنها بگو كه در آخر همان روز من به آنجا خواهم آمد.
برو در هدايت و رشاد، بدان كه خدا تو را و ياران تو را در اين مسافرت سلامت خواهد داد، بسلامت به خانواده‏ات باز خواهى گشت. براى پسرت شريف پسرى به دنيا خواهد آمد، نام آن را صلت بن شريف بن جعفر بن شريف بگذارد، خداوند او را بزرگ خواهد كرد و از شيعيان ما خواهد بود.
گفتم: يابن رسول الله! ابراهيم بن اسماعيل جرجانى مردى است از شيعيان شما، به دوستان شما بسيار كمك مى‏كند، در هر سال بيشتر از صد هزار درهم در اين باره خرج مى‏نمايد و او يكى از ثروتمندان گرگان است. فرمود: خداوند به ابى اسحاق در مقابل احسانش جزاى خير بدهد، گناهانش را بيامرزد و به او پسر كامل الخلقه‏اى عطا فرمايد، به او بگو: حسن بن على مى‏گويد: نام پسرت را احمد بگذار.
من از خدمت امام مرخص شدم، خداوند مرا در سفر سلامت داد تا روز جمعه سوم ربيع الاخر در اول روز آنطور كه امام فرموده بود وارد گرگان شدم، دوستان به ديدار من آمدند، به من تهنيت مى‏گفتند. به آنها گفتم كه: امام صلوات الله عليه وعده كرده در آخر امروز به گرگان تشريف بياورد، آنچه لازم داريد بخواهيد و مسائل و حوائجتان را در نظربگيريد.
آنان چون نماز ظهر و عصر را خواندند همه در خانه من جمع شدند، به خدا قسم كه در يك حالت بى خبرى بوديم ناگاه ديديم كه امام تشريف آوردند و به جمع ما داخل شدند و پيش از ما به ما سلام كردند، ما از آن حضرت استقبال كرده، دست مباركش را بوسيديم.
امام صلوات الله عليه فرمودند: من به جعفر بن شريف وعده كردم كه در آخر اين روز به اين جا آيم، نماز ظهر و عصر را در سامراء خوانده با اينجا آمدم تا با شما تجديد عهد نمايم و الان به وعده خود عمل كرده‏ام، مسائل و حوائج خويش را بگوييد.
در آن وقت، اول نضربن جابر عرض كرد: يابن رسول الله! پسرم، جابر يك ماه است كه چشمش بينايى خود را از دست داده است، دعا كنيد كه خداوند بينياى او را باز گرداند. امام (ع) فرمود: او را پيش من آوريد، حضرت دست مباركش را بر چشم او كشيد، در دم بينايى خويش را باز يافت، بعد يكى پس از ديگرى آمده از حوائج خويش سؤال مى‏كردند، امام حاجاتشان را برآورد و براى آنها دعاى خير كرد و همان روز برگشت.20
نگارنده گويد: آمدن امام (ع) به گرگان نظير جريان على بن خالد و جريان آمدن تخت ملكه سباء به محضر سليمان است كه در حالات امام جواد (ع) گذشت، و شفا دادن آن حضرت نظير كار عيسى بن مريم (ع) است كه خدا درباره او فرموده: «و أبُرى الاكمه والابرص و أُحى الموتى‏ بإذنِ اللّه» (آل عمران: 49)، و خبر دادن از غيب از علوم خدايى است كه در اختيار آنان عليهم السلام بود.

* * *

14- جريان فصد

يكى از پزشگان نصارى به نام بطريق كه بيشتر از صد سال عمر داشت و در شهر «رى» مشغول طبابت بود مى‏گويد: من شاگرد دكتر «بختيشوع» پزشك مخصوص متوكّل بودم، او براى كارهاى مخصوص مرا مأموريت مى‏داد، روزى حسن بن على بن محمد عسكرى به او سفارش كرد كه بهترين شاگردانش را پيش او بفرستد تا با فصد (رگ زدن) از او خون بگيرد، او مرا براى اين كار برگزيد و گفت: ابن الرضا از من خواسته كه كسى را براى فصد (رگ زدن) پيش او بفرستم.
تو برو و بدان كه او در اين روز داناترين كس زير آسمان است، حذر كن از اين كه بر خلاف دستور او كارى كنى. من خدمت او رسيدم، فرمود: برو در فلان اتاق باش تا تو را بخواهم، من در وقتى كه وارد خدمت او شدم براى فصد و خون گرفتن مناسب بود. ولى او مرا در وقتى خواست كه براى «فصد» مناسب نبود.
طشت بزرگى حاضر كردند من رگ اكحل امام را فصد كردم، 21مرتب خون مى‏آمد تا طشت پر از خون گرديد، فرمود: خون را قطع كن، من رگ را بستم، خون قطع گرديد، امام دستش را شست و بست، فرمود به همان حجره برگشتم، براى من طعام زيادى گرم و سر آوردند و تا عصر در آنجا ماندم.
آنگاه مرا خواست و فرمود: رگ را باز كن، رگ را باز كردم، خون شروع به آمدن كرد تا طشت مزبور باز پر از خون گرديد، فرمود: خون را قطع كن، من خون را بستم، امام دستش را بست و مرا به همان حجره باز گردانيد، من شب را در آنجا ماندم.
چون صبح شد و آفتاب بالا آمد مرا خواست، باز طشت را حاضر كردند فرمود: خون را باز كن، من رگ را باز كردم، اين دفعه خونى مانند شير سفيد آمد، تا طشت پر گرديد، فرمود: خون را قطع كن، رگ را بستم، امام دست خويش را بست، مرا مقدارى لباس و پنجاه دينار داد و فرمود: اين را بگير و از كمى آن معذرت خواست، من آن را گرفته و برگشتم، به وقت برگشتن گفتم: آيا سفارشى نداريد؟ فرمود: آرى، آنان كه از «دير عاقول» با تو رفاقت خواهند كرد، با آنها خوب رفيق باش.
من پيش «بختيشوع» برگشته، جريان را باز گفتم، گفت :حكماء اتفاق دارند كه در بدن انسان بيشتر از هفت امناء خون نمى‏شود، 22 اين كه تو مى‏گويى اگر از چشمه آبى هم خارج شود عجيب است، عجيب‏تر از آن، جريان شير است، استادم به فكر رفت .
آنگاه سه روز مرتب كتابها را مطالعه مى‏كرديم تا براى اين واقعه نظيرى پيدا نماييم، ولى چيزى پيدا نشد، بعد گفت:
در عالَم نصرانيت داناتر به طب كسى نماند مگر راهبى در «دير عاقول»، آنگاه براى او نامه‏اى نوشت و جريان را گزارش كرد.
من نامه را به دير عاقول بردم و آن راهب را صدا كردم، از بالاى دير سر بلند كرد و گفت: تو كيستى؟ گفتم: شاگرد بختيشوع. گفت: نامه‏اى آورده‏اى؟ گفتم: آرى. زنبيلى از پشت بام با طنابى پايين فرستاد، نامه را در آن گذاشتم و بالا كشيد چون نامه را خواند، فى الفور پايين آمد و گفت: آيا تو اين فصد را انجام داده‏اى؟ گفتم: آرى. گفت: طوبا به حال مادرت. آنگاه قاطرى سوار شده و با من به طرف سامرآء آمد، چون به سامرآء رسيديم، ثلثى از شب مانده بود، گفتم: دوست دارى كجا بروى، آيا به خانه استادم يا به خانه آن كس؟ بعد به خانه ابن الرضا رفتيم، پيش از اذان به آن جا رسيديم.
غلام سياه پوستى در را باز كرد و گفت: كدام يك ازشما راهب دير عاقول هستيد؟ راهب جواب داد: من هستم فدايت شوم، گفت: پياده شو. بعد آن خادم به من گفت: اين قاطرها را نگاه دار. آن دست او را گرفت و به داخل خانه برد.
من در آن جا ماندم تا صبح شد و آفتاب بلند گرديد، ناگاه ديدم كه راهب خارج شد و لباس رهبانيت را انداخته و لباس سفيدى پوشيده و اسلام آورده است، بعد به من گفت: اكنون مرا پيش استاد خودت ببر. من از را به خانه بختيشوع بردم، استادم با ديدن او يه سويش دويد، و گفت: چه عاملى تو را از دين خودت بيرون كرد؟
گفت: مسيح را پيدا كرده و در دستش اسلام آوردم. گفت: مسيح را پيدا كردى؟! گفت: نه، بلكه نظير او را پيدا كردم، اين كار را در جهان جز مسيح كسى انجام نداده است!!! اين مانند آيات و براهين مسيح است.
نگارنده گويد: اين واقعه را علامه مجلسى رضوان الله عليه در بحار: ج 50 ص 261 از مختار خرائج: ص 213 نقل كرده است، مرحوم ثقة الاسلام كلينى آن را بطور اختصار در كافى: ج 1 ص 512 باب مولد ابى محمد الحسن بن على نقل مى‏كند و در آخر آن فرموده: «فقال لى ان هذا الذى تحكيه عن هذا الرجل فعله المسيح فى دهره مرة.»
مجلسى رحمة الله عليه در مرآت العقول در شرح حديث كافى، حديث خرائج را كه در بالا نقل شد، نقل فرموده و در آخر گويد:» و الظاهر اتحاد الواقعة و يحتمل التعدد». ناگفته نماند اين واقعه از مصاديق ولايت تكوينى است كه خداوند در اختيار اهل بيت عليهم السلام قرار داده بود، امام صلوات الله عليه مأموريت داشت با اين واقعه آن راهب را مسلمان نمايد.

* * *

15- احسان عالى‏

محمد بن على بن ابراهيم گويد: كار معاش بر ما تنگ شد، پدرم گفت: برويم محضر ابو محمد حسن عسكرى، گويند: آدم باسخاوتى است، گفتم: با او آشنايى دارى؟ گفت: نه، او را نمى‏شناسم و تا به حال او را نديده‏ام.
در راه كه براى ديدن او مى‏رفتيم پدرم گفت: اى كاش پانصد درهم به من مى‏داد، دويست درهم براى لباس، دويست درهم براى آرد و صد درهم براى مخارج. من هم در دلم گفتم: اى كاش مى‏فرمود به من سيصد درهم مى‏دادند، با صد درهم الاغى مى‏خريدم، صد درهم براى مخارج و صد درهم براى لباس، در اين صورت به طرف قزوين و همدان براى كار مى‏رفتم.
چون به در خانه آن حضرت رسيديم غلامى بيرون آمد و ما را با نام صدا كرد و گفت: على بن ابراهيم و پسرش محمد داخل شوند، چون به خدمتش رسيده و سلام عرض كرديم، فرمود: يا على! چه چپز سبب شده كه تا اين وقت از ملاقات ما تأخير كرده‏اى؟! گفتم: يا سيدى! مقيد بودم كه در اين حال تنگدستى محضر شما آيم.
و چون از خدمت ايشان بيرون آمديم غلامش آمد و به پدرم كيسه‏اى داد و گفت: اين پانصد درهم است، دويست درهم براى لباس، دويست درهم براى آرد و صد درهم براى نفقه، بعد كيسه ديگرى به من داد و گفت: اين سيصد درهم است، با صد درهم الاغ بخر، صد درهم براى لباس و صد درهم براى نفقه، به سوى جبل (همدان و قزوين...) و به طرف «سورا» 23سفر كن.
ابن كردى، راوى حديث مى‏گويد: او به «سورا» رفت و در آن جا زنى تزويج كرد و در يك روز چهار هزار دينار به خانه‏اش وارد شد، با وجود آن، قائل به وقف و از واقفيّه بود، به او گفتم: آيا دليلى روشنتر از اين به امامت او مى‏خواهى؟! گفت: راست مى‏گويى ولى ما در كارى و در گروهى هستيم كه به آن عادت كرده‏ايم.24
و نگارنده گويد: واى به حال او! خدا هدايتش كرده ولى هدايت خدايى را نپذيرفته است «و ما يغنى الايات و النذر عن قوم لا يومنون».

* * *

16- امام حسن عسكرى (ع) و أبوالاديان‏

ابوالاديان گويد: من از خدمتگزاران امام حسن عسكرى (ع) بودم و نامه‏هاى آن حضرت را به شهرها مى‏بردم، در بيمارى كه امام با آن از دنيا رفت به خدمتش رسيدم، حضرت نامه‏هايى نوشت و فرمود: اينها را به مدائن مى‏برى، پانزده روز در سامراء نخواهى بود، روز پانزدهم كه داخل شهر شدى خواهى ديد كه ناله از خانه من بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشته‏اند.
گفتم: مولاى من! اگر چنين شود، امام بعد از شما كيست؟ فرمود: هر كه جواب نامه‏هاى مرا از تو بخواهد، گفتم: شاهد ديگرى بفرماييد، فرمود: هر كه بر جنازه من نماز گزارد قائم بعد از من است. گفتم: باز شاهد ديگرى بفرماييد، فرمود: هر كه خبر دهد به آنچه در هميان (كمربند) است، او امام بعد از من است .
هيبت و عظمت امام مانع شد كه بگويم: آنچه در هميان است يعنى چه؟ من نامه‏هاى آن حضرت را به مدائن بردم، و جواب آنها را گرفته، روز پانزدهم داخل سامرآء شدم، ديدم همان طور كه فرموده بود از خانه امام ناله بلند است و ديدم برادرش جعفر (جعفر كذاب) در كنار خانه آن حضرت نشسته و شيعه در اطراف او، به وى تسليت و به امامتش تبريك مى‏گويند!!!
من از اين جريان يكه خورده و در پيش خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس جريان امامت عوض شده است، چون من خودم با چشم خود ديده بودم كه جعفر شراب مى‏خورد و قمار بازى مى‏كرد و اهل تار و طنبور است، من هم جلو آمده، رحلت برادرش را تسليت و امامتش را تبريك گفتم. ولى از من چيزى نپرسيد.
در اين هنگام عقيد خادم بيرون آمد و به جعفر گفت: مولاى من! برادرت را كفن كردند براى نماز بياييد، 25 جعفر داخل خانه شد، شيعه در اطراف او بودند، سمان و حسن بن على معروف به سلمه پيشاپيش آنها بودند.
چون به صحن خانه آمديم حسن بن على صلوات الله عليه را كفن كرده و در نعش گذاشته بودند، جعفر برادر آنحضرت پيش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد، چون خواست تكبير نماز را بگوييد، ناگاه طفيل گندمگون و سياه موى كه دندانهاى پيشينش تا حدى از همه فاصله داشت بيرون آمد و لباس جعفر را گرفته و كنار كشيد.
و گفت: عمو! كنار شو، من سزاروارترم كه بر پدرم نماز بخوانم، جعفر در حالى كه قيافه‏اش متغير شده بود كنار رفت، آن كودك بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در كنار قبر پدرش امام هادى دفن كردند.
بعد همان كودك رو كرد به من كه: اى مرد بصرى! جواب نامه‏هاى را كه با تواست بده، من جواب نامه‏هاى را داده و پيش خود گفتم: اين دو شاهد (نماز بر جناره و خواستن جواب نامه‏ها)، فقط هميان ماند. آنگاه پيش جعفر آمدم كه صدايش بلند بود، حاجز وشّاء كه حاضر بود به جعفر گفت: آن كودك كى بود؟!! مى‏خواست با اين سؤال جعفر را مجاب كند، جعفر گفت: والله تا به حال او را نديده و نشناخته‏ام.
در آن جا نشسته بوديم كه گروهى از اهل قم آمدند و از امام حسن عسكرى (ع) پرسيدند، چون دانستند كه امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشينش كيست؟ حاضران جعفر را نشان دادند، آنها به جعفر سلام كرده تسليت و تهنيت گفتند، و گفتند: نامه‏ها و پول آورده‏ايم، بفرماييد: نامه‏ها را كدام كسان نوشته‏اند و پول چقدر است، جعفر از اين سؤال بر آشفت و برخاست و در حالى كه گرد جامه‏هاى خود را پاك مى‏كرد، گفت: اينها از ما مى‏خواهند كه علم غيب بدانيم!! در اين ميان خادمى از خانه بيرون آمد و گفت: نامه‏ها از فلان كس و فلان كس است و در هميان هزار دينار هست كه ده تا از آنها را آب طلا داده‏اند. آنها نامه‏ها و هميان را داده و به خادم گفتند:
هر كه تو را براى گرفتن هميان فرستاده ،او امام است جعفر بن على به نزد معتمد خليفه عباسى آمد و اين جريان را به وى گفت، معتمد مأموران خويش را فرستاد، خادمه صيقل نامى را از خانه امام گرفته و به او گفتند: آن كودك كجاست؟ او گفت: من اطلاعى ندارم ولى خودم حامله هستم، خواست با اين كار امر آن كودك (صاحب الامر) را پنهان دارد.
صيقل را به قاضى ابوالشوارب سپردند تا وضع حمل در نزد او باشد، در آن بين عبيدالله بن يحيى بن خاقان ناگهان از دنيا رفت و صاحب زنج در بصره قيام كرد، اين جريان اوضاع را آشفته نمود، صيقل از موقعيت استفاده كرده از خانه قاضى بيرون آمد وو الحمد لله رب العالمين لا شريك له .26


پى‏نوشتها:

1- كمال الدين: ج 2 ص 384 باب 38، آنگاه در ص 409 .407 هشت روايت ديگر از آن حضرت درباره مهدى موعود (ع) آورده است .
2- رعد: 39.
3- بحار: ج 50 ص 257.
4- كافى: ج 2 ص 469 كتاب الدعاء.
5- مناقب: ج 4 ص 436.
6- بحار: ج 50 ص 254.
7- مناقب آل ابى طالب: ج 4 ص 431.
8- فاطر: 32.
9- بحار: ج 50 ص 259.
10- كافى: ج 1 ص 509 ارشاد: ص 323.
11- مناقب: ج 4 ص 439.
12- مناقب: ج 4 ص 437.
13- كافى: ج 1 ص 512 باب مولد ابو محمد الحسن بن على، ارشاد مفيد ص 324.
14- بطن مرضى است كه انسان از آمدن غائط جلوگيرى نتواند و ذره ذره بيرون مى‏آيد.
15- رجال كشى: ص 451 فضل بن شاذان‏
16- رجال كشى: يونس بن عبدالرحمن.
17- رجال كشى: يونس بن عبدالرحمن.
18- عبارت عربى «حصاة» است ظاهراً منظور سنگ كوچكى است .
19- اصول كافى: ج 1 ص 346 باب ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل، كمال الدين: ص 536 باب 49.
20- كافى: ج 1 ص 347 باب مايفصل به بين دعوى المحق و المبطل، غيبت شيخ: ص 122.
21- اصول كافى: ج 1 ص 513 باب مولدالعسكرى (ع).
22- مناقب ابن شهر آشوب: ج 4 ص 424.
23- بحار الانوار: ج 50 ص 263 از مختار الخرائج.
24- اكحل رگ معروف است در بازوى انسان كه بيشتر آنرا فصد مى‏كنند.
25- امناء جمع مناء پيمانه‏اى است كه با آن روغن را پيمانه مى‏كنند.
26- سورى بر وزن طوبى محلى است در عراق.
27- ارشاد مفيد: ص 320 و كافى: ج 1 ص 506 باب مولد ابى محمد العسكرى (ع).
28- در حالات مهدى موعود (ع) خواهد آمد كه تجهيز و غسل حضرت عسكرى (ع) توسط عثمان بن سعيد رضوان الله عليه بوده است .
29- كمال الدين صدوق: ج 2 ص 475، باب ذكر من شاهد القائم (ع).

 
شهادت امام رضا علیه السلام

نمونه هايى از فضائل وسيره فردى

امام رضا علیه السلام

دعاى مستجاب

1- آل برمك، مخصوصاً يحيى بن خالد بر مكى براى حفظ حكومت و مقام خويش هارون عباسى را وادار كردند تا موسى بن جعفر (ع) را شهيد كرد، بدين سبب امام رضا (ع) در مكه به آنها نفرين كردند، حكومت و مقامشان تار و مار گرديد.

محمد بن فضيل گويد: ابوالحسن رضا (ع) را ديدم، در عرفات ايستاده و دعاى مى‏كرد. بعد سرش را پايين انداخت، (گويى چيزى به قلب مباركش الهام شد) كه وى علت سر به زير انداختن را پرسيدند؟

فرمود: به برامكه نفرين مى‏كردم كه سبب قتل پدرم شدند. خداوند امروز دعاى مرا درباره آنها مستجاب كرد، امام از مكه برگشت، چيزى نگذشت كه در همان سال، هارون بر آنها خشم گرفت وتار و مارشان كرد.(1)

جعفر برمكى شقه شد، پدرش يحيى به زندان رفت، بطورى متلاشى شدند كه مايه عبرت مردم گشتند.

 

* * *

علم غيب ‏

2- حسن بن على بن وشا از مسافر نقل مى‏كند: با ابوالحسن الرّضا (ع) در «منى» بودم، يحيى بن خالد با گروهى از آل برمك از آنجا گذشتند. امام صلوات الله عليه فرمود: بيچاره‏ها نمى‏دانند در اين سال چه بلايى به سرشان خواهد آمد، بعد فرمود: بدانيد عجيب‏تر از اين آن است كه من با هارون مانند اين دو انگشت خواهم بود، آنگاه دو تا انگشت مبارك را در كنار هم گذاشت. مسافر گويد: والله من معنى اين كلام را نفهميدم مگر بعد از آنكه امام را در طوس در كنار قبر هارون دفن كرديم. (2)

* * *

لقب رضا ازخدا است

3- ابونصر بزنطى رضوان الله عليه گويد: به امام جواد صلوات الله عليه گفتم: قومى از مخالفان شما مى‏گويند: پدرت صلوات الله عليه را مأمون، رضا لقب داد، كه به ولايت عهدى راضى شد. فرمود: به خدا قسم، دروغ گفته و گناهكار شده‏اند. پدرم را خداى تعالى رضا لقب داده است زيرا كه به خداوندى خدا در آسمانش و به رسالت رسول الله و ائمه در زمينش راضى بود.

گفتم: مگر همه پدرانت چنين نبودند؟ فرمود: آرى. گفتم: پس چرا فقط پدرت به اين لقب ملقب شدند؟ فرمود: چون مخالفان از دشمنانش مانند موافقان از دوستانش از وى راضى شدند و چنين چيزى براى پدرانش به وجود نيامد، لذا از ميان همه به رضا ملقب گرديد. (3)

ناگفته نماند: مخالفان خواسته‏اند با اين طريق منقصتى بر آن حضرت فراهم آوردند، ولى چنانكه ديديم اين لقب از جانب خدا بوده است، درست است كه همه امامان صادق، كاظم، رضا، جواد و هادى و... بودند ولى براى هر يك بمناسبتى لقب بخصوص تعيين گشته است .

* * *

حضرت ابوالحسن رضا (ع) در«نياج»

4- ابو حبيب نياجى (4) گويد: رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه به «نياج» آمد و در مسجدى كه حاجيان هر سال مى‏آمدند نشستم.

گويا محضر ايشان رفته و سلام كرده و مقابلش ايستادم، در پيش آن حضرت طبقى از برگ درختان خرماى مدينه بود و در آن خرماى صيحانى داشت. گويا رسول خدا مشتى از آن خرما را به من داد، شمردم هيجده تا بود، - پس از بيدارى - خوابم را چنين تأويل كرديم كه هيجده سال عمر خواهم كرد.

بعد از بيست روز در زمينى بودم كه براى زراعت آماده مى‏كردند، مردى پيش من آمد گفت: حضرت ابوالحسن رضا (ع) به «نياج» آمده و الان در مسجد نشسته‏اند. در اين بين ديدم كه مردى به ديدار آن حضرت مى‏روند، من هم به زيارت آن بزرگوار شتافتم، ديدم در محلى نشسته كه رسول خدا (ص) را در آنجا ديده بودم، زير آن حضرت حصيرى بود مانند حصيررى كه در زير جدش بود. و در پيش وى طبقى از برگ درخت خرما و در آن خرماى صيحانى قرار داشت .

سلام كردم، جواب سلامم را داد و از من خواست نزدش بروم، مشتى از خرما به من داد كه شمردم هيجده تا بود، گفتم: يابن رسول الله (ص)! زياد بدهيد، فرمود: اگر رسول خدا (ص) زياد داده بود ما هم زياد مى‏داديم «فقال لوزادكَ رسولُ اللّه لزدْناكَ» (5).

* * *

فضايل امام رضا(ع)از زبان ابراهيم بن عباس

5- ابراهيم بن عباس گويد: امام رضا (ع) نشد كه به كسى در سخن گفتن ظلم يا جفا كند، هر كه با او سخن مى‏گفت، كلام او را قطع نمى‏كرد و مجال مى‏داد تا آخر سخنش را بگويد. اگر كسى حاجت پيش او مى‏آورد در صورت امكان ابداً او را رد و مأيوس نمى‏كرد. نديدم كه در پيش كسى پايش را دراز كند، و نديدم در پيش كسى تكيه كند. نديدم كه به كسى از غلامانش فحش بدهد، نديدم كه آب دهان را به زمين اندازد، و نديم كه با صدا و قهقهه بخندد بلكه فقط تبسم مى‏كرد.

چون سفره طعام را باز مى‏كردند همه خدمتكاران و غلامانش را و حتى دربان را با خود در سر سفره مى‏نشانيد. شبها كم مى‏خوابيد، بيشتر بيدار مى‏ماند، اكثر شبها از اول تا آخر احيا مى‏كرد، بسيار روزه مى‏گرفت، در هر ماه سه روز روزه از وى فوت نمى‏شد. مى‏گفت : اين روزه همه عمر است «ذلك صومُ الدّهر» .(6)

در پنهانى بسيار احسان مى‏كرد و صدقه مى‏داد، اين كار را بيشتر در شبهاى ظلمانى انجام مى‏داد، هر كه گويد: نظير او را در خوبى ديده‏ام، باور نكنيد (7).

* * *

مبارزه با اسراف

6- روزى غلامانش ميوه‏اى را خوردند ولى آن را تمام نخوردند و مقدارى مانده به دور انداختند، امام صلوات الله عليه بر آنها بر آشفت و فرمود: سبحان الله، اگر شما بى نياز هستيد ديگران بدان نيازمندند، بجاى انداختن، به مستمندان انفاق كنيد، «سبحان الله ان كنتم استغنيتم فان اُنا ساً لم يستغنوا اطعموه من يحتاج اليه»(8).

* * *

علم غيب ‏

7- محمد بن سنان گويد: به آن حضرت عرض كردم: خودت را به امامت و پيشوايى مشهور كرده و در جاى پدرت نشستى حال آن كه از شمشير هارون خون مى‏ريزد؟! فرمود: قول رسول خدا (ص) به من اين جرأت را داده است، آن حضرت فرمود: اگر ابوجهل مويى از سر من بركند، بدانيد كه من پيغمبر نيستم، و من مى‏گويم: اگر هارون توانست مويى از سر من بگيرد بدانيد كه من امام نيستم. (9)

* * *

فضيلت زيارت امام رضا(ع)

8- رسول خدا (ص) فرمود: بزودى پاره‏اى از بدن من در زمين خراسان دفن مى‏شود، هيچ غمگينى او را زيارت نمى‏كند، مگر آن كه خدا غمش را زايل مى‏كند و هيچ گناهكارى او را زيارت نمى‏كند، مگر آن كه خدا گناهانش را مى‏آمرزد.

«قال رسول اللّه (ص) ستّد فَنُ بضعةٌ منى بخراسان مازارها مكروب الا نفس الله كربه و لا مذنب الا غفرالله ذنوبه» (10)

زيارت ائمه عليهم السلام مانند توبه از مكفرات است و مصداق: «ان الحسنات يذهبن السيئات» (هود: 114) مى‏باشد، رسول خدا (ص) اين كلام را در وقتى فرموده كه هنوز پدر و مادر امام هم به دنيا نيامده بودند.

امام جواد صلوات الله عليه به داوود صرمى فرمود: «من زار ابى فله الجنة» .(11)
هر كه قبر پدرم را زيارت كند اجرش بهشت است .

و در روايت ديگرى فرمود: هر كس قبر پدرم را عارفاً بحقه زيارت كند ازطرف خدا بهشت او را ضمانت مى‏كنم: «قال ابوجعفر محمد بن على الرضا (ع) ضمنت لمن زار قبر ابى (ع) بطوس عارفاً بحقه الجّنةَ على اللّه عزوجل» (12).

* * *

سخنىگهربار

9- ثامن الائمه صلوات الله عليه فرمود: مؤمن، مؤمن (واقعى) نمى‏شود مگر آن كه در وى سه سنت (عادت و كار) باشد: سنتى از پروردگارش ،سنتى از پيامبرش و سنتى از امامش. اما خصلتش از پروردگار آن است كه اسرار مردم را مخفى بدارد و افشا نكند و اما خصلتش از پيامبر آن است كه با مردم مدارا كند، و امام خصلتش از امام آن است كه در ضررهاى بدنى و مالى صبر و استقامت داشته باشد.

«قال الرضا (ع) لايكون المؤمن مؤمناً حتّى يكونَ فيه ثلاث خصالٍ: سنةٌ من ربه و سنة من نبيه و سنة من وليّه، فاما السّنةُ من ربه فكتمان السر و اما السنة من نبيه فمداراة الناس و اما السنة من وليّه فالصبر فى الباساء والضراء» تحف العقول: ص 442.

* * *

احسان

10- مردى به محضر حضرت رضا (ع) آمد و گفت: به اندازه مروت خويش به من احسان كن، فرمود: نمى‏توانم (زيرا مروت امام خارج از حد بود). گفت: پس بقدر مروت من احسان كن، امام فرمود: آرى، بعد به غلامش فرمود: دويست دينار به او بده.

امام در روز عرفه در خراسان همه مالش (شايد نقدينه باشد) را احسان كرد و به اهل نياز تقسيم فرمود. فضل بن سهل گفت: اين غرامت و اسراف است. فرمود: نه، بلكه غنيمت است، آنچه را كه در آن پاداش و كرامت هست، غرامت مشمار.(13)

* * *

على بن موسى عالم آل محمد

11- موسى بن جعفر صلوات الله عليه به پسرانش مى‏فرمود: برادرتان على بن موسى عالم آل محمد است، از او از دينتان بپرسيد، آنچه مى‏گويد حفظ كنيد، من ازپدرم امام صادق (ع) دفعات شنيدم مى‏گفت: عالم آل محمد در صلب تو است اى كاش او را درك مى‏كردم، او همنام اميرالمؤمنين على است. .(14)
امام صادق صلوات الله عليه در 25 شوال 83 هجرى از دنيا رفت، امام رضا (ع) بعد از 16 روز در 11 ذوالقعده همان سال به دنيا آمد.

* * *

تواضع

12- مردى از اهل بلغ گويد: در سفر خراسان در خدمت امام رضا (ع) بودم .روزى طعام خواست، همه خدمتكاران از سياهان و ديگران را كنار سفره جمع كرد، گفتم: فدايت شوم ،بهتر آن است كه آنها در خوان ديگرى بخورند. فرمود: آرام باش پروردگار همه يكى است، مادرمان حوا و پدرمان آدم يكى است، مجازات بسته به اعمال است «فقال: مه ان الرّبّ تبارك و تعالى واحد، والام واحدة والاب واحد و الجزاء بالاعمال» (15).

* * *

بنده نوازى

13- امام صلوات الله عليه به غلامانش گفته بود: در وقت طعام خوردن اگر بالاى سرتان هم بايستم قبل از تمام كردن طعام برنخيزيد، ياسر گويد: گاهى بعضى از ما را صدا مى‏كرد، مى‏گفتند: مشغول طعام خوردنند، مى‏فرمود: پس بگذاريد طعامشان را تمام كنند: «قال: ان قمت على رؤوسكم و انتم تاكلون فلاتقوموا حتى تفرغوا».(16)

* * *

توحيد

14- بزنطى عليه الرحمة نقل مى‏كند: مردى از ماوراء نهر بلخ خدمت امام رضا (ع) آمد و گفت: از شما سؤالى مى‏كنم اگر جواب داديد به امامتان معتقد خواهم بود، حضرت فرمود: از هر چه مى‏خواهى بپرس.

گفت: مرا از خدايت خبر بده، در كجا بوده و چطور بوده و بر چه چيز تكيه كرده بوده است؟ امام (ع) فرمود:

«انّ اللّه اَيّنَ الأَينَ بلاأينٍ و كَيّفَ الكْيفَ بلا كيفٍ و كان اعتمادُه على قدرته» .

يعنى خداوند به وجود آوردنده مكان است بى آنكه مكانى داشته باشد و به وجود آورنده كيفيت است بى آنكه كيفيتى داشته باشد و اعتمادش بر قدرتش بود، (خدا لامكان است، مكان از عوارض جسم است، خدا جسم نيست، كيفيت، مخلوق خداست، لازمه‏اش محدود بودن است، خدا بى انتها است، خدا بر قدرت خود ايستاده، هستى را از جايى دريافت نكرده است).

آن مرد چون اين جواب را شنيد برخاست، سر مبارك امام را بوسيد و گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله و ان عليا وصى رسول الله والقيّمُ بعده بما أَقام به رسول الله و انّكم الائمة الصادقون و انك الخلف بعدهم» (17)

ظاهراً آن مرد از فلاسفه بوده و از جواب امام (ع) پى‏به دانايى و امامت آن حضرت برده است .

* * *

‏معجزه اى از امام رضا (ع) و مجسم شدن عكسها

صدوق رحمة الله عليه در عيون اخبار الرضا (ع) نقل مى‏كند: در عهد مأمون عباسى كه حضرت رضا (ع) وليعهد بود، باران قطع گرديد، مأمون از آن حضرت خواست درباره باران دعا كند، امام فرمود: روز دوشنبه چنين خواهم كرد، رسول خدا (ص) ديشب با اميرالمؤمنين به خواب من آمد و فرمود: روز دوشنبه به صحرا برو و از خدا باران بطلب كه خدا بر آنها باران خواهد فرستاد...

امام به صحرا رفت و از خدا باران خواست، باران آمد و احتياج مردم رفع گرديد.
امام جواد صلوات الله عليه فرمود: بعضى از بدخواهان پدرم، به مأمون گفتند: يا اميرالمؤمنين! به خدا پناه كه تو شرافت عميم و افتخار بزرگ خلافت را از خاندان بنى عباس به خاندان علويان منتقل كنى!! بر عليه خود و خانواده‏ات اقدام كردى.
اين جادوگر و فرزند جادوگران را آوردى، و او را پس از آن كه گمنام بود ميان مردم شهرت دادى، آوازه‏اش را بلند كردى.

دنيا را با اين جادو كه در وقت دعايش باران آمد، پر كرد. مرا واهمه گرفت كه خلافت را ازخاندان عباسى خارج گرداند، حتى وحشت كردم كه با سحر خود نعمت شما را زايل نموده و بر مملكت تو شورش بر پا دارد، آيا كسى بر عليه خود چنين جنايتى كرده است؟!!

مأمون گفت: اين مرد در پنهانى مردم را به سوى خويش دعوت مى‏كرد، خواستيم او را وليعهد خود گردانيم تا مردم را به سوى ما دعوت نمايد و مردم بدانند كه اهل حكومت و خلافت (دنيا دوست) است و آنان كه به وى فريفته شده‏اند بدانند كه در ادعاى خود از تقوا و فضيلت و زهد صادق نيست! خلافت مال ما است نه مال او، ولى ترسيديم كه اگر او را به حال خود رها كنيم، براى ما از جانب او وضعى پيش بيايد كه جلوگيرى نتوانيم كرد.

واكنون كه كرده خود را كرديم و به خطاى خود پى برديم، مسامحه در كار وى ابداً روا نيست، ولى مى‏خواهيم بتدريج او را در نزد رعيت چنان بنمايانيم كه بدانند لياقت حكومت ندارد، آنوقت ببينيم با چه راهى بلاى او را از سر خود مى‏توانيم قطع نماييم.

آن مرد گفت: يا اميرالمؤمنين! مجادله با او را به عهده من بگذاريد، تا خود و يارانش را مغلوب نمايم و احترام و عظمت او را پايين آورم، اگر هيبت تو در سينه‏ام نبود او را سر جاى خودش مى‏نشاندم. و بر مردم آشكار مى‏كردم كه از لياقت ولايت عهدى كه به او تفويض كرده‏اى قاصر است .

مأمون گفت: چيزى براى من محبوبتر از اين كار نيست كه به او اهانت و از قدرتش كاسته گردد، گفت: پس بزرگان مملكت، فرماندهان، قضات، و بهترين فقهاء را جمع نماييد، تا منقصت او را در پيش آنها روشن كنم، تا از مقامى كه او را در آن قرار داده‏اى پايين آيد.

مأمون نامبردگان را جمع كرد، و در صدر مجلس نشست و حضرت رضا (ع) را در مقام ولايت عهدى در طرف راست خود نشانيد، پس از رسميت جلسه، آن شخص كه از طرف مأمون مطمئن بود، شروع به سخن كرد و گفت: مردم از شما بسيار حكايات نقل مى‏كنند. و در تعريف شما افراط كرده‏اند، بطورى كه اگر خودتان بدانيد از آنها بيزارى مى‏كنيد، اولين اينها آن است كه: شما خدا را درباره باران كه عادت باريدن دارد، دعا كرديد و باران آمد، مردم آن را به حساب معجزه‏اى از شما گذاشتند و نتيجه گرفتند كه در دنيا نظير و مانندى ندارد.

اين اميرالمؤمنين ادام الله ملكه و بقاءه است كه با كسى مقايسه نمى‏شود مگر آن كه برتر آيد، شما را در محلى قرار داده كه مى‏دانيد، اين پاسدارى از حق و انصاف نيست كه مجال دهيد دروغگويان بر عليه او و بر له شما بدروغ چيزهايى بگويند كه تكذيب مقام اميرالمؤمنين است!! و شما را از او بالاتر بدانند؟!!!

امام صلوات الله عليه فرمود: بندگان خدا را مانع نمى‏شوم ازاين كه نعمتهاى خدا را درباره من ياد و حكايت كنند، اما اين كه گفتى: صاحب تو (مأمون) مقام مرا برتر داشت، او مرا قرار نداد مگر در مقامى كه پادشاه مصر، يوسف صديق را در آن قرار داد، حال آن دو را نيز مى‏دانى (يوسف پيامبر بود و او يك پادشاه مشرك).

در اين وقت آن مرد بر آشفت و گفت: پسر موسى! از حد خود قدم فراتر گذاشتى، كه خداوند بارانى را در وقت معين خود نازل كرد و تو آن را وسيله بلندى مقام خود قراردادى، كه به مقام حمله به ديگران بر آيى؟ گويا معجزه ابراهيم خليل را آورده‏اى كه سرهاى پرندگان را در دست گرفت و اعضاء آنها را در كوهها پراكنده نمود و به وقت خواندن، آمدند و بر سرهاى خود چسبيدند و شروع به پرواز كردند؟!!!

اگر راستگويى اين دو عكس شير را كه در مسند خليفه هستند زنده كن و بر من مسلط گردان، در اين صورت معجزه‏اى براى تو خواهد بود، اما باران كه با دعاى تو آمد، تو از ديگران در اين كار برتر نيستى.

امام صلوات الله عليه از جسارت آن خبيث برآشفت و به دو عكس شير فرياد كشيد: اين فاجر را بگيريد، پاره كنيد، از او عينى و اثرى نگذاريد. در دم آن دو عكس به دو شير ژيان مبدل شدند، و آن خبيث را گرفته و خرد كردند و خوردند و خونش را كه ريخته بود ليسيدند، مردم با حيرت به اين منظره نگاه مى‏كردند. آنگاه آن دو شير محضر حضرت آمده و گفتند: يا ولى الله فى ارضه! ديگر چه فرمانى دارى، مى‏خواهى مأمون را نيز مانند او به سزايش برسانيم.

مأمون از شنيدن اين سخن بيهوش گرديد، امام فرمود: در جاى خويش بايستيد. بعد فرمود: بر صورت مأمون گلاب پاشيدند، به حال آمد، شيران عرض كردند: مى‏فرماييد او را به رفيقش ملحق سازيم؟ فرمود: نه، خداوند عز و جل را تدبيرى است كه به سر خواهد برد(اجازه نداده از ولايت تكوينى هر استفاده‏اى را بكنيم).

گفتند: پس فرمانت چيست؟ فرمود: برگرديد به حالت اولى خود، آن دو شير در دم مبدل به عكس شده و در روى مسند قرار گرفتند.

مأمون گفت: خدا را حمد مى‏كنم كه مرا از شر حميدبن مهران خلاص كرد (آن مرد خبيث)، بعد گفت: يابن رسول الله! خلافت مال جد شما بود، سپس از آن شماست اگر مى‏خواهى آن را به شما تحويل بدهم، امام فرمود: اگر خلافت را مى‏خوستم در عدم قبول آن با تو منازعه نمى‏كردم و از تو آن را نمى‏خواستم، زيرا خداوند از اطاعت مخلوقش به من عطا فرموده مانند آن را كه با چشم ديدى كه چگونه آن دو تصوير به شير مبدل شدند.

ولى جهال بنى آدم از من طاعت ندارند، آنها هر چند در اين كار زيانكار شده‏اند ولى خدا را در تدبير آنها مشيتى است، مرا امرفرموده بر تو اعتراضى نكنم و كارى را كه كردم بر تو ننمايم، چنان كه به يوسف (ع) نيز درباره پادشاه مصر چنان فرمان داده بود...

نگارنده گويد: در اين كار ابداً شگفتى نيست، آن مانند مبدل شدن عصاى موسى به اژدهاست. امام (ع) ولايت تكوينى داشت و خدا او را چنين قدرتى داده بود، چنان كه عيسى (ع) نيز نظير آن را انجام داد. در بعضى نقلها ديده‏ام كه مأمون به آن حضرت گفت: دعا كنيد كه آن مرد زنده شود، فرمود: اگر عصاى موسى جادوها را پس مى‏داد، اينها نيز آن مرد را پس مى‏دادند.


پى نوشتها:

1- عيون اخبارالرضا: ج 2 ص 225 باب 50.
2- عيون اخبارالرضا: ج 2 ص 225 باب 50.
3- علل الشرايع: ج 2 ص 237 باب 172.
4- نياج بر وزن كتاب روستايى است در باديه.
5- عيون اخبارالرضا: ج 2 ص 210 باب 47، بحار ج 49 ص 35.
6- چون بحكم «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» هر يك روز در جاى ده روز است .
7- عيون اخبار الرضا: ج 2 ص 184، بحار ج 49 ص 91.
8- انوار البهيه ص 107.
9- انوار البهيه ص 107.
10- وسائل الشيعه: ج 10 ص 433 و 435.
11- وسائل الشيعه: ج 10 ص 433 و 435.
12- وسائل الشيعه: ج 10 ص 433 و 435.
13- بحارالانوار /101/ 100/ 49.
14- بحارالانوار /101/ 100/ 49.
15- بحارالانوار /101/ 100/ 49.
16- فروع كافى: ج 6 ص 298.
17- اصول كافى: ج 1 ص 88 باب الكون و المكان.

 
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 100 سخن کوتاه ولی پرمحتوا

از امام حسن مجتبی علیه السلام

1. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : زهد چيست‌ ؟ فرمود : رغبت‌ به‌ تقوى‌ و بى‌ رغبتى‌ به‌ دنيا .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


2.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : مروت‌ چيست‌ ؟ فرمود : حفظ دين‌ ، عزت‌ نفس‌ ، نرمش‌ ، احسان‌ ، پرداخت‌ حقوق‌ و اظ‌هار دوستى‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


3. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : كرم‌ چيست‌ ؟ فرمود : بخشش‌ پيش‌ از خواهش‌ و اطعام‌ در قحطى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


4.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد بخل‌ چيست‌ ؟ فرمود : آنچه‌ در كف‌ دارى‌ شرف‌ بدانى‌ ، و آنچه‌ انفاق‌ كنى‌ تلف‌ شمارى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


5. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : بى‌ نيازى‌ چيست‌ ؟ فرمود : رضايت‌ نفس‌ به‌ آنچه‌ برايش‌ قسمت‌ شده‌ ، هر چند كم‌ باشد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


6 .  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : فقر چيست‌ ؟ فرمود : حرص‌ به‌ هر چيز .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


7. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : شرف‌ چيست‌ ؟ فرمود : موافقت‌ با دوستان‌ و حفظ همسايگان‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


8. از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : پستى‌ و ناكسى‌ چيست‌ ؟ فرمود : به‌ خود رسيدن‌ و بى‌اعتنايى‌ به‌ همسر .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 228)


9. پناهنده‌ به‌ خدا آسوده‌ و محفوخ‌ است‌ ، و دشمنش‌ ترسان‌ و بى‌ياور 

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


10. از خدا بر حذر باشيد با زيادى‌ ياد او ، و از خدا بترسيد به‌ وسيله‌ تقوى‌ ، و به‌ خدا نزديك‌ شويد با طاعت‌ ، به‌ درستى‌ كه‌ او نزديك‌ است‌ و پاسخگو .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


11.  بزرگى‌ كسانى‌ كه‌ عظمت‌ خدا را دانستند اين‌ است‌ كه‌ تواضع‌ كنند ، و عزت‌ آنها كه‌ جلال‌ خدا را شناختند اين‌ است‌ كه‌ برايش‌ زبونى‌ كنند ، و سلامت‌ آنها كه‌ دانستند خدا چه‌ قدرتى‌ دارد اين‌ است‌ كه‌ به‌ او تسليم‌ شوند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


12. بدانيد كه‌ خدا شما را بيهوده‌ نيافريده‌ و سر خود رها نكرده‌ ، مدت‌ عمر شما را معين‌ كرده‌ ، و روزى‌ شما را ميانتان‌ قسمت‌ كرده‌ ، تا هر خردمندى‌ اندازه‌ خود را بداند و بفهمد كه‌ هر چه‌ برايش‌ مقدر است‌ به‌ او مى‌رسد ، و هر چه‌ از او نيست‌ به‌ او نخواهد رسيد ، خدا خرج‌ دنياى‌ شما را كفايت‌ كرده‌ و شما را براى‌ پرستش‌ فراغت‌ بخشيده‌ و به‌ شكرگزارى‌ تشويق‌ كرده‌ ، و ذكر و نماز را بر شما واجب‌ كرده‌ و تقوى‌ را به‌ شما سفارش‌ كرده‌ ، و آن‌ را نهايت‌ رضايت‌مندى‌ خود مقرر ساخته‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 234)


13.  اى‌ بندگان‌ خدا ، از خدا بپرهيزيد ، و بدانيد كه‌ هر كس‌ از خدا بپرهيزد ، خداوند او را به‌ خوبى‌ از فتنه‌ها و آزمايشها برآورد و در كارش‌ موفق‌ سازد و راه‌ حق‌ را برايش‌ آماده‌ كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 234)


14.  هيچ‌ مردمى‌ با هم‌ مشورت‌ نكند مگر اينكه‌ به‌ درستى‌ هدايت‌ شوند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


15.  پستى‌ و ناكسى‌ اين‌ است‌ كه‌ شكر نعمت‌ نكنى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


16. در طلب‌ مانند شخص‌ پيروز مكوش‌ ، و مانند كسى‌ كه‌ تسليم‌ شده‌ به‌ قدر اعتماد نكن‌ چون‌ به‌ دنبال‌ كسب‌ و روزى‌ رفتن‌ سنت‌ است‌ ، و ميانه‌روى‌ در طلب‌ روزى‌ از عفت‌ است‌ ، و عفت‌ مانع‌ روزى‌ نيست‌ ، و حرص‌ موجب‌ زيادى‌ رزق‌ نيست‌ . به‌ درستى‌ كه‌ روزى‌ قسمت‌ شده‌ و حرص‌ زدن‌ ، موجب‌ گناه‌ مى‌شود .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


17. انسان‌ تا وعده‌ نداده‌ ، آزاد است‌ . اما وقتى‌ وعده‌ مى‌دهد زير بار مسؤوليت‌ مى‌رود ، و تا به‌ وعده‌اش‌ عمل‌ نكند رها نخواهد شد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


18. آن‌ كس‌ كه‌ بر حسن‌ اختيار خداوند توكل‌ و اعتماد كند ( و به‌ قضا و قدر الهى‌ خوشنود باشد ) آرزو نمى‌كند در غير حالى‌ باشد كه‌ خداوند برايش‌ اختيار كرده‌ است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


19.  خيرى‌ كه‌ هيچ‌ شرى‌ در آن‌ نيست‌ ، شكر بر نعمت‌ و صبر بر مصيبت‌ و ناگوار است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


20. آن‌ حضرت‌ - عليه‌ السلام‌ - به‌ مردى‌ كه‌ از بيمارى‌ شفا يافته‌ بود ، فرمود : خدا يادت‌ كرد پس‌ يادش‌ كن‌ ، و از تو گذشت‌ پس‌ شكرش‌ كن‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


21.  هر كس‌ كه‌ پيوسته‌ به‌ مسجد رود يكى‌ از اين‌ هشت‌ فايده‌ نصيبش‌ شود :

آيه‌ محكمه‌ ، دست‌يابى‌ به‌ برادرى‌ سودمند ، دانشى‌ تازه‌ ، رحمتى‌ مورد انتظار ، سخنى‌ كه‌ او را به‌ راه‌ راست‌ كشد يا او را از هلاكت‌ برهاند ، ترك‌ گناهان‌ از شرم‌ مردم‌ و ترس‌ از خدا .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 238)


22.  به‌ درستى‌ كه‌ پر ديدترين‌ ديده‌ها آن‌ است‌ كه‌ در خير نفوذ كند ، و شنواترين‌ گوشها آن‌ است‌ كه‌ تذكرى‌ را بشنود و از آن‌ سود برد ، سالمترين‌ دلها آن‌ است‌ كه‌ از شبه‌ها پاك‌ باشد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 238)


23.  مردى‌ به‌ امام‌ حسن‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ كرد : دخترى‌ دارم‌ ، به‌ نظر شما با چه‌ كسى‌ وصلت‌ كنم‌ . فرمود : با كسى‌ كه‌ متقى‌ و باايمان‌ باشد .

چون‌ اگر او را دوست‌ بدارد ، مورد احترامش‌ قرار مى‌دهد ، و اگر از او نفرت‌ داشته‌ باشد ، به‌ او ظ‌لم‌ نمى‌كند .

(مستظ‌رف‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 218)


24. به‌ درستى‌ كه‌ نعمت‌ دنيا پايدار نيست‌ ، نه‌ از آسيبش‌ آسودگى‌ هست‌ ، و نه‌ از بديهايش‌ جلوگيرى‌ ، فريبى‌ است‌ حايل‌ سعادت‌ ، و تكيه‌ گاهى‌ است‌ خميده‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


25.  اى‌ بندگان‌ خدا از عبرتها پند گيريد ، و از اثر گذشتگان‌ متوجه‌ شويد ، و به‌ وسيله‌ نعمتها از نافرمانى‌ خدا باز ايستيد ، و از پندها سود بريد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


26. به‌ درستى‌ كه‌ خداوند ماه‌ رمضان‌ را ميدان‌ مسابقه‌ خلق‌ خود ساخته‌ تا به‌ وسيله‌ طاعتش‌ به‌ رضاى‌ او سبقت‌ گيرند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 239)


27.  به‌ خدا سوگند اگر پرده‌ برگيرند ، معلوم‌ مى‌شود كه‌ نيكوكار مشغول‌ كار نيك‌ خود است‌ و بدكار گرفتار بدكردارى‌ خود .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 240)


28.  اى‌ پسرم‌ با هيچكس‌ برادرى‌ مكن‌ تا بدانى‌ كجا مى‌رود و از كجا مى‌آيد و چه‌ ريشه‌اى‌ دارد ، پس‌ چون‌ خوب‌ از حالش‌ آگاه‌ شدى‌ و معاشرتش‌ را پسنديدى‌ با او برادرى‌ كن‌ به‌ شرط گذشت‌ از لغزش‌ و كمك‌ در تنگى‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


29.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد : ترس‌ چيست‌ ؟ فرمود : دليرى‌ بر دوست‌ و گريز از دشمن‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 227)


30. ننگ‌ كشيدن‌ آسانتر از دوزخ‌ رفتن‌ است‌ .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


31.  سفاهت‌ ، به‌ پستى‌ گراييدن‌ و با گمراهان‌ نشستن‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


32.  آن‌ حضرت‌ در وصف‌ برادر ( دوست‌ ) نيكوكارش‌ فرمود : از همه‌ مردم‌ در چشم‌ من‌ بزرگتر بود و سر بزرگوارى‌ او در نظر من‌ كوچكى‌ دنيا در چشم‌ او بود ، جهل‌ و نادانى‌ بر او تسلط نداشت‌ ، اقدام‌ نمى‌كرد مگر بعد از اطمينان‌ به‌ سودمند بودن‌ آن‌ . نه‌ شكايتى‌ داشت‌ و نه‌ خشم‌ و دلتنگى‌ .

بيشتر عمرش‌ خاموش‌ بود ، و چون‌ لب‌ به‌ سخن‌ مى‌گشود بر همه‌ گوينده‌ها چيره‌ بود ، ضعيف‌ و ناتوان‌ مى‌نمود ، اما هنگام‌ نبرد شيرى‌ درنده‌ بود . چون‌ با دانشمندان‌ مى‌نشست‌ به‌ شنيدن‌ شيفته‌تر بود تا گفتن‌ .

به‌ هنگام‌ ضرورت‌ سخن‌ ، سكوت‌ خود را مى‌شكست‌ . نمى‌گفت‌ آنچه‌ را عمل‌ نمى‌كرد و عمل‌ مى‌كرد آنچه‌ را نمى‌گفت‌ ، چون‌ در برابر دو كار قرار مى‌گرفت‌ كه‌ نمى‌دانست‌ كدام‌ خداپسندانه‌تر است‌ آن‌ را در نظر مى‌گرفت‌ كه‌ پسند نفسش‌ نبود ، هيچكس‌ را به‌ خاطر كارى‌ كه‌ مى‌توان‌ از آن‌ عذرى‌ آورد سرزنش‌ نمى‌كرد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 237)


33.  كسى‌ كه‌ عقل‌ ندارد ادب‌ ندارد ، و كسى‌ كه‌ همت‌ ندارد مروت‌ ندارد ، و كسى‌ كه‌ دين‌ ندارد حيا ندارد . و خردمندى‌ موجب‌ معاشرت‌ نيكو با مردم‌ است‌ ، و به‌ وسيله‌ عقل‌ سعادت‌ هر دو عالم‌ به‌ دست‌ مى‌آيد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


34. تعجب‌ مى‌كنم‌ از كسانيكه‌ در غذاى‌ جسم‌ خود فكر مى‌كنند ولى‌ در امور معنوى‌ و غذاى‌ جان‌ خويش‌ تفكر نمى‌كنند. شكم‌ را از طعام‌ مضر حفظ مى‌كنند ولى‌ در روح‌ و روان‌ خويش‌ افكار پليد و پستى‌ را وارد مى‌كنند .

(بحار الانوار، ج‌ 1 ، ص‌ 218)


35.  حضرت‌ مجتبى‌ - عليه‌ الاسلام‌ - بهترين‌ جامه‌هاى‌ خود را در موقع‌ نماز مى‌پوشيد ، كسانى‌ از آن‌ حضرت‌ سبب‌ اين‌ كار را سؤال‌ كردند ، در جواب‌ فرمود : خداند جميل‌ است‌ و جمال‌ و زيبايى‌ را دوست‌ دارد به‌ اين‌ جهت‌ خود را در پيشگاه‌ الهى‌ زينت‌ مى‌كنم‌ ، خداوند امر فرموده‌ كه‌ با زينت‌هاى‌ خود در مساجد حاضر شويد .

(تفسير عياشى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 14)


36. تنها چيزى‌ كه‌ در اين‌ دنياى‌ فانى‌ ، باقى‌ مى‌ماند قرآن‌ است‌ ، پس‌ قرآن‌ را پيشوا و امام‌ خود قرار دهيد ، تا به‌ راه‌ راست‌ و مستقيم‌ هدايت‌ شويد .

همانا محق‌ ترين‌ مردم‌ به‌ قرآن‌ كسانى‌ هستند كه‌ بدان‌ عمل‌ كنند اگر چه‌ آن‌ را حفظ نكرده‌ باشند ، و دورترين‌ افراد از قرآن‌ كسانى‌ هستند كه‌ به‌ دستورات‌ آن‌ عمل‌ نكنند گرچه‌ قارى‌ و خواننده‌ آن‌ باشند .

(ارشاد القلوب‌ ، ص‌ 102)


37. اى‌ مردم‌ هر كس‌ براى‌ خدا اخلاص‌ ورزد و سخن‌ او را راهنماى‌ خود قرار دهد به‌ راهى‌ كه‌ درست‌تر و استوارتر است‌ هدايت‌ مى‌شود و خداوند او را براى‌ آگاهى‌ و هوشيارى‌ توفيق‌ داده‌ و به‌ عاقبت‌ خوش‌ كمك‌ كرده‌ است.

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 229)


38.  پرسش‌ صحيح‌ نيمى‌ از علم‌ است‌ ، و مدارا كردن‌ با مردم‌ نيمى‌ از عقل‌ است‌ ، و اقتصاد و اعتدال‌ در زندگى‌ نيمى‌ از مخارج‌ است‌ .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 18 ، ص‌ 108)


39. بيشترين‌ زيركى‌ ، ترس‌ از خدا و پرهيزكارى‌ است‌ و بيشترين‌ نادانى‌ ، عياشى‌ و شهوترانى‌ است‌ .

(حليه‌ الاولياء ، ج‌ 2 ، ص‌ 37)


40.  مادرم‌ فاطمه‌ ( س‌ ) را ديدم‌ كه‌ شب‌ جمعه‌ تا صبح‌ مشغول‌ عبادت‌ و ركوع‌ و سجود بود و شنيدم‌ كه‌ براى‌ مؤمنين‌ دعا مى‌كرد و اسامى‌ آنان‌ را ذكر مى‌نمود و براى‌ آنان‌ بسيار دعا مى‌كرد ولى‌ براى‌ خودش‌ دعا نكرد ، پس‌ به‌ او عرض‌ كردم‌ : مادر چرا همان‌ طور كه‌ براى‌ ديگران‌ دعا كردى‌ براى‌ خودت‌ دعا نكردى‌ ، فرمودند : پسرم‌ ، اول‌ همسايه‌ را مقدم‌ دار و سپس‌ خود و اهل‌ خانه‌ را .

(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 81)


41.  رسول‌ خدا ( ص‌ ) فرمود : محبت‌ و دوستى‌ ما اهل‌ بيت‌ را اختيار كنيد ، چون‌ هر كس‌ خدا را در حالى‌ ملاقات‌ كند كه‌ ما اهل‌ بيت‌ را دوست‌ داشته‌ باشد ، با شفاعت‌ ما وارد بهشت‌ مى‌شود .

(محاسن‌ ، ص‌ 61)


42. اى‌ مردم‌ ! از جدم‌ پيامبر خدا شنيدم‌ كه‌ مى‌فرمود : من‌ شهر علم‌ و دانشم‌ و على‌ ( ع‌ ) دروازه‌ آن‌ است‌ ، آيا از غير دروازه‌ وارد شهر مى‌شوند ؟

(امالى‌ صدوق‌ ، ص‌ 207)


43. شخصى‌ به‌ امام‌ حسن‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ كرد : اى‌ پسر پيامبر خدا چرا ما از مرگ‌ اكراه‌ داريم‌ و آن‌ را دوست‌ نداريم‌ ؟ حضرت‌ فرمود : چون‌ شما آخرت‌ خود را خراب‌ و دنيايتان‌ را آباد كرده‌ايد ، بنابراين‌ انتقال‌ از عمران‌ و آبادانى‌ به‌ خرابى‌ و ويرانى‌ را دوست‌ نداريد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 110)


44. سوگند به‌ خداوند ! هر كس‌ ما را دوست‌ داشته‌ باشد ، اگر چه‌ در دورترين‌ نقاط مانند ديلم‌ اسير باشد ، دوستى‌ ما براى‌ او مفيد است‌ . همانا محبت‌ ما گناهان‌ فرزندان‌ آدم‌ را از بين‌ مى‌برد ، همانطور كه‌ باد برگ‌ درختان‌ را مى‌ريزد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 24)


45.  بيشتر اهل‌ كوفه‌ به‌ معاويه‌ نوشتند : ما با تو هستيم‌ ، اگر مى‌خواهى‌ ما حسن‌ ( ع‌ ) را دستگير مى‌كنيم‌ و پيش‌ تو مى‌فرستيم‌ . بعد خيمه‌ امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) را غارت‌ كرده‌ و آن‌ حضرت‌ را مجروح‌ كردند .

پس‌ امام‌حسن‌ ( ع‌ ) به‌ معاويه‌ نوشت‌ : همانا اين‌ امر ( حكومت‌ ) و جانشينى‌ پيامبر از آن‌ من‌ و اهل‌ بيت‌ من‌ است‌ و براى‌ تو و اهل‌ بيت‌ تو حرام‌ است‌ ، من‌ اين‌ مطلب‌ را از رسول‌ خدا شنيدم‌ .

سوگند به‌ خداوند ، اگر يارانى‌ شكيبا و آگاه‌ به‌ حق‌ خويش‌ مى‌يافتم‌ ، تسليم‌ تو نمى‌شدم‌ و آنچه‌ را مى‌خواستى‌ به‌ تو نمى‌دادم‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 45)


46.  اگر همه‌ دنيا را تبديل‌ به‌ يك‌ لقمه‌ غذا كنم‌ و به‌ انسانى‌ كه‌ خدا را از روى‌ خلوص‌ عبادت‌ مى‌كند بخورانم‌ ، باز احساس‌ مى‌كنم‌ كه‌ در حق‌ او كوتاهى‌ كرده‌ام‌ .

و اگر از استفاده‌ كردن‌ كافر از دنيا جلوگيرى‌ كنم‌ تا به‌ آن‌ اندازه‌ كه‌ جانش‌ از شدت‌ گرسنگى‌ و تشنگى‌ به‌ لب‌ برسد ، آنگاه‌ جرعه‌اى‌ آب‌ به‌ او بدهم‌ ، خود را اسرافكار مى‌پندارم‌ .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 1 ، ص‌ 350)


47. والاترين‌ مقام‌ نزد خداوند ، از آن‌ كسى‌ است‌ كه‌ بيشتر از همه‌ به‌ حقوق‌ مردم‌ آشنا باشد و در اداى‌ آن‌ حقوق‌ ، بيشتر از همه‌ كوشا باشد . و كسى‌ كه‌ در برابر برادران‌ دينى‌ خود تواضع‌ كند ، خداوند او را از صديقين‌ و شيعيان‌ اميرالمؤمنين‌ - عليه‌ السلام‌ - قرار مى‌دهد .

(حياة‌ امام‌ حسن‌ بن‌ على‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 319)


48.  پيامبر خدا ( ص‌ ) فرمود : هيچ‌ بنده‌اى‌ حقيقتا مؤمن‌ نيست‌ مگر اينكه‌ نفس‌ خود را شديدتر از محاسبه‌ بين‌ دو شريك‌ و يا محاسبه‌ مولا از بنده‌ خود مورد محاسبه‌ قرار دهد .

(بحار الانوار ، ج‌ 70 ، ص‌ 72)


49.  پيامبر خدا ( ص‌ ) فرموده‌ است‌ : يكى‌ از موجبات‌ آمرزش‌ گناهان‌ ، مسرور كردن‌ برادران‌ دينى‌ است‌ .

(مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد ، ج‌ 8 ، ص‌ 193)


50. دنيا محل‌ گرفتارى‌ و آزمايش‌ است‌ و هر چه‌ در آن‌ است‌ رو به‌ زوال‌ و نابودى‌ مى‌باشد ، و خداوند ما را از احوال‌ دنيا آگاه‌ كرده‌ است‌ تا عبرت‌ گيريم‌ ، و به‌ ما وعده‌ عذاب‌ داده‌ تا بعد از آن‌ ، حجتى‌ بر خدا نداشته‌ باشيم‌ . پس‌ در اين‌ دنياى‌ فانى‌ زهد بورزيد و به‌ آنچه‌ باقى‌ و پايدار است‌ رغبت‌ داشته‌ باشيد و در خفا و آشكار از خدا بترسيد .

(توحيد صدوق‌ ، ص‌ 378)


51.  هنگامى‌ كه‌ مستحبات‌ به‌ واجبات‌ ضرر برسانند ، آنها را ترك‌ كنيد .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


52.  سه‌ چيز مردم‌ را هلاك‌ مى‌كند : تكبر ، حرص‌ و حسد . چون‌ تكبر دين‌ انسان‌ را از بين‌ مى‌برد و شيطان‌ هم‌ به‌ واسطه‌ تكبر ملعون‌ و منفور شد ، و حرص‌ دشمن‌ نفس‌ انسان‌ است‌ و حضرت‌ آدم‌ به‌ سبب‌ حرص‌ از بهشت‌ رانده‌ شد ، و حسد راهبر بدى‌ و بدبختى‌ است‌ و به‌ سبب‌ حسد قابيل‌ برادرش‌ هابيل‌ را كشت‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


53. علم‌ و دانش‌ خود را به‌ مردم‌ ياد بده‌ و علم‌ ديگران‌ را ياد بگير تا بدين‌ وسيله‌ هم‌ علم‌ خود را محكم‌ و استوار كنى‌ و هم‌ آنچه‌ نمى‌دانى‌ بياموزى‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


54. فقط به‌ ديدار كسى‌ برو كه‌ يا به‌ عطا و بخشش‌ او اميدوار باشى‌ و از قدرت‌ او بترسى‌ ، يا از علم‌ او استفاده‌ كنى‌ ، يا به‌ بركت‌ دعاى‌ او اميدوار باشى‌ ، و يا از خويشان‌ تو باشد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


55. ظالمى‌ شبيه‌تر از حسود به‌ مظلوم‌ نديده‌ام‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


56.  آنچه‌ از امور دنيوى‌ را كه‌ طلب‌ كردى‌ ولى‌ به‌ دست‌ نياوردى‌ ، فراموش‌ كن‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


57.  هر كس‌ را كه‌ خداوند توفيق‌ دعا كردن‌ بدهد ، باب‌ اجابت‌ را برايش‌ باز مى‌كند و هر كس‌ را كه‌ توفيق‌ طاعت‌ و عبادت‌ دهد ، باب‌ قبول‌ را برايش‌ باز مى‌كند و هر كس‌ را كه‌ توفيق‌ شكرگزارى‌ دهد ، باب‌ افزايش‌ نعمتها را برايش‌ باز مى‌كند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


58. به‌ امام‌ مجتبى‌ - عليه‌ السلام‌ - عرض‌ شد : اى‌ پسر پيامبر خدا در چه‌ حالى‌ هستى‌ ؟

فرمود : خدايى‌ دارم‌ كه‌ بر من‌ مسلط است‌ ، و آتش‌ جهنم‌ در پيش‌ روى‌ من‌ است‌ ، و مرگ‌ مرا مى‌خواند ، و حساب‌ آخرت‌ مرا احاطه‌ كرده‌ است‌ ، و در قيد و بند اعمالم‌ هستم‌ ، نمى‌توانم‌ آنچه‌ را كه‌ دوست‌ دارم‌ به‌ دست‌ آورم‌ و آنچه‌ را دوست‌ ندارم‌ از خود دور كنم‌ چون‌ انجام‌ امور به‌ دست‌ ديگرى‌ است‌ .

اگر بخواهد ، مرا عذاب‌ مى‌كند و اگر بخواهد ، مرا مى‌بخشد . پس‌ كدام‌ فقير و محتاجى‌ است‌ كه‌ محتاج‌ تر از من‌ باشد ؟

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


59.  وعده‌ دادن‌ آفت‌ كرم‌ و بخشش‌ است‌ ، و چاره‌ آن‌ انجام‌ و اتمام‌ بخشش‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


60.  براى‌ مجازات‌ در خطاها و لغزشها عجله‌ نكن‌ ، و بين‌ خطا و مجازات‌ براى‌ عذرخواهى‌ فرصتى‌ باقى‌ بگذار .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


61. مصيبتها و ناملايمات‌ كليدهاى‌ پاداش‌ و ثواب‌ هستند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


62.  نعمت‌ ، امتحان‌ و آزمايش‌ الهى‌ است‌ . پس‌ اگر شكر كردى‌ ، نعمت‌ است‌ و اگر ناسپاسى‌ كردى‌ ، به‌ غضب‌ و خشم‌ الهى‌ تبديل‌ مى‌شود.

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


63. از بهره‌ زبانت‌ همان‌ مقدار براى‌ تو كفايت‌ مى‌كند كه‌ راه‌ هدايتت‌ را از گمراهى‌ روشن‌ كند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 114)


64. از تفكر و تعقل‌ غافل‌ نشويد ، زيرا تفكر حيات‌ بخش‌ قلب‌ آگاه‌ و كليد درهاى‌ حكمت‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


65.  اى‌ پسر آدم‌ ، از زمانى‌ كه‌ از مادر زاييده‌ شدى‌ مشغول‌ نابود كردن‌ عمر خود بوده‌اى‌ ، پس‌ از باقى‌مانده‌ عمر خود براى‌ آينده‌ ( عالم‌ آخرت‌ ) ذخيره‌ كن‌ ، به‌ درستى‌ كه‌ مؤمن‌ از اين‌ دنيا زاد و توشه‌ برمى‌گيرد و كافر خوشگذارنى‌ مى‌كند .

و بعد اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ فرمودند : " و زاد و توشه‌ برگيريد ، به‌ درستى‌ كه‌ بهترين‌ توشه‌ تقوى‌ است‌ " .

(كشف‌ الغمه‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 572)


66.  آماده‌ سفر آخرت‌ شو و قبل‌ از فرارسيدن‌ مرگ‌ زاد و توشه‌ خود را فراهم‌ كن‌ ، و بدان‌ كه‌ تو در حالى‌ دنيا را مى‌طلبى‌ كه‌ مرگ‌ ، تو را مى‌طلبد ، و امروز غم‌ و اندوه‌ فردا را نداشته‌ باش‌ ، و بدان‌ كه‌ هر چه‌ از مال‌ دنيا بيشتر از غذا و خوراك‌ خود به‌ دست‌ آوردى‌ در حقيقت‌ آن‌ را براى‌ ديگران‌ ذخيره‌ كرده‌اى‌ ، و بدان‌ كه‌ اموال‌ حلال‌ دنيا مورد محاسبه‌ قرار خواهد گرفت‌ و اموال‌ حرام‌ دنيا عقاب‌ و مجازات‌ دارد و در اموال‌ شبه‌ناك‌ و مشكوك‌ سرزنش‌ هست‌ .

پس‌ دنيا را مانند مردارى‌ فرض‌ كن‌ و آن‌ مقدار از آن‌ برگير كه‌ تو را كفايت‌ كند ، پس‌ اگر حلال‌ باشد تو زهد ورزيده‌اى‌ و اگر حرام‌ باشد گناهى‌ مرتكب‌ نشده‌اى‌ چون‌ به‌ مقدار اضطرار و ناچارى‌ استفاده‌ كرده‌اى‌ آنچنان‌ كه‌ از مردار به‌ هنگام‌ ناچارى‌ استفاده‌ مى‌شود ، و اگر در آن‌ عتاب‌ و سرزنش‌ باشد ، سرزنشى‌ كم‌ و آسان‌ خواهد بود .

(بحار الانوار ، ج‌ ، 44 ، ص‌ 139)


67.  براى‌ دنيايت‌ آنچنان‌ رفتار كن‌ كه‌ گويا براى‌ هميشه‌ زنده‌اى‌ ، و براى‌ آخرتت‌ چنان‌ رفتار كن‌ كه‌ گويا فردا خواهى‌ مرد .

(بحار الانوار ، ج‌ ، 44 ، ص‌ 139)


68.  اگر به‌ خاطر نيازى‌ مجبور شدى‌ با مردى‌ دوست‌ و همنشين‌ شوى‌ ، پس‌ با كسى‌ دوست‌ شو كه‌ وقتى‌ با او همنشينى‌ مى‌كنى‌ ، موجب‌ زينت‌ تو باشد و هنگامى‌ كه‌ به‌ او خدمتى‌ كردى‌ ، از تو حمايت‌ كند و هنگامى‌ كه‌ از او در خواست‌ كمك‌ كردى‌ ، تو را يارى‌ كند و اگر سخنى‌ گفتى‌ ، سخن‌ تو را تصديق‌ كند و اگر حمله‌ كردى‌ ، هجوم‌ تو را قوت‌ بخشد و اگر چيزى‌ طلب‌ كردى‌ ، تو را يارى‌ كند و اگر نقصى‌ از تو آشكار شد ، آن‌ را بپوشاند و اگر نيكى‌ از تو ديد ، آن‌ را به‌ حساب‌ آورد .

(بحار الانوار ، ج‌ 44 ، ص‌ 139)


69.  هر كس‌ قرآن‌ بخواند ، يك‌ دعاى‌ مستجاب‌ براى‌ او مى‌باشد كه‌ يا فورا اجابت‌ مى‌شود و يا با تأخير .

(بحار الانوار ، ج‌ 92 ، ص‌ 204)


70. امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) : پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : هر كس‌ آية‌ الكرسى‌ را بعد از نماز واجب‌ بخواند ، تا نماز بعد در پناه‌ و حفاطت‌ خداست‌ .

(مجمع‌ الزوائد و منبع‌ الفوائد ، ج‌ 10 ، ص‌ 102)


71.  هر روزه‌دارى‌ هنگام‌ افطار يك‌ دعاى‌ اجابت‌ شده‌ دارد . پس‌ در اولين‌ لقمه‌ افطار بگو : به‌ نام‌ خدا ، اى‌ خدايى‌ كه‌ آمرزش‌ تو فراگير و وسيع‌ است‌ ، مرا ببخش‌ .

(اقبال‌ الاعمال‌ ، ص‌ 116)


72.  امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) : پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : كسى‌ كه‌ بعد از خواندن‌ نماز صبح‌ در همان‌ محل‌ بنشيند و مشغول‌ ذكر خدا شود تا خورشيد طلوع‌ كند ، براى‌ او پرده‌ و مانعى‌ از آتش‌ عذاب‌ الهى‌ خواهد بود .

(تيسير المطالب‌ ، ص‌ 350)


73.  به‌ درستى‌ كه‌ هر كس‌ طالب‌ عبادت‌ باشد ، خود را براى‌ آن‌ آراسته‌ و پاك‌ مى‌كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


74.  سزاوار مرد روزه‌دار اين‌ است‌ كه‌ ريشش‌ را رنگ‌ كرده‌ و لباسش‌ را خوشبو كند ، و سزاوار زن‌ روزه‌دار اين‌ است‌ كه‌ موى‌ سرش‌ را شانه‌ كرده‌ و لباسش‌ را خوشبو كند .

(الخصال‌ ، ص‌ 61)


75. از پدرم‌ شنيدم‌ كه‌ پيامبر خدا فرموده‌ است‌ : هر كس‌ در قضاى‌ حاجت‌ برادر دينى‌ خود كوشش‌ كند ، مانند اين‌ است‌ كه‌ نه‌ هزار سال‌ خدا را عبادت‌ كرده‌ باشد در حالى‌ كه‌ روزها روزه‌ و شبها مشغول‌ عبادت‌ باشد .

(الفقيه‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 189)


76.  زكات‌ دادن‌ هرگز موجب‌ كم‌ شدن‌ مال‌ نمى‌شود.

(دعائم‌ الاسلام‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 246 - 264)


77.  از پروردگارم‌ شرم‌ مى‌كنم‌ از اينكه‌ ملاقات‌ كنم‌ او را و حال‌ آنكه‌ من‌ پياده‌ به‌ زيارت‌ خانه‌ او نرفته‌ باشم‌ .

(حلية‌ الاولياء ، ج‌ 2 ، ص‌ 37)


78.  به‌ حضرت‌ عرض‌ شد چرا شما هرگز نيازمندى‌ را نااميد بر نمى‌گردانيد ، اگر چه‌ سوار بر شتر باشيد ؟ فرمود : خود من‌ هم‌ محتاج‌ و نيازمند درگاه‌ خداوند هستم‌ و دوست‌ دارم‌ كه‌ خداوند مرا محروم‌ نگرداند و شرم‌ دارم‌ در حالى‌ كه‌ نيازمند هستم‌ ، نيازمندان‌ را نااميد كنم‌ .

عادت‌ خداوند اين‌ است‌ كه‌ نعمتهايش‌ را بر من‌ ارزانى‌ بدارد و عادت‌ من‌ هم‌ اين‌ است‌ كه‌ نعمتهايش‌ را به‌ بندگانش‌ عطا كنم‌ ، و مى‌ترسم‌ كه‌ اگر از اين‌ عادت‌ خود دست‌ بردارم‌ خداوند هم‌ دست‌ از عادت‌ خود بردارد .

(نور الابصار ، ص‌ 123 - كنز المدفون‌ ، ص‌ 434)


79. وقتى‌ يكى‌ از شما دوستش‌ را ملاقات‌ مى‌كند ، بايد جاى‌ نور در پيشانى‌ او را ببوسد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 110)


80.  آنكس‌ كه‌ مرگش‌ فرا رسيده‌ ، مهلت‌ مى‌طلبد تا گذشته‌ را جبران‌ كند و آنكس‌ كه‌ مرگش‌ فرا نرسيده‌ و براى‌ عمل‌ صالح‌ فرصت‌ دارد ، امروز و فردا مى‌كند .

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 236)


81.  اى‌ كسانى‌ كه‌ اهل‌ خوشگذرانى‌ و لذات‌ دنيا هستيد ، بدانيد كه‌ اين‌ لذات‌ باقى‌ ماندنى‌ نيست‌ ، و مغرور شدن‌ به‌ سايه‌اى‌ كه‌ زوال‌ پذير است‌ ، حماقت‌ است‌ .

(اعلام‌ الدين‌ ، ص‌ 241)


82. بيشترين‌ عفو و بخشش‌ كريم‌ وقتى‌ است‌ كه‌ خطاكار نتواند براى‌ خطاى‌ خود عذرى‌ بياورد .

(اعلام‌ الدين‌ ، ص‌ 297)


83.  كسى‌ كه‌ خدا را بشناسد ، او را دوست‌ مى‌دارد و كسى‌ كه‌ دنيا را بشناسد ، در آن‌ زهد مى‌ورزد . و شخص‌ مؤمن‌ عمل‌ لهو و بيهوده‌ انجام‌ نمى‌دهد مگر وقتى‌ كه‌ غافل‌ مى‌شود ، و هنگامى‌ كه‌ متوجه‌ كار بيهوده‌ خود شد ، محزون‌ مى‌گردد .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 1 ، ص‌ 52)


84. كسى‌ كه‌ بندگى‌ خدا كند ، خداوند همه‌ چيز را بنده‌ او مى‌كند .

(تنبيه‌ الخواطر و نزهة‌ النواطر ( مجموعه‌ ورام‌ ) ، ج‌ 2 ، ص‌ 108)


85.  كسى‌ كه‌ كارهاى‌ نيك‌ خود را مى‌شمارد ، احسان‌ و كرامتش‌ را از بين‌ مى‌برد .

(بحار الانوار ، ج‌ 74 ، ص‌ 417)


86.  از آن‌ حضرت‌ در باره‌ سكوت‌ سؤال‌ شد ، فرمود : سكوت‌ پرده‌ نادانى‌ و زينت‌ آبرو و عزت‌ است‌ و كسى‌ كه‌ سكوت‌ مى‌كند راحت‌ و آسوده‌ ، و همنشين‌ او در امان‌ است‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 111)


87. مردى‌ از امام‌ حسن‌ ( ع‌ ) درخواست‌ راهنمايى‌ كرد . امام‌ ( ع‌ ) به‌ او فرمودند :

مرا ستايش‌ نكن‌ كه‌ نسبت‌ به‌ خودم‌ از شما آشناترم‌ ، و دروغگو هم‌ نشمار كه‌ نظر دروغگو بى‌ارزش‌ است‌ ، و نزد من‌ غيبت‌ هيچ‌ كس‌ را نكن‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 109)


88.  اى‌ پسر آدم‌ از اعمال‌ حرام‌ دورى‌ كن‌ تا شخص‌ عابدى‌ باشى‌ ، و به‌ آنچه‌ خداوند روزى‌ تو كرده‌ خوشنود و راضى‌ باش‌ تا بى‌نياز باشى‌ ، و حق‌ همسايگى‌ را در باره‌ همسايه‌ات‌ مراعات‌ كن‌ تا مسلمان‌ باشى‌ ، و آنچنان‌ با مردم‌ رفتار كن‌ كه‌ دوست‌ دارى‌ با تو رفتار شود تا شخص‌ عادلى‌ باشى‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 112)


89.  از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد زندگى‌ چه‌ كسى‌ از همه‌ بهتر است‌ ؟ فرمود : كسى‌ كه‌ مردم‌ را در زندگى‌ خود شريك‌ كند .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


90.  دست‌ نيافتن‌ به‌ نيازمنديها بهتر از درخواست‌ آن‌ از نااهلان‌ است‌ .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


91. بداخلاقى‌ بدتر از بلا و مصيبت‌ است‌ .

(تاريخ‌ يعقوبى‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 215)


92. اى‌ اهل‌ كوفه‌ بدانيد كه‌ صبر و شكيبايى‌ زينت‌ است‌ ، و وفاى‌ به‌ عهد جوانمردى‌ است‌ ، و عجله‌ و شتابزدگى‌ كم‌خردى‌ است‌ ، و كم‌خردى‌ ضعف‌ است‌ ، و همنشينى‌ با فرومايگان‌ موجب‌ ننگ‌ و رسوايى‌ است‌ ، و رفت‌ و آمد با هرزگان‌ و گناهكاران‌ موجب‌ شك‌ و بدگمانى‌ است‌ .

(ترجمة‌ الامام‌ الحسن‌ ، ص‌ 167)


93.  ما تجربه‌ كرديم‌ و تجربه‌ كنندگان‌ نيز تجربه‌ كردند ، ولى‌ چيزى‌ مفيدتر از وجود صبر و پرضررتر از نبود صبر نديديم‌ . با صبر همه‌ امور اصلاح‌ مى‌شود و چيزى‌ جاى‌ آن‌ را نمى‌گيرد .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ، ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 1 ، ص‌ 319)


94. هيچ‌ حقى‌ كه‌ باطلى‌ در آن‌ نباشد مانند مرگ‌ نديدم‌ كه‌ شبيه‌تر باشد به‌ باطلى‌ كه‌ حقى‌ در آن‌ نيست‌ .

(شرح‌ نهج‌ البلاغه‌ ، ابن‌ ابى‌ الحديد ، ج‌ 18 ، ص‌ 311)


95. امام‌ حسن‌ مجتبى‌ - عليه‌ السلام‌ - به‌ هنگام‌ ورود به‌ مسجد سر را به‌ طرف‌ آسمان‌ بلند مى‌كرد و مى‌فرمود : پروردگارا ! مهمان‌ تو جلو درب‌ خانه‌ات‌ ايستاده‌ است‌ .

اى‌ نيكوكار ! بنده‌ گناهكار و بدرفتار به‌ درگاهت‌ شتافته‌ ، از زشتى‌هايى‌ كه‌ مرتكب‌ شده‌ به‌ خاطر زيبايى‌هايى‌ كه‌ در نزد توست‌ درگذر ، اى‌ بخشنده‌ و كريم‌ .

(بحار الانوار ، ج‌ 43 ، ص‌ 339


96. دوازده‌ چيز از آداب‌ غذا خوردن‌ بوده‌ و بر هر مسلمانى‌ لازم‌ است‌ كه‌ از آنها اطلاع‌ داشته‌ باشد ، چهار چيز آن‌ واجب‌ ، و چهار چيز ديگر سنت‌ ، و چهار مورد باقى‌مانده‌ از ادب‌ و اخلاق‌ است‌ . اما چهار امر لازم‌ : شناسايى‌ منعم‌ ، خشنود بودن‌ به‌ آنچه‌ روزى‌ گرديده‌ ، نام‌ خدا را بر زبان‌ جارى‌ كردن‌ و شكرگزارى‌ در برابر نعمتى‌ كه‌ عطا شده‌ است‌ .

و چهار امرى‌ كه‌ سنت‌ است‌ : وضو گرفتن‌ پيش‌ از شروع‌ به‌ غذا ، نشستن‌ بر طرف‌ چپ‌ ، غذا خوردن‌ با سه‌ انگشت‌ و ليسيدن‌ انگشتان‌ مى‌باشد . و چهار امرى‌ كه‌ از آداب‌ و اخلاق‌ است‌ : خوردن‌ از غذاهاى‌ جلوى‌ خودش‌ ، كوچك‌ برداشتن‌ لقمه‌ ، خوب‌ جويدن‌ غذا و كم‌ نگاه‌ كردن‌ به‌ صورت‌ ديگران‌ مى‌باشد .

(من‌ لا يحضره‌ الفقيه‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 227 ، ح‌ 38)


97 . شوخى‌ كردن‌ حرمت‌ و احترام‌ را از بين‌ مى‌برد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 113)


98. كار نيك‌ آن‌ است‌ كه‌ در انجامش‌ درنگ‌ نشود ، و بعد از انجام‌ آن‌ منت‌ نگذارند .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)


99. قدر نعمتهاى‌ پروردگار تا موقعى‌ كه‌ پابرجاست‌ مجهول‌ و ناشناخته‌ است‌ ، و زمانى‌ شناخته‌ مى‌شود كه‌ از دست‌ رفته‌ باشد .

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 115)

 
100. كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى‏كنم كه خداوند دعايش را مستجاب كند.

(كافى ، ج2 ، ص62 )

 
<< شروع < قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 بعدی > انتها >>

صفحه 6 از 28
 

قرآن آنلاين

آمار بازديدکنندگان

mod_vvisit_counterامروز417
mod_vvisit_counterاین ماه5602
mod_vvisit_counterکل بازدیدها866238