سوره بقره آیه 254سبک زندگی8 |
یا ایها الذین امنوا...
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ

یا ایها الذین امنوا...
ای کسانیکه ایمان آورده اید از آنچه به شما روزی داده ایم انفاق کنید پیش از آنکه روزی فرا رسد که در آن نه خرید و فروش است و نه دوستی و نه شفاعت و کافران خود ستمگرند .
سوره بقره آیه 254
● انفاق در این آیه خداوند اهرم هایى را براى تشویق مردم به انفاق بکار برده است ،
الف : آنچه دارى ، ما به تو دادیم از خودت نیست . (رزقناکم )
ب : مقدارى از آنچه دارى کمک کن ، نه همه را. (ممّا)
ج : این انفاق براى قیامت تو، از هر دوستى بهتر است . (یاءتى یوم ...)
اقسام سه گانه زندگان و زندگانى در آیات قرآنى
همانطور که آیات فوق موجود زنده را سه قسمت مى کرد، آیات زیر هم زندگى را چند قسمت مى کند:
((و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوابها)).
((ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین )). که دوبار زنده کردن در آیه ، شامل زندگى در برزخ و زندگى در آخرت مى شود و آیه قبلى هم از زندگى دنیا سخن مى گفت ، پس زندگى هم سه قسم است ، همان طور که زندگان سه قسم هستند.
و خداى سبحان با اینکه زندگى دنیا را زندگى دانسته ، ولى در عین حال در مواردى از کلامش آن را زندگى پست و خوار و غیر قابل اعتنا دانسته ، از آن جمله فرموده :
((وما الحیوة الدنیا فى الاخرة الا متاع )).
((تبتغون عرض الحیوة الدنیا)).
((ترید زینة الحیوة الدنیا)).
((وما الحیوه الدنیا الا لعب و لهو)).
((وما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور)).
اوصاف زندگى دنیا در قرآن و اشاره به حیات جاودانى آخرت
پس ملاحظه کردید که خدا زندگى دنیا را به این اوصاف توصیف کرد و آن را متاع خوانده و متاع به معناى هر چیزى است که خود آن هدف نباشد، بلکه وسیله اى براى رسیدن به هدف باشد، و آن را عرض خواند، و عرض چیزى است که خودى نشان مى دهد و به زودى از بین مى رود، و آن را زینت خواند، و زینت به معناى زیبائى و جمالى است که ضمیمه چیز دیگرى شود، تا به خاطر زیبائیش ، آن چیز دیگر محبوب و جالب شود، در نتیجه آن کسى که به طرف آن چیز جذب شده ، چیزى را خواسته که در آن نیست ، و آنچه را که در آن هست نخواسته ، و نیز آن را لهو خوانده ، و لهو عبارت است از کارهاى بیهوده اى که آدمى را از کار واجبش باز بدارد، و نیز آن را لعب خوانده ، و لعب عبارت است از عملى که به خاطر یک هدف خیالى و خالى از حقیقت انجام گیرد، و آن را متاع غرور خوانده ، و متاع غرور به معناى هر فریبنده اى است که آدمى را گول بزند.
آیه دیگرى جامع همه خصوصیات آیات بالا است ، و آن آیه این است : ((و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب ، و ان الدار الاخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون )) این آیه شریفه مى خواهد حقیقت معناى زندگى ، یعنى کمال آن را از زندگى دنیا نفى نموده ، و آن حقیقت و کمال را براى زندگى آخرت اثبات کند، چون زندگى آخرت حیاتى است که بعد از آن مرگى نیست ، همچنانکه فرمود: ((امنین لا یذوقون فیها الموت الا الموته الاولى )) و نیز فرموده : ((لهم ما یشاؤ ن فیها و لدینا مزید)) پس اهل آخرت دیگر دچار مرگ نمى شوند، و هیچ نقصى و کدورتى عیششان را مکدر نمى کند، لیکن صفت اول یعنى ایمنى ، از آثار حقیقى ، و خاص زندگى آخرت ، و از ضروریات آن است .
پس زندگى اخروى ، زندگى حقیقى و بر طبق حقیقت است ، چون ممکن نیست مرگ بر آن عارض شود، بر خلاف حیات دنیا، اما خداى سبحان با این حال در آیات بسیار زیاد دیگرى فهمانده که حیات حقیقى را او به آخرت داده و انسان را او به چنین حیاتى زنده مى کند و زمام همه امور به دست او است پس حیات آخرت هم ملک خدا است نه اینکه خودش باشد،
و مسخر خدا است نه یله و رها، و خلاصه زندگى آخرت خاصیت مخصوص به خود را، از خدا دارد، نه از خودش .
حیات حقیقى حیات واجب الوجود است که بالذات فناناپذیر است
از اینجا یک حقیقت روشن مى شود و آن این است که حیات حقیقى باید طورى باشد که ذاتا مرگ پذیر نباشد، و عارض شدن مرگ بر آن محال باشد، و این مساله قابل تصور نیست مگر به اینکه حیات عین ذات حى باشد، نه عارض بر ذات او، و همچنین از خودش باشد نه اینکه دیگرى به او داده باشد، همچنانکه قرآن درباره خداى تعالى فرموده : ((و توکل على الحى الذى لایموت ))، و بنابراین ، پس حیات حقیقى ، حیات خداى واجب الوجود است ، و یا به عبارت دیگر حیاتى است واجب ، و به عبارت دیگر چنین حیاتى این است که صاحب آن به ذات خود عالم و قادر باشد.
از اینجا کاملا معلوم مى شود که چرا در جمله : ((هو الحى لا اله الا هو)) حیات را منحصر در خداى تعالى کرد، و فرمود: تنها او حى و زنده است ، و نیز معلوم مى شود که این حصر حقیقى است نه نسبى ، و اینکه حقیقت حیات یعنى آن حیاتى که آمیخته با مرگ نیست و در معرض نابودى قرار نمى گیرد تنها حیات خداى تعالى است .
و بنابر این در آیه مورد بحث که مى فرماید: ((الله لا اله الا هو الحى القیوم ))، و همچنین آیه : ((الم الله لا اله الا هو الحى القیوم )) مناسب تر آن است که کلمه حى را خبر بگیریم ، و بگوئیم کلمه ((الله )) مبتداء، و جمله ((لا اله الا هو)) خبر آن ، و کلمه ((حى )) خبر بعد از خبر دیگرى براى آن است ، تا انحصار را برساند، چون در این صورت تقدیر آن ((الله الحى )) مى شود، مى رساند که حیات تنها و تنها خاص خدا است ، و اگر زندگان دیگر هم زندگى دارند خدا به آنها داده است .
معناى (( قیوم ))
کلمه ((قیوم )) بطورى که علماى صرف گفته اند، بر وزن ((فیعول )) است ، همچنانکه کلمه ((قیام )) بر وزن فیعال از ماده قیام است ، صفتى است که بر مبالغه دلالت دارد، و قیام بر هر چیز به معناى درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ، همه این معانى از قیام استفاده مى شود، چون قیام به معناى ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه هست ، از این رو از کلمه قیوم همه آن معانى استفاده مى شود.
و خداى تعالى در کلام مجیدش اصل قیام به امور خلق خود را براى خود اثبات نموده و مى فرماید: ((افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت ))، و نیز با بیانى کلى تر مى فرماید: ((شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحکیم ))، این آیه شریفه چنین مى رساند که خدا قائم بر تمامى موجودات است ، و با عدل قائم است ، به این معنا که عطا و منع او همه به عدل است ، و با در نظر گرفتن اینکه عالم امکان همان عطا و منع آن است (دادن هستى است ، و در چهار چوب دادن آن است ، چون هیچ موجودى بدون چهارچوب و حد و ماهیت وجود پیدا نمى کند)، پس هر چیزى را همانقدر که ظرفیت و استحقاق دارد مى دهد، آنگاه مى فرماید:
علت اینکه به عدالت مى دهد این است که عدالت مقتضاى دو اسم عزیز و حکیم است ، خداى تعالى به آن جهت که عزیز است ، قائم بر هر چیز است ، و به آن جهت که حکیم است در هر چیزى عدالت را اعمال مى کند.
و سخن کوتاه اینکه : خداى تعالى از آنجا که مبداء هستى است ، و وجود هر چیز و اوصاف و آثارش از ناحیه او آغاز مى شود، و هیچ مبدئى براى هیچ موجودى نیست مگر آنکه آن مبداء هم به خدا منتهى مى شود، پس او قائم بر هر چیز و از هر جهت است ، و در حقیقت معناى کلمه قائم است ، یعنى قیامش آمیخته با خلل و سستى نیست ، و هیچ موجودى به غیر از خدا چنین قیامى ندارد، مگر اینکه به وجهى قیام او منتهى به خدا و به اذن خدا است ، پس خداى تعالى هر چه قیام دارد قیامى خالص است (نه قیامى آمیخته با ضعف و سستى ) و غیر خدا به جز این چاره اى ندارد که باید به اذن او و به وسیله او قائم باشد، پس در این مساله از دو طرف حصر هست ، یکى منحصر نمودن ((قیام )) در خداى تعالى واینکه غیر او کسى قیام ندارد، و دیگر منحصر نمودن خدا در قیام ، و اینکه خدا به جز قیام کارى ندارد، حصر اول از کلمه قیوم استفاده مى شود که گفتیم خبر بعد از خبر براى مبتداء ((الله )) است ، و حصر دوم از جمله بعدى استفاده مى شود که مى فرماید: ((لا تاخذه سنه و لا نوم - او را چرت و خواب نمى گیرد)). (ما چند حالت داریم ، یا در حال قیام و تسلط بر کاریم ، یا نشسته و در حال رفع خستگى هستیم ، یا در حال چرتیم ، یا در حال خوابیم ، و همچنین احوالى دیگر،لیکن خداى تعالى تنها قیوم است ).
از این بیان ، مطلبى دیگر نیز استفاده مى شود، و آن این است که اسم قیوم اصل و جامع تمامى اسماى اضافى خدا است ، و منظور ما از اسماى اضافى اسمائى است که به وجهى بر معانى خارج از ذات دلالت مى کند، ما نند اسم ((خالق ))، ((رازق ))، ((مبدى ))، ((معید))، ((محیى ))، ((ممیت ))، ((غفور))، ((رحیم ))، ((ودود)) و غیر آن چرا که اگر خدا، آفریدگار و روزى رسان و مبداء هستى و باز گرداننده انسانها در معاد و زنده کننده و میراننده و آمرزنده و رحیم و ودود است به این جهت است که قیوم است .
|