پانزدهم ماه مبارک رمضان:
*ولادت با سعادت امام مجتبی علیه السلام ،
*اعزام مسلم بن عقیل به کوفه توسط امام حسین علیه السلام
نگاهی گذرا به زندگی امام حسن مجتبى (ع )
ابو محمد حسن بن على بن ابى طالب، امام دوم از ائمه اثنى عشر، و چهارمین معصوم از چهارده معصوم (ع)، فرزند نخست على بن ابى طالب (ع) و حضرت فاطمه (س) است. تولد آن حضرت بنا به قول بیشتر مورخان در مدینه و در روز سه شنبه 15 رمضان سال سوم هجرى اتفاق افتاده است.
امام حسن (ع) یكى از پنج تن آل عبا از اهل بیت رسول گرامى (ص) بود كه آیه تطهیر: إنما یرید اللّه لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهركم تطهیرا (احزاب، 33) در شأن ایشان نازل گردیده است. به روایت عایشه، رسول اكرم (ص) على و فاطمه و حسن و حسین (ع) را در زیر كساء خود جمع، و آیه تطهیر را تلاوت كرد و فرمود: «اینها اهل بیت منند.» در حدیثى دیگر فرمود : «این چهار تن آل محمدند، با هر كس در جنگ باشند، من هم با او در جنگم و با هر كه در آشتى باشند، من نیز در آشتى هستم.»
نام حسن و حسین را خود حضرت رسول (ص) تعیین فرموده و در گوش ایشان اذان گفته و برایشان عقیقه كرده است. ظاهرا نامهاى حسن و حسین در عرب سابقه نداشته است و انتخاب این دو نام به ابتكار خود حضرت رسول (ص) بوده است. بنا به بعضى از روایات كه منطقى به نظر مىرسد حضرت امیر (ع) با وجود حضرت رسول (ص) و به احترام ایشان خود مبادرت به نامگذارى فرزندان خود نكرده است و به همین دلیل روایاتى را كه به موجب آن حضرت امیر (ع) در آغاز نامهاى دیگرى به فرزندان خود داده بوده است باید با احتیاط تلقى كرد.
بنا بر روایات زیادى امام حسن (ع) شبیهترین مردم به رسول خدا (ص) بوده است. حضرت رسول (ص) این دو سبط خود را زیاد دوست مىداشت و پاره تن خود و دو گل خوش بوى خویش مىنامید، آنها را بر شانههاى خود سوار مىكرد و بر زمین خم مىشد تا بر او سوار شوند. اجازه مىداد به پشت او بپرند و بازى كنند و بخاطر آنها خطبه را قطع مىكرد و از منبر به زیر مىآمد. حسنین محبوبترین اهل بیت بودند. رسول اكرم (ص) ایشان را دو پسر خود و سید جوانان بهشت و زینت آن و دو گوشواره عرش خواند و نسل خود را از پشت آن دو معرفى كرد و در مباهله با نصاراى بنی نجران، على و فاطمه و حسنین را با خود برد و به حكم قرآن ( آل عمران، 61) حسنین را پسران خود نامید.
ذهبى در وصف حضرت (سیر اعلام النبلاء، 3/ 253) گوید: این امام (یعنى امام حسن)، بزرگمنش، زیباروى، عاقل، متین، سخى، نیكوكار، متدین، متقى، با حشمت و از هر كس فاضلتر، پارساتر و فداكارتر بود. هرگز سخن دلآزار بر زبان نیاورد و به اتفاق همه مورخین كسى جز سخن راست از او نشنید . روانى طبع و بلاغت و تبحر او در قرآن و حدیث و كلام عرب تا جایى بود كه معاویه شامیان و طرفداران خود را از بحث و احتجاج با آن حضرت بر حذر مىداشت. در حلم و اغماض وارث بر حق پدر بود. در وصف آن حضرت گفتهاند كه پانزده بار حج به جاى آورد و بیشتر آن را از مدینه تا مكه با پاى پیاده طى كرد. درباره سخاوت آن حضرت نیز روایات زیادى آمده است. از جمله روایت محمد بن حبیب در امالى است كه به موجب آن حضرت امام حسن (ع) دو بار هر چه داشت به فقرا داد (خرج من ماله مرتین) و سه بار مال خود را با خدا به دو نیم كرد و نیمى را در راه او انفاق نمود.
پس از شهادت حضرت امیر (ع) مردم كوفه با امام حسن (ع) بیعت كردند. به روایت طبرى نخستین كسى كه با او بیعت كرد قیس بن سعد بن عباده انصارى بود و بنا به روایت مداینى نخستین كسى كه مردم را به بیعت امام حسن (ع) فراخواند، عبد اللّه بن عباس بود. ( این روایت با روایات دیگرى كه مىگویند عبد اللّه بن عباس در حین شهادت حضرت امیر (ع) در كوفه نبود سازگار نیست.) پس از آن سایر مردم شامل مهاجرین و انصار ساكن كوفه و دیگر مردم این شهر با آن حضرت بیعت كردند.
امام حسن (ع) در زمان حیات پدر بزرگوار خود یعنى از جنگ صفین و قضیه حكمیت، سستى و تزلزل رأى بیشتر مردم كوفه را در جنگ با معاویه به خوبى درك كرده بود و مىدانست كه مردم كوفه از سخت گیرى امام على (ع) در تقسیم بیت المال و رفتار سخت او حتى با خانواده و خویشان خود در مورد اموال عمومى ناراحت، و با حسرت طالب معاویه هستند كه در بذل بیت المال مرزى شرعى و قانونى نمىشناسد، اصحاب خود را غرق مال و نعمت مىكند و بزرگانى را كه در اطراف امام على (ع) هستند با اموال گزاف مىفریبد. كسانى كه صرفا اهل تقوى بودند و آرزویى بجز اجراى دقیق احكام الهى نداشتند، در میان اصحاب حضرت امیر (ع) كم بودند و به تدریج كمتر مىشدند. معاویه از سستى و تزلزل یاران امام على (ع) جرأت و جسارت بیشترى بدست آورد و اطراف بصره و كوفه را غارت كرد و هر چه امیرالمؤمنین (ع) اصحاب خود را به جهاد و مقابله با دشمن ترغیب فرمود، چیزى جز سستى از ایشان ندید.
شهادت حضرت على (ع) به دست یكى از خوارج بر دلسردى و نومیدى امام حسن مجتبى (ع) افزود و از این كه بتواند در چنین محیط آلودهاى با سپاهیان منظم و مصمم معاویه بجنگد، مأیوس شد. در نتیجه امام تصمیم گرفت خلافت را تحت شرایطى به معاویه بازگذارد. شرایط صلح را به گونههاى مختلف نوشتهاند و مفصلتر از همه روایتى است كه شیخ صدوق از كتاب الفروق بین الأباطیل و الحقوق تألیف محمد بن بحر الشیبانى نقل كرده است و مجلسى در بحار الانوار (10/101) آورده است. به موجب این روایت حسن بن على (ع) با معاویه بیعت كرد به این شرط كه «او را امیرالمؤمنین نخوانَد و پیش او شهادتى ندهد، معاویه شیعه امام على (ع) را تعقیب نكند و ایشان را امان و زنهار دهد، بدى به ایشان نرساند، هر كه از ایشان صاحب حقى باشد، آن حق را به او باز گرداند و یك میلیون درهم به فرزندان كسانى كه در جنگهاى صفین و جمل در ركاب امام على (ع) كشته شدهاند از خراج داراب گرد بدهد.» معاویه تمام این شروط را پذیرفت ولى به هیچ یك از آنها وفا نكرد. در فصول المهمة ابن الصباغ مالكى صلحنامه چنین آمده است: حسن بن على با معاویة بن ابى سفیان صلح كرد به این شرط كه ولایت مسلمانان را به او بسپارد و معاویه با مسلمانان به موجب كتاب خدا و سنت رسول عمل كند و معاویه كسى را پس از خود ولى عهد نكند و مردم در همه جا در امان باشند و اصحاب و شیعه على بر جان و مال و زن و فرزند خود در امان باشند. معاویه عهد و میثاق مىبندد كه در نهان و آشكار با حسن و برادرش حسین و اهل بیت رسول بد نیندیشد و كسى از ایشان را در جهان نترساند. به گفته طبرى یكى از شروط امام حسن آن بود كه آنچه در بیت المال كوفه موجود است در اختیار او باشد و این موجودى پنج میلیون درهم بود.
ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین درباره وقایعى كه منجر به صلح امام حسن (ع) با معاویه گردید روایاتى مفصلتر از آنچه طبرى و دیگران آوردهاند نقل كرده است و نكاتى در آن هست كه ما را به صحت آن مطمئنتر مىسازد بنابر این روایت، پس از بیعت مردم با امام حسن (ع) نامههایى میان آن حضرت و معاویه رد و بدل شد و سرانجام هر دو طرف تصمیم به جنگ گرفتند. معاویه بخشنامهاى به اطراف فرستاد و در آن به خاطر قتل امام على (ع) خدا را سپاس گفت و از این كه در میان یاران امام على تفرقه و نفاق افتاده است، اظهار خرسندى كرد. در این نامه معاویه اعلام كرد كه نامههاى اشراف و بزرگان سپاه امام على (ع) به او مىرسد كه از او براى خود و عشایر خود امان مىخواهند. معاویه از مردم خواست كه همه با سپاه و سلاح بسوى او بروند زیرا خداوند اهل بغى دوران ها را هلاك كرده است. پس از آن با سپاه خود تا پل منبج حركت كرد و امام حسن (ع) نیز آماده حركت به سوى او گردید و حجر بن عدى را از پیش فرستاد تا مردم و كارداران را براى حركت به میدان جنگ آماده سازد. سپس حاضران را فرا خواند و آنان را به جهاد دعوت كرد. كسى پاسخ نداد تا آنكه عدى بن حاتم مردم را ملامت كرد و خود روى به امام كرد و اطاعت خود را اعلام داشت. پس از او قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس ریاحى و زیاد بن صعصعه تیمى به پا خاستند و مردم را به جهت سكوتشان سرزنش كردند و آمادگى خود را اعلام داشتند. امام آماده قتال شد و از كوفه بیرون آمد و عبید الله بن عباس را با دوازده هزار تن از پیش فرستاد و وصایایى به او فرمود و خود نیز حركت كرد تا به ساباط مدائن رسید. در آنجا خطبهاى خواند كه از مضمون آن میل به مصالحه استشمام مىشد. مردم با شنیدن این خطبه به یكدیگر نگاه كرد و گفتند گمان ما این است كه او مىخواهد با معاویه آشتى كند و امر خلافت را به او تسلیم كند، او كافر شد. پس به سراپرده او ریختند و آن را غارت كردند، سجاده او را از زیر پایش كشیدند و عبایش را از دوشش برداشتند. در این میان جمعى از شیعه و اطرافیانش او را احاطه كرده و از دست حمله كنندگانش باز داشتند ولى او را به سبب سخنانى كه گفته بود ملامت كردند و به ضعفش منسوب داشتند.
پس از آن مردى به نام جراح بن سنان گفت: اللّه اكبر، اى حسن تو نیز مانند پدرت مشرك شدى! و با آلتى كه در دستش بود زخمى بر ران او زد و آن حضرت شمشیر خود را به او حواله كرد و هر دو به زمین افتادند. در این میان مردم جمع شدند و جراح بن سنان را كشته و امام را بر روى تختى تا مداین حمل كردند. امام نزد والى آنجا به نام سعد (یا سعید) بن مسعود ثقفى (عموى مختار بن ابى عبیده ثقفى) به معالجه پرداخت تا خوب شد.
چنان كه از این روایت بر مىآید اطرافیان امام حسن بر سه دسته بودند: گروهى كه اكثریت با آنها بود همانها بودند كه چون امام دعوت به جهاد فرمود ساكت شدند و عدم رضایت خود را با این سكوت اظهار كردند.
گروه دوم دوستان وفادار او بودند ولى این دسته نیز چون خطبه او را در ساباط مدائن كه بوى آشتى مىداد شنیدند او را بر ضعفى كه نشان داده بود ملامت كردند.
گروه سوم كسانى بودند كه با شنیدن این خطبه به خشم آمدند و او را مشرك خواندند و یكى از ایشان مىخواست او را بكشد. این گروه سوم - كه در اقلیت بودند - همان خوارج بودند كه به امید جنگ با معاویه با امام بیعت كرده بودند و چون تردید او را دیدند او را هم مانند پدرش مشرك خواندند و دست به غارت اموال او زدند. دسته اول در برابر جسارت این گروه كوچك اقدامى نكرد و فقط شیعیان خالص او از او حمایت كردند، آن هم با سرزنش و ملامت! بنابر این امام حسن (ع) میان گروهها و دستههایى كه هواها و آمال و اهداف گوناگونى داشتند، گرفتار شده بود و نمىتوانست با وسایلى كه منطبق بر امر و نهی و احكام الهى باشد همه این گروهها را راضى سازد.
از سوى دیگر مىدانست كه در برابر كسى قرار دارد كه در رسیدن به اهداف خود از هیچ وسیله و واسطهاى ابا ندارد و از این راه مسلما بر او غلبه خواهد كرد.واضح است كه اگر این غلبه در اثر جنگ باشد نتیجه آن براى او و خانواده و شیعیانش بسیار گران تمام خواهد شد و بهمین جهت تصمیم به مصالحه گرفت.
بنا بر روایت ابو الفرج در مقاتل الطالبیین معاویه عبید اللّه بن عباس را - كه امام او را در مقدمه لشكر فرستاده بود - با یك میلیون درهم بفریفت و او شبانه سپاه خود را ترك كرد و داخل سپاه معاویه شد.
در این میان معاویه دو تن از اصحاب خود را پیش امام فرستاد و او را دعوت به آشتى كرد و شرایطى در برابر صرف نظر كردن امام از خلافت به او وعده داد كه از جمله آن بود كه از امام على (ع) جز به نیكى یاد نكند و به شیعیان ایشان آزارى نرساند.
آن دسته از یاران امام كه از موافقت امام ناراضى بودند، او را ملامت مىكردند و از این واقعه كه پیش آمده بود گریه مىكردند و حتى یك تن از اصحابش او را»مذل-المؤمنین« (خوار كننده مؤمنان) خواند گفته شده معاویه پس از موافقت امام روى به كوفه نهاد و در نخیله خطبهاى براى مردم كوفه ایراد كرد و گفت: «من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج كنید و زكات بدهید. من با شما براى آن جنگیدم كه بر شما حكومت كنم و خداوند این را با آن كه شما نمىواستید به من عطا فرمود و هر چه به حسن بن على دادهام (یعنى وعده كردهام) زیر این دو پایم مىگذارم و به آن وفا نمىكنم. معاویه همان طور كه در روایت فوق ذكر شده به شروطى كه با امام كرده بود وفا نكرد كه مهمتر از همه ناسزا گفتن به حضرت امیر (ع) و تعقیب دوستان آن حضرت از جمله قتل حجر بن عدى بود.»
در احتجاج طبرسى روایتى از زید بن وهب جهنى هست كه در آن امام حسن (ع) علت مصالحه خود را با معاویه بیان فرموده است.
زید بن وهب مىگوید: «پس از آنكه حسن بن على را زخم زدند، در مدائن پیش او رفتم در حالى كه از درد مىنالید. گفتم: اى پسر رسول خدا رأى تو چیست و چه مىبینى كه مردم در كار خود متحیر ماندهاند. ایشان فرمودند: معاویه به نظر من از این كسانى كه مىپندارند، شیعه هستند بهتر است. این ها آهنگ كشتن مرا كردند و بار و بنه مرا غارت كردند و مال مرا گرفتند. اگر از معاویه پیمانى بگیرم كه خون خود را حفظ كنم و براى خانواده خود امان بگیرم بهتر از آن است كه این ها مرا بكشند و خانواده مرا از بین ببرند. به خدا كه اگر من با معاویه بجنگم این ها گردن مرا مىگیرند و مرا به او تسلیم مىكنند. اگر من با معاویه در حال عزت صلح كنم بهتر از آن است كه او مرا در حال اسارت بكشد و یا بر من منت بگذارد و مرا نكشد و این ننگ تا آخر دنیا بر بنى هاشم بماند و معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند».
در همین كتاب (احتجاج 2/12) آمده است كه راوى مىگوید: «پیش حسن بن على رفتم و گفتم: اى پسر رسول خدا! ما را خوار ساختى و ما شیعیان را برده و بنده كردى. فرمود: چرا؟ گفتم براى اینكه امر خلافت را به معاویه تسلیم كردى. فرمود به خدا كه من خلافت را براى آن تسلیم كردم كه براى خود یارانى نیافتم و اگر یارانى مىیافتم شب و روز با او مىجنگیدم تا خداوند میان من و او حكم كند. ولى من مردم كوفه را شناختم كه در سخن و در عمل پاى بند عهد و پیمان نیستند، به ما مىگویند كه دل ما با شما است، اما شمشیرهایشان بر روى ما آخته است» این نقلها بیانگر این حقیقت است كه امام واقعا چارهاى جز مصالحه و تسلیم خلافت به معاویه نداشته است. اما از لحاظ اعتقادات شیعه مسأله به گونه دیگرى است: امام حسن (ع) امام معصوم مفترض الطاعه است و همه كارهاى او بر اساس دستورهاى الهى و مصالح عالیه دینى است. امام از اسرار غیب و پشت پرده آگاه است و هر چه او كند همان صحیح است. در این باب روایات زیادى هست كه براى اطلاع بیشتر باید به كتب مفصل رجوع كرد.
مثلا روایتى در احتجاج طبرسى هست كه چون امام با معاویه آشتى فرمود بعضى از مردم او را بر این كار سرزنش كردند. امام فرمود: «به خدا نمىدانید كه من چه كردم. آنچه من كردم براى شیعه من از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع كند یا غروب كند بهتر است. آیا نمىدانید كه من امام مفترض الطاعه شما و یكى از دو سرور جوانان اهل بهشت به نص رسول خدا هستم؟ گفتند: بلى. بعد حضرت اشاره به قصه موسى و خضر كه در قرآن آمده است، فرمود و گفت: آیا نمىدانید كه چون خضر آن كشتى را سوراخ كرد و آن دیوار را اصلاح نمود و آن كودك را كشت، موسى (ع) در خشم آمد؟ موسى (ع) علت و حكمت این كارها را نمىدانست ولى این كارهاى خضر همه از روى حكمت و عین صواب بود».
سید مرتضى در تنزیه الانبیاء مطالبى در توجیه مصالحه امام آورده است كه قسمتى از آن همان است كه پیشتر نیز گفته شد و از جمله آنها دلیل امامت است. وى در این باب مىگوید: «از روى ادله ظاهره و قاهره ثابت شده است كه او معصوم مؤید است و باید در برابر همه كارهاى او سر فروآورد و آن را حمل بر صحت كرد، اگر چه توجیه آن به تفصیل معلوم نباشد یا در ظاهر چیزى باشد كه سبب نفرت نفوس گردد.» سید مرتضى پس از بیانات مفصل مىگوید: «امام خود را از امامت خلع نكرد زیرا امامت پس از حصول آن از او سلب نمىشود. حتى بیشتر اهل سنت نیز مىگویند كه امام خود را نمىتواند خلع كند و فقط از راه اختیار كامل این كار را مىتواند بكند و اگر از راه ناچارى و اكراه خود را خلع كرد این خلع تأثیرى ندارد. نیز امام امر خلافت را به معاویه تسلیم نفرمود بلكه متاركه جنگ كرد و این به جهت نبودن یار و یاور بود. اما بیعت او با معاویه به معنى رضایت ظاهرى و خوددارى از نزاع بود، همچنانكه حضرت امیر (ع) نیز با خلفاى سه گانه بیعت كرد، ولى این بیعت به معنى رضایت باطنى و طیب نفس نبود، چنان كه رفتار و گفتار او بعدها شاهد این مدعا است.» سید مرتضى سپس اخذ عطایا و هدایایى را كه معاویه براى ایشان مىفرستاد نیز توجیه كرده است. (مراجعه كنید به بحار الانوار، 10/ 107-106)
به هر حال امام حسن (ع) خلافت را به معاویه باز گذاشت و خود به مدینه مراجعت فرمود. بنا به گفته ابو الفرج اصفهانى معاویه مىخواست براى فرزند خود یزید بن معاویه بیعت بگیرد و با وجود امام حسن (ع) و سعد بن ابى وقاص جرأت چنین كارى را نداشت تا آنكه هر دو را مسموم ساخت و پس از آن، زمینه جهت بیعت گرفتن براى یزید آماده گردید. معاویه امام حسن (ع) را توسط جعده همسر ایشان كه دختر اشعث بن قیس كندى بود مسموم ساخت. معاویه به او وعده داده بود كه در صورت مسموم ساختن امام، او را به همسرى یزید درآورد و صد هزار درهم براى او فرستاد. اما معاویه پس از مسموم شدن امام به شرط ازدواج او با یزید وفا نكرد و گفت مىترسم با پسر من همان كارى را بكند كه با پسر رسول خدا (ص) كرد. جسد مطهر امام (ع) را مىخواستند بنا به وصیتش در جوار رسول خدا(ص) دفن كنند ولى مروان بن حكم نگذاشت و مىگویند عایشه نیز مخالفت كرد. امام در ساعات واپسین عمر با اینكه ظن قوى داشت كه به دست همسرش جعده مسموم شده است نگذاشت او را قصاص كنند و عذاب وجدان را كه با خلف وعده معاویه توأم مىشد و تا آخر عمر سرافكندهاش مىداشت براى جعده كافى دانست. براى امام حسن (ع) پانزده فرزند پسر و دختر از مادران مختلف شمردهاند، اما نسل آن حضرت فقط از دو فرزند ذكور او مانده است، یكى حسن بن حسن معروف به حسن مثنى و دیگرى زید بن الحسن. چند تن از فرزندان آن حضرت در كربلا به شهادت رسیدند.
منابع
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16
مقاتل الطالبیین، 50-29
بحار الانوار، ج 10
احتجاج طبرسى، ج 2
سیر اعلام النبلاء، ذهبى 3/253
اعیان الشیعة، 1
شرح باب حادى عشر، 89-69
الغدیر، 5/11
كشف الاسرار، 8/45
المستدرك، 3/137
مسند، ابن حنبل، 1/101
اسد الغابة، 5/269
برگرفته از CD نور الانوار2
رفتن حضرت مسلم به کوفه :
مسلم بن عقيل نيمه ماه مبارك رمضان از مكه خارج و به سوي مدينه رفت و در مسجد رسول الله نماز خواند و با آشنايان خود وداع كرد و دو راهنما اجير كرد و با آنها از بيراهه به سوي كوفه حركت كردند ولي متأسفانه راه را گم كردند و در هواي گرم عراق سخت تشنه شدند بالاخره راهنمايان از روي تشنگي مردند . مسلم بن عقيل به قيس بن مسمر نامه اي داد كه براي امام ببرد براي امام نوشت :
اما بعد، من از مدينه با دو راهنما روانه شدم و راه را گم و تشنگي بر ما غلبه كرد و آنها (راهنمايان) مردند و به دنبال آب رفتيم من از اين پيشامد نگران شدم اگر صلاح بدانيد مرا معاف كنيد و ديگري را بفرستيد.
امام پاسخ دادند : بعد از حمد خداوند، اما بعد نگران هستم كه از ترس اينكه تو را به آنجا فرستادم، استعفا خواسته باشي، به همان راهي كه دستور دادم برو والسلام.
مسلم حركت كرد و پنج سئوال به كوفه رسيد و به روايتي منزل مختار و به روايتي ديگر منزل مسلم بن عوسحبه اسدي رفت و با شيعيان رفت و آمد مي كردند وقتي نامه امام را مسلم خواند همه گريه كردند عابس بن ابي شبيب شاكري برخاست (بعد از حمد و ثناي خداوند گفت هر وقت مرا بخوانيد اجابت مي كنم و همراه شما با دشمنان نبرد مي كنم و جلوي شما شمشير مي زنم تا به خدا برسم و جز ثواب چيزي نمي خواهم) سپس حبيب بن مظاهر برخاست و جملاتي اينچنين گفت روايت شده است هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند مسلم بن عقيل بيعت آنها را به امام گزارش كرد و دستور آمدن او را به كوفه اعلام كرد . شيعيان آنقدر نزد (مسلم بن عقيل رفتند ، تا ملاقاتش فاش شد خبر به گوش نعمان بن شبير والي كوفه رسيد. نعمان بالاي منبر رفت و مردم را امر كرد كه از او حذر كنند و گفت من با كسي كه به جنگم نيايد جنگ ندارم ولي اگر شما به روي من بايستيد بنده هم خواهم ايستاد ولي اميد دارم كه جنگي پيش نيايد عمر بن سعد و چند نفر ديگر به يزيد بن معاويه نامه نوشتند كه (مسلم بن عقيل به كوفه آمده و شيعيان حسين با او بيعت كردند اگر كوفه را مي خواهي مردي قوي را حاكم كوفه كن چونكه نعمان بن بشير مردي ناتوان است).
وقتي نامه ها به دست يزيدبن معاويه (لعنه ا..) رسيد با مشورت معاونان ، عبيدالله بن زياد را كه آن زمان حاكم بصره بود با حفظ سمت حاكم كوفه نمود و در نامه اي به ابن زياد نوشت (مسلم بن عقيل را پيدا كن و او را از زندان ، تبعيد و يا بكش) (عبيدلله بن زياد نوه ابوسفيان است – بنابراين زياد برادر معاويه و يزيد پسر عموي ابن زياد است).
اعزام مسلم بن عقيل به كوفه
امام ( عليه السلام ) بين ركن ومقام دوركعت نماز خواند وازخداي متعال طلب خيرنمود و بعد مسلم بن عقيل احضار فرمود واو را ازدعوت اهالي كوفه واظهارات آنان آگاه ساخت ، پاسخ نامه اهالي كوفه را به دست اوسپرد تا به قصد كوفه حركت كند.
و به اوفرمود : من تو را بسوي مردم كوفه مي فرستم وخداي متعال بزودي آنچه راكه ميخواهد وبراي تومي پسندد ، انجام خواهد داد ، واميدوارم كه من وتو در مرتبت ومنزلت شهيدان باشيم ، پس با استعانت ازخدا به طرف كوفه حركت كن وچون به كوفه رسيدي نزد موثق ترين اهالي كوفه منزل كن .
بهرحال حضرت مسلم درروزنيمه ماه مبارك رمضان ازمكه حركت كرد و در روز پنجم شوال وارد كوفه گرديد ، و درخانه مختار بن ابي عبيده ثقفي منزل كرد .
چون شيعيان از ورود مسلم بن عقيل به كوفه آگاه شدند ، درخانه مختار به ديدن او رفتند و درآنجا اجتماع كردند ، ومسلم بن عقيل نامه امام حسين ( عليه السلام ) را براي افرادي كه به ديدن اوآمده بودند ، خواند وازآن گروه عظيم كه شديداً تحت تأثير پيام امام ( عليه السلام ) قرارگرفته بودند واشك مي ريختند هجده هزار نفربامسلم بيعت كردند .
چون اين تعداد ازمردم با مسلم بيعت كردند و مسلم بن عقيل به پيروزي اين قيام الهي اطمينان پيداكرد ، طي نامه اي براي امام ( عليه السلام ) نوشت كه هجده هزار نفر ازمردم كوفه با من بيعت كردند وازامام تقاضا نمود به محض وصول نامه به طرف كوفه حركت كند چرا كه مردم طالب اويند ونسبت به خاندان اموي علاقه اي ندارند.
نامه مسلم بن عقيل را كه نامه اهل كوفه نيزضميمه آن بود قيس بن مسهر صيداوي وعابس بن ابي شيب شاكري براي امام (عليه السلام ) بردند.
شهادت مسلم بن عقيل در كوفه
ازسوي ديگر چون خبر ورود مسلم بن عقيل به كوفه و بيعت چشمگيرمردم با او به يزيد رسيد سخت برآشفت و طي فرماني حكومت كوفه و بصره را به عبيد الله بن زياد كه درآن وقت والي بصره بود واگذار كرد و به او دستور داد كه به كوفه عزيمت كرده ومسلم بن عقيل را پس ازدستگيري كشته يا تبعيد نمايد .
عبيدالله ابن زياد به محض ورود به كوفه وتكيه زدن برمسند حكومت براي زهر چشم گرفتن ازمردم كوفه دستور دستگيري وبازداشت وكشتار جمعي از سرشناسان كوفه را صادر كرد تا روحيه انقلابي مردم را متزلزل كرده وهواي قيام راازسرآنها بيرون كند. كه درنتيجه اين تهديد و ارعابهاي او وضع كوفه دگرگون شده ومردم ازاطراف مسلم پراكنده شدند و او را تنها وغريب رها كردند.
حضرت مسلم شب آخر را درخانه پيرزني بنام طوعه سپري كرد . درنيمه هاي شب پسرطوعه به خانه بازگشت و چون ازحضور مسلم درمنزل خود خبردار شد براي دست يافتن به جايزه اي كه ابن زياد براي دستگيري مسلم تعيين كرده بود ، عبدالرحمن بن محمدبن اشعث را از جايگاه مسلم باخبر ساخت كه پس ازمحاصره منزل طوعه توسط مأموران حكومتي وجنگ وگريز سخت ، توانستند مسلم( عليه السلام ) را اسير نمايند.
سرانجام حضرت مسلم بن عقيل در روز هشتم ماه ذيحجه سال 60 هجري به شهادت رسيد وبه دستورابن زياد سر از بدنش جدا نموده و به دمشق نزد يزيد فرستادند و بدنش را نيزبه دار آويختند.
ازسوي ديگر امام حسين ( عليه السلام ) پس از چهارماه و پنج روز اقامت درمكه مكرمه درروز سه شنبه هشتم ذيحجه (همان روزي كه مسلم بن عقيل دركوفه به شهادت رسيد ) ازمكه بسوي عراق حركت نمودند .
حركت امام حسين ( عليه السلام ) زماني بود كه به ايشان خبررسيد يزيد لشكري را به فرماندهي عمروبن سعد بن عاص به مكه گسيل داشته واو را اميرالحاج قرار داده و به اوتأكيد كرده كه هرجا حسين ( عليه السلام ) را بيابد بي درنگ او را به شهادت برساند .
و ازطرف ديگرامام ( عليه السلام ) مطلع شده بود كه سي نفر از مزدوران يزيد جهت ترور ايشان به مكه اعزام شده اند .
وقتي امام ( عليه السلام ) ازتوطئه شوم يزيد باخبر شد ، براي حفظ حرمت خانه خدا ، پس ازانجام طواف وسعي بين صفا ومروه وتبديل حج به عمره مفرده تصميم به خروج ازمكه مكرمه گرفت .
فرزندان و برادران و برادرزادگان واكثر اهل بيت(عليهم السلام) ، امام ( عليه السلام ) را همراهي مي كردند.
|