اسوه های هدایت

 

 

شب نهم شب تاسوعا متعلق به قمر بنی هاشم علیه السلام

شب نهم شب تاسوعا متعلق به قمر بنی هاشم علیه السلام

مقتل و مصیبت قمر بنی هاشم علیه السلام

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
از سنگین ترین و سخت ترین مصائب کربلا، شهادت وجود مبارک قمر بنی هاشم(ع) است. شخصیت و عظمت و شهادت او را کتاب شریف ارشاد، بحار، فرصان الإیجا، پیشوای شهیدان، مقتل مقرّم، معال بسطین، کبریت احمر بیرجندی، اعیان الشیعه و منتهی الآمال و مقتل ابومخنف و منتخب تریهی نقل کردند

امیرالمؤمنین به برادرشان عقیل که آگاه به انساب عرب بود فرمود: (اُریدُ مِنکَ أن تَختِبَ لی إمرَآةً مِن ذَوِ البُیوتِ وَ الحَسبِ وَ النَّسَبِ وَ الشُّجاعَة) علاقه دارم زنی را برای من خواستگاری کنی، خانواده دار، دارای حسب و نسب و شجاعت، (لِکَی اُسیبَ مِنها وُلدا) فرزندانی از او برای من به عمل بیاید، (یَکونُ شجاعاً أضُدا) که شجاع و قوی باشند، (یَنصُرَ وَلَدیَ الحُسَین) که فرزندم حسین را یاری کنند. (لِیُواصیهِ لِنَفسِهِ فی طَفِّ کَربلا) که عقیل حضرت فاطمۀ کلاویّه ملقب به امّ البنین را برای حضرت خواستگاری کردند. چهار پسر برای امیرالمؤمنین آورد. قمر بنی هاشم، عبدالله، جعفر، عثمان. کتاب هایی که ذکر کردم، بعضی هایشان نوشته اند وقتی قمر بنی هاشم، دیدند اکثر یاران شهید شده اند، به برادرشان فرمودند:

(یا بَنی اُمِّی) فرزندان مادرم، (تُقَدِّموا) جلو بیفتید، که من شما را ببینم که برای خدا و پیغمبرشان خیرخواهی کردید. شما که فرزندی ندارید، خیلی جوانید، (تُقَدِّموا بِنَفسی أنتُم) بشتابید جان من فدای شما باد. (فَحاموا دن سَیِّدَکُم حَتِّ تَموتوا دونَه) از آقای خودتان دفاع کنید تا جایی که در پیش روی او شهید شوید. همه با کمال میل رفتند و شهید شدند. دربارۀ مقام عباس نوشته اند: (کانَ فاضِلاً عالِماً عابِداً زاهِداً فَقیهاً تَقیّاً) او فاضل بود، عالم بود، بندۀ واقعی خدا بود، اهل زهد بود، دین شناس بود و پرهیزگار. از القاب او قمر بنی هاشم است، که نوشته اند به خاطر چهرۀ  نورانی او، معنویتی از سه خورشیدی چون امیرالمؤمنین و حسن و حسین داشت، به او می گویند قمر بنی هاشم. باب الحوائج، از القاب اوست، چون هر مشکلی داری به او متوسل می شود، مشکلش آسان می شود، اگر بنا باشد آسان شود. شهید، عبد صالح، سقّا، مستجار، قاعد الجیش، حامی، معصر و ذیقم، از القاب اوست.

صدوق در کتاب خصال از زین العابدین(ع) نقل می کند که فرمود: (رَحِمَ الله أمّیَ العَبّاس فَلَقَد آثَرَ وَ عَدلا وَ فَداه أخاهُ بِنَفسِک) خدا عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد، جنگ نمایانی کرد، خودش را فدای برادرش کرد. (حَتِّ قُطِعَت یَداه) تا دو دستش از بدن جدا شد. (فَعَدَّلَ اللهُ عَزَّ وَ جَل مِنهُما جَناحَین) خدا به جای آن  دو دست جدا، دو پر به عمویم می دهد که در قیامت، (یَتیرُ بِهِما مَعَ المَلائِکةِ فِی الجَنَّة) با فرشتگان در بهشت پرواز می کند. و حضرت فرمود: (إنَّ لِلعَبّاس عِندَ اللهِ مَنزلَةً یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهدا یَومَ القیامَة) مقامی پیش خدا برای عباس هست که همه ی شهدا روز قیامت به آن مقام غبطه می خورند. امام صادق می فرماید: (کانَ عَمُّنا عَبّاس نافِذَ البَصیرَة سَلبَ الإیمان جاهَدَ أخیهِ الحُسین وَ أبلا بَلاءَ الحَسَنا وَ مذا شَهیدا) عمویم عباس بصیرت نافذی داشت، ایمان استوار و قوی داشت، کنار برادرش جهاد کرد، جنگ نیکویی با دشمن کرد و شهید از دنیا رفت.

به خاطر این همه عظمت بود که ارشاد مفید صفحه ی هشتاد و هشت می گوید: عصر تاسوعا وقتی عمر سعد دستور حمله داد، حضرت کنار خیمه سر به زانو داشت، خواب بود که زینب کبری صیحه زد و نزد برادر آمد، عرض کرد: حسین جان صدای دشمن را نمی شنوی، نزدیک شدند. امام سر برداشت و گفت: خواهر، الان پیامبر را در خواب دیدم، به من گفت نزد ما می آیی. زینب به صورت خودش زد و ناله کرد. حضرت فرمود: خواهر ساکت باش، ناله نکن. قمر بنی هاشم گفت: برادر لشکر دشمن به سوی شما می آیند. حضرت برخاست و فرمود: (عَبّاس بِنَفسی أنتَ یا أخی) فدای تو شود جان من ای برادر، برو به سوی آن ها، اگر شود آن ها را برگردان تا فردا صبح، چرا که امشب را زنده بمانیم، (لَعَلَّنا نُصَلِّ لِرَبِّنا اللَیلَة وَ نَدعوهُ وَ نَستَغفِرُه) امشب را با نماز برای پروردگارمان و دعا و استغفار به پایان ببریم. (فَهُوَ یَعلَمُ أنّی قَد اُحِبُّ الصَّلوةَ لَه) خدا می داند که من عاشق نماز برای او هستم و عاشق تلاوت کتابش هستم و عاشق دعا و استغفار هستم. منظور از این که امام فرمود: (بِنَفسی أنتَ) من فدای تو شوم عباس، عظمت عباس درک می شود.

دایی حضرت قمر بنی هاشم که از حاشیه نشینان بارگاه دشمن بود به خیال این که به خواهرزاده هایش خوش خدمتی کند، امان نامه برایشان گرفت و با پیکی به کربلا فرستاد. قمر بنی هاشم به پیک فرمود: برو به او بگو امان خدا برای ما بهتر است و شمر وقتی پشت خیمه آمد و قمر بنی هاشم و برادرهایش را صدا زد، حضرت جواب نداد، برادرانش هم جواب ندادند. امام حسین فرمود: عباس جان هر چند هم فاسق است، او را بی جواب نگذار. بیرون آمدند گفتند: چه می خواهی؟ گفت: همگی شما در امان هستید و کسی با شما کار ندارد. هر چهار نفر گفتند خدا تو را و امان تو را لعنت کند، آیا ما امان داشته باشیم و پسر رسول خدا امان نداشته باشد؟ بحار جلد چهل و پنج و دیگر کتاب هایی که ذکر کردم، نوشته اند: وقتی غربت و تنهایی برادر را دید، پیش حضرت آمد گفت: (هَلّی مِن رُخصَة) به من اجازه می دهید به میدان بروم؟ (فَبَکی الحُسَین بُکاءً شَدیدا) امام حسین گریه ی سختی کردند.

(ثُمَّ قالَ یا أخی أنتَ صاحِبُ لِوایی) برادر، تو صاحب پرچم منی، اگر تو بروی شیرازۀ کار از هم می پاشد، جمع ما متفرق می شود، عمارت زندگی ما خراب می شود. (یَعولُ جَمعُنا إلی الشِّطاط، عِمارَتُنا تَنبَعُ إلَی الخَراب) بعد فرمود: عباسم، (فَطلُب لَهؤلاءِ الأطفال قَلیلاً مِنَ الماء) کمی آب برای این بچه ها بیاور. قمر بنی هاشم آمدند مقابل لشکر، لشکر را موعظه کردند، از عذاب خدا ترساندند. سودی نکرد به مردم. (فَرَجَعَ إلی أخیه) برگشتند به طرف حضرت حسین. (فَسَمَعَ الأطفال یُنادون العَطَش العَطَش) شنیدند این بچه ها دارند فریاد می زنند: العَطَش، العَطَش. سوار یک مرکب شد، نیزه ای به دست گرفت، مشک به دوش برداشت، حمله کرد به دشمن، هشتاد نفر را کشت، تا خودش را به آب رساند. این جا نهایت مواسات را به خرج داد. نهایت جوانمردی را نشان داد. (فَلَمّا أرادَ أن یَشرِبَ غُرفَةً مِنَ الماء) می خواست کفی از آب را بخورد. (ذَکَرَ عَطَشَ الحُسین وَ أهلِ بَیتِه) به عطش ابی عبدالله و اهل بیتش توجه کرد، (وَ قال وَ اللهِ لا أشرِبُهُ) به خدا سوگند نمی خورم، (وَ أخِ الحُسین وَ عَیالِهِ وَ أطفالِهِ عَطاشا) برادرم حسین و زن و بچه اش و اطفالش تشنه باشند، (لا کانَ ذلِکَ أبدا) ابداً چنین چیزی ممکن نیست که من لب به آب بزنم. مشک را پر کرد، روی شانه ی راست انداخت، به سوی خیمه حرکت کرد. ولی از هر طرف او را احاطه کردند و از همه طرف به او تیراندازی شروع شد. نوشتند: در حدّی که زره او مانند خارپشت پر از تیر شده بود.

زین ابن ورقاع و حکیم ابن تفیر کمین کردند و از پشت یک درخت خرما، دست راستش را قطع کردند. به سرعت شمشیرش را داد به دست چپ، بند مشک را به شانۀ چپ انداخت و فریاد زد: (وَ اللهِ إن قَطَعتُموا یَمینی إنّی اُحامی أبداً عَن دینی، وَ أن إمام الصّادِقِ الیَقینی نَجعِل نَبّیٍ طاهِرِ الأمینی) به همین حال به جنگ ادامه داد تا ناتوان شد. نوفل ازرقی و حکیم ابن تفیر کمین کردند و دست چپش را هم قطع کردند. که فریاد زد: (یا نَفس لاتَخشیَ مِنَ الکُفّاری وَ أبشَری بِرَحمَةِ الجَبّاری) تو داری در راه حسین کشته می شوی، من تو را به رحمت خدا بشارت می دهم، هیچ واهمه نداشته باش. ولی در عین حال شاد بود. خوشحال بود که آب دارد و می تواند به خیمه ها برساند، ناراحت دو دستش نبود. ولی نوشته اند: در این حال تیری به مشک خورد، همۀ آب ها ریخت، در جا تیر دیگری هم به سینۀ او زدند، عمودی از آهن به فرقش زدند که دیگر طاقت سواری نداشت. از بالای اسب روی زمین افتاد. (صاحَ إلی أخیهِ الحُسین أدرِکنی) اولین باری بود که حضرت را به عنوان برادر خطاب قرار داد. امام به سرعت آمد و او را با دست بریده و فرق شکافته و بدن قطعه قطعه دید، فریاد زد: (ألانَ إن کَسَرَ) برادر کمرم شکست (وَ غَلَّت حیلَتی) چاره ام کم شد.

(وَ نَقطَعَ رَجائی) امیدم برید، (وَ شَمُطَ بی عَدوّی) حالا دیگر دشمن مرا زخم زبان می زند، (وَ الکَمَهُ قاتِلی) غصۀ تو تا غروب امشب، اگر این مردم مرا به شهادت نرسانند، مرا می کشد. لشکر با آمدم امام پا به فرار گذاشتند. امام فریاد زد: (أینَ تَفرّون) کجا فرار می کنید؟ (وَ قَد قَتَلتُم أخی) شما که برادر مرا کشتید، (أینَ تَفرّون) کجا فرار می کنید شما که نیروی مرا در هم شکستید؟ چون بدن عباس را قطعه قطعه کرده بودند، نتوانست بدن را حرکت دهد. از آن طرف نوشتند: دیگر سوار بر مرکب نشد، انگار طاقت نداشت، عنان مرکب را به دست گرفت، به سوی خیمه ها حرکت کرد، وقتی زنان و دختران دیدند دارد می آید، از همه زودتر سکینه به جانب ابی عبدالله آمد، عنان اسب پدر را گرفت، گفت: (أبَتا هَلَ لکَ عِلمٌ بِعَمّی العَبّاس) از عمویم عباس خبر داری؟ او به من وعده ی آب داد، عادتش هم خلف وعده نبود، پدر آیا خود او آب خورد؟ امام با شنیدن سخنان سکینه گریه کرد، فرمود: دخترم عباس را کشتند.

وقتی زینب خبر قتل برادر را شنید فریاد زد: (وا أخاه، وا عَبّاسا، وا غِلَّتُ ناصِرا، وا ضَیعَتاهُ مِن بَعدِک) وای برادرم، وای عباسم، وای از کمی یار، وای از تلف شدن بعد از تو. در بعضی کتاب ها دارد: کنار بدن وقتی نشست، (أخَذَ الحُسین رَأسَه) سرش را به دامن گرفت. (وَ وَضَعَهُ فی حِجرِه) آن فرق شکافته را روی دامن گذاشت و خون از دو چشم عباس پاک کرد. نفسی مانده بود برای قمر بنی هاشم که همان نفس را هم خرج گریه کرد. امام حسین فرمود: (ما یُبکیک) چرا گریه می کنی؟ برای چه گریه می کنی؟ عرض کرد: (یا أخی یا نورَ عَینی وَ کیفَ لا أبکی) برادرم، نور چشمم، چرا گریه نکنم؟ (وَ مِثلکَ الان جِئتَنی وَ أخَذتَ رَأسی عَنِ التُّراب) تو آمدی الان سر مرا از روی خاک برداشتی، (فَبَعدَ ساعَةٍ مَن یَرفَعُ رَأسَک) اما ساعت دیگر که خودت شهید می شوی، چه کسی سر تو را از روی خاک بر می دارد و چه کسی خاک از صورت مبارک تو پاک می کند. گفت و به شرف شهادت نائل شد

شناسنامه حضرت ابوالفضل علیه السلام

عباس بن علی ( علیه السلام) پدرش امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، مادرش فاطمه‏ ام‏ البنین و کنیه‏ اش ابوالفضل و ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا است . حضرت ابوالفضل در چهارم شعبان سال 26 هجری متولد شد. «عباس‏» جوانی دلاور، زیبا و بلند بالا بود . وقتی‏که سوار اسب می ‏شد، پاهایش به زمین می ‏رسید . او علاوه بر مزایای جسمی، از نظر ملکات روحی و کمالات نفسانی نیز بعد از برادرش امام حسین ( علیه السلام) در میان همه جوانان و رجال اهل‏بیت ( علیه السلام) نظیر نداشت. در جنگ‏های صفین و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت.

به خاطر سیمای جذاب و نورایش، او را «قمر بنی هاشم‏» می‏ خواندند و به خاطر آوردن آب به خیمه‏ ها، «سقا» لقب یافت .

امام سجاد ( علیه السلام) می‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم را که جان خویش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هایش قطع شد . خداوند دو بال به او داده است که به وسیله آن با فرشتگان در بهشت پرواز می‏کند . چنانکه خداوند برای جعفر بن ابیطالب قرار داده است .» حضرت ابوالفضل در کربلا سی و چهار ساله بود . 

همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

پیوند مقدس حضرت عباس علیه ‏السلام با لبابه دختر عبیداللّه‏ بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه‏، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه‏ چنان بود که امام سجاد علیه ‏السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونه‏ای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه ‏السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته ‏اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید. 

برادران حضرت عباس

حضرت عباس دارای سه برادر بود بنام‏های: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه‏ السلام  شربت شیرین شهادت نوشیدند. 

ویژگیهای حضرت عباس علیه السلام

1- ایمان راسخ: حضرت عباس علیه السلام به دلیل پرورش در دامان خانواده ای مؤمن و پرهیزکار، به کامل‏ترین مراحل ایمان رسیده و در راه حاکمیت احکام الهی آماده شهادت بود.

2- بصیرت: امام صادق علیه السلام در توصیف صفات حضرت عباس ( علیه السلام) می ‏فرمایند: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، او از بصیرت و ژرف بینی بسیار نافذ و ایمان بسیار استوار برخوردار بود . به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهایت هم به فیض شهادت نایل آمد.

3- وفاداری: امام صادق علیه السلام با اشاره به نهایت وفاداری علمدار کربلا فرمود: «شهادت می‏ دهم که در برابر جانشین رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) همواره تسلیم بودی ... همیشه به جهت‏ خدا وفادار ماندی و لحظه ‏ای از خیرخواهی برای او کوتاهی نکردی ...» .

در زیارت نامه ‏ای که امام صادق علیه ‏السلام آن را به اصحاب خود تعلیم می‏دادند می‏فرمایند: «شهادت می‏دهم که تو، ای عباس، نسبت به جانشینی رسول خدا (امام حسین علیه ‏السلام ) در مقام تسلیم و تصدیق نهایت تلاش را به انجام رساندی و تا وقتی زنده بودی وفادار ماندی و خیرخواهی را در حق او به تمامی به جای آوردی». تقریبا در تمام زیارت‏نامه‏ هایی که از ائمه اطهار علیه‏ السلام در حق حضرت قمر بنی هاشم وارد شده است، شهادت به وفاداری بی ‏نظیر آن حضرت تصریح شده است: «اَشْهدُ لَکَ... بِالوَفاء و النَّصیحة لَخَلَفِ النّبی صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله‏ وسلم ».

4- ادب: قمربنی هاشم دارای منزلتی خاص است . حضرت عباس ( علیه السلام) بدون اجازه در کنار امام حسین ( علیه السلام) نمی ‏نشست; هنگامی که در حضور برادر می ‏نشست، همانند یک بنده در مقابل مولای خود بر روی دو زانو در کمال تواضع می‏ نشست.

5- جوانمردی: هنگامی که عباس تنهایی امام را دید، اجازه خواست تا عازم میدان شود. امام از او درخواست کرد تا برای کودکان حرم کمی آب تهیه کند . مشک و نیزه‏ اش را برگرفت و پس از شکستن محاصره فرات، وارد آن شد . برای لحظه‏ ای قصد آشامیدن آب جاری فرات کرد، اما عطش امام و اهل او را از نوشیدن آب بازداشت.

6- رشادت: شجاعت‏ حضرت عباس علیه السلام در میان اصحاب امام حسین علیه السلام بی نظیر بود، چگونگی شهادت او، و رجزهای او، و جهاد او با دست بریده، همه بیانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوی آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید 

7-  صبر و استقامت و ... 

خبر از حوادث آینده

روزی امّ‏ البنین امیرمؤمنان علیه السلام را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه می‏زند و می ‏گرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانی و ناگواری شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش اضطراب و پریشانی به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود در وی دیده نمی ‏شد. پس امّ ‏البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی علیه‏ السلام او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مددرسانی به امام حسین علیه‏ السلام قطع می‏ شود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه علی علیه‏ السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه ‏گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ ‏البنین! نور دیده ‏ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده‏ اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در می ‏آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابی‏طالب عنایت نموده است. امّ‏ البنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه، مسرور گردید. 

رد امان نامه دشمن

آوازه دلاورمردی ‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ها بی ‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:

«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟

حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه‏ السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت. 

چگونگی شهادت

در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه‏ السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه‏ السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر  به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشک‏ها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن ‏زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لت‏حیلتی. 

تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد

حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی ‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس ‏علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه می‏توانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی‏» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم می‏آیند). 

مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام

مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست. 

مرثیه ای در باب حضرت عباس علیه السلام

زینب کبری از پدر می ‏پرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر علیه السلام می ‏فرماید: نامش عباس، کنیه ‏اش ابوالفضل، والقابش بسیار است: ماه بنی ‏هاشم و سقا و . . . .

زینب: پدر در نام «عباس‏» نشانی از شجاعت و جوانمردی و در کنیه ابوالفضل، نشانی از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بنی ‏هاشم‏» نشانی از جمال ‏و زیبایی است; ولی لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است!

پدر: نه دخترم، کار او آب دهی نیست; بلکه او عشیره و بستگان خود را آب می‏دهد (تشنگان اهل بیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جاری شد; ولی پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه ‏و کاری هست 

عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد
آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد
اندر فرات راند و پر از آب کرد کف بر یاد حلق تشنه‏ی سلطانِ دین فتاد
از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک زان پس میان دایره‏ی اهل کین فتاد
افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد
فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر  وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد

 

اشعار شب تاسوعا

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

من آب را وقتی فراهم کرده بودم

دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم

قبل از زمانی که بریزد آبرویم

نذرش همه دار و ندارم کرده بودم

آقا اگر در دستهایم بود شمشیر

من شرّشان را از سرت کم کرده بودم

دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه...

حیوان صفتها را من آدم کرده بودم

فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو

دنیای آنها را جهنم کرده بودم

چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند

این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم

با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم

وقتی برای مشک سر خم کرده بودم

تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد

با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم

 

اشعار شب تاسوعا

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

روی اسبِ سركش امواج زین انداخته

آن كه روی آب را هم بر زمین انداخته

رود انگشتی ست جاری كه ابالفضلِ جوان

پا به دریا برده و بر او نگین انداخته

رود دریای خروشانی شده در پای مرد

مثل ماهی كه به زحمت پوستین انداخته

آن ابالفضلی كه نَفْسَش هم یقیناً سركش است

آن چنان نَفْس قوی را این چنین انداخته

طاق ابرویی كه زیر گیسویش كرده كمین

تیر بر قلب سپاهِ در كمین انداخته

تو رگِ غیرت بخوانش من كلید قفل ها

قل هو اللهی كه بر روی جبین انداخته

در همین نقطه فقط كوهی به كوهی می رسد

روی پیشانیش آن وقتی كه چین انداخته

وسعت دیدش وسیع است و به جنگِ یك سپاه

اولین را كشته روی آخرین انداخته

 

اشعار مدح و مرثیه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

ناز این دلبر خوش چهره کشیدن دارد

نمک عشق اباالفضل چشیدن دارد

تیغ کافیست، ترنج از سر راهم بردار

مات یوسف شدن انگشت بریدن دارد

راضی ام! زلف بیفشان و زمین گیرم کن

صید تو ظرفیت درد کشیدن دارد

هروله سعی وصفا، یاد تو انداخت مرا

صحن بین الحرمین ست دویدن دارد

حق بده، دست به سوی کمرش بُرد حسین

داغ تو داغ بزرگی ست،خمیدن دارد

اضطراب حرم ازتشنگی مشک تو نیست

بی علمدارشدن، رنگ پریدن دارد

سربازار نباید به تو می خندیدند

جگر گریه گریبان دریدن دارد

اشکهایت سرنی حرف دل زینب بود

مگر این چادر پر وصله خریدن دارد

 

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است

نگران حرمم ، آبرویم در خطر است

قامت خم شده را هر که ببیند گوید

بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است

داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی

بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

دست از جنگ کشیدند و به من می خندند

تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است

نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی

چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است

پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن

که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است

علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو

مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است

به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند

قد و بالای رَسا هم باعث دردسر است

اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد

گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است

تیر باران که شدی یاد حسن افتادم

دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است

وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار

که دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

روی این پشت شکسته کوهی از غم ریخته

برسرم بی تو برادر خاک عالم ریخته

زود پیدا کردمت ٬اینقدرها هم سخت نیست

پیکرت را دیده ام٬ در راه کم کم ریخته

رد سرخی که به دنبالم کنارت آمده

خون دست توست٬ از مابین دستم ریخته

زخمهایت٬ ابروانت٬ بند بندت وا شدند

بر سرت انگار صدها ابن ملجم ریخته

از عمودی که سرت خوردست سنگین تر نبود؟

چهره زیبای تو بدجور درهم ریخته

دخترانم را به دستت دادم و حالا ببین

جمع نامحرم سر آن چند محرم ریخته

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

من و اشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد

چه باید کرد با یاری که دیگر بر نمی خیزد

مریزید آب های بی حیا در این سرازیری

ز مشک آبرو داری که دیگر بر نمی خیزد

بیا و زخم های کهنه و نو را تماشا کن

کدامین زخم شد کاری که دیگر بر نمی خیزد

عمویی خواب رفت، از خواب افتادند چشمانی

مگو حرفی ز بیداری که دیگر بر نمی خیزد

خبر آمد تمام چشم ها باران شد و بارید

ببار ای گریه ی جاری که دیگر بر نمی خیزد

نگاه تشنه ی طفلی کنار خیمه می پرسد

میان گریه و زاری که دیگر بر نمی خیزد

کنار خیمه تا ده تا شمردی بارها اما

عزیزم از چه بشماری که دیگر بر نمی خیزد

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هر چه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه !

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

نیست کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

گفتم ابولفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

بسکه بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبر دار شد که لشگر من رفت

زود زمین خوردن من علتش این است

تیر به بال تو خورد و در پر من رفت

چشم قشنگ تو سه شعبه ی مسموم

وای چها بر تو ای برادر من رفت

خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت

وای ابوالفضل رفت..... معجر من رفت

گفت مرا هم ببر به علقمه - گفتم :

زودتر از رفتن تو مادر من رفت

رفتی با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوشواره ی دختر من رفت

طفل رضیع مرا رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

جان حسین - روی نیزه باش مراقب

ديدي اگر كه سمت كوفه خواهر من رفت

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

مژهای تو خودش لشکری از طوفان است

تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

دیدم از دور که با نیزه بلدت کردند

بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد

گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای

صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد

بهترین کار تو این است که دستت نزنم

دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد

شده اندازه ی قاسم بدنت از بسکه

قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد

مادرم مادر تو - مادر تو مادر من

گریه ی مادر من - مادر تو می ریزد

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو

خوردم زمین کنار تو ، از جا بلند شو

لشکر به قامت خم من خنده می کند

شد علقمه محل تماشا ، بلند شو

لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است

گوید رباب : حضرت دریا بلند شو

مادر فتاد روی زمین گفت : یا علی

تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو

یک جور می دهیم جواب سکینه را

باشد ، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شو

من قول می دهم که به رویت نیاورد

که خالی است مشک تو سقا ، بلند شو

اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را

خواهر بگو به زینب کبری ، بلند شو

ام البنین نیامده زهرا که آمده

بی دست من به خاطر زهرا بلند شو

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

سردار سرشکسته ی درخون شناورم

بعد از تو وای بردل من... وای بر حرم

حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال

باور نداشتم که بخوانی برادرم

با این نگاه زخم مکن التماس من

باشد برای خیمه تنت را نمی برم

تا جابجا نگشته، سرت را تکان مده

باید که تیر را ز نگاهت درآورم

تاکه صدای تو به در خیمه ها رسید

آنجا شکست پشت من و پشت خواهرم

دیگر رباب طفل خودش را تکان نداد

خشکید ابر گریه چشمان اصغرم

طفلی دوید بین خیام و به گریه گفت

وای از عدو... وای عمو... وای معجرم

حالا که راحت است خیالاتشان ببین

دشمن رسیده تا بغل گوش دخترم

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

می رود جان ز تنم با نفس آخر تو

کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

خیز و بنگر که عدو از غم من می خندد

شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

دیدن تو سر پا معجزه ای می خواهد

وایِ من آب گذشته است دگر از سر تو

باورم نیست! ببینم تو همان عباسی؟

ای صنوبر! قد من آب شده پیکر تو

تویی و شرم رباب و علیِ اصغر من

منم و خجلت از روی تو و مادر تو

شده دعوا به سر ذبح تو ای شیر علی

بی حساب است و عدد جایزه های سر تو

راستی زائر زهرا شدنت باد قبول

باورت گشت بود مادر من مادر تو *

یا مرو یا که مگو بر سر دروازۀ شام

با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!

 

اشعار روضه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

برسر نعش گل ام بنین غوغا شد

همه گفتند:حسین بن علی تنها شد

تا که حیرت زده در دشت دو دستت دیدم

گفتم از یوسف من یک اثری پیدا شد

صوت ادرکنی تو گم شده در هلهله ها

این چه شوریست که درلشگریان برپاشد

تا که دیدم بدنت را کمرم درد گرفت

خیز از جا و ببین پشت حسینت تا شد

از بلندای قدت جای دو لب باقی نیست

این همه تیر کجای بدن تو جا شد

با چه بغضی زده این ضربه خدا می داند

که ز فرق سر تو تا به ابرو واشد

صورت تو اثر از چادر خاکی دارد

گوئیا سجده تو بر قدم زهرا شد

گوئیا لشگری از پیکر تو رد شده اند

زیر پا خطبه ترویه تو امضا شد

بین یک دشت تنت ریخته صاحب علمم

صحنه قتلگهت علقمه نه دریا شد

اشعار شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

این که بر سینۀ خود داغ برادر دارد

نتواند که سر از سینۀ تو بردارد

تیرها با همه قامت، به تنت جا شده اند

وای بر من چه قدر پیکر تو پَر دارد

می کِشی پا به زمین و کمرم می شکنی

کمی آرام که در پای تو مادر دارد...

...می کِشد تیر ز چشمان تو با دست کبود

ولی این تیر چرا هیبت خنجر دارد

ای رشید حرمم بی تو حرم غارت شد

آخر این خیمه ی آتش زده دختر دارد

چه شده با سرت از ضربۀ سنگین عمود

بین ابروی تو سخت است ترک بر دارد

چار كنجِ علم و بیرق و مشك و دستت

وسعتی است كه این صحن مطهر دارد

اشعار مدح حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

 غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است

دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است

مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است

در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است

آری ادبش را او از، ام بنین دارد

صد خادم درباری، چون روح الامین دارد

از قامت او پیدا، روی پدرش باشد

هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد

نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد

خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد

شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس

مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس

تیغ و علمِ حق است، تیغ و علم عباس

لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس

در پای نهال دین، چون ریخت دم عباس

محشر به کف زهراست، دست قلم عباس

تا دست جدای او در، حشر عیان گردد

هر عبد گنهکاری، بخشیده به آن گردد

ای کاش بیایم من، تا به حَرَمت ساقی

بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقی

یک روز بمیرم من، زیر قدمت ساقی

بنما نظری گردم، سیراب یمت ساقی

از باده ی تو امشب، مستم من و آشوبم

سر بر در میخانه، از عشق تو می كو

 

اشعار شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

امیر علقمه از صدر زین به زیر افتاد

میان لشگری از تیغ و نیزه گیر افتاد

دو دست زخمی او ماند و طعنه ی تکبیر

به یــاد مــنــزلت آیــه ی غــدیر افــتــاد

چقدر شِدت ضرب عمود سنگین بود!

دوبــاره چند تــرک بر دل کویــر افتاد

نگاه خسته و شرمنده اش به آقا گفت:

ببخش‎‏ْ، مشک حرم بین این مسیر افتاد

چگونـه پیکـر او را بـه خـیـمه هـا ببرد؟

حسین گریه کنان فکر یک حصیر افتاد

 

اشعار شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست

با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست

این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو

یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست

وقت غروب بعد تو و قاسم و علی

دیگر برای ناقۀ زینب رکاب نیست

آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو

بی رحم! جانشین النگو طناب نیست

حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا

این مشک پاره پاره برایم جواب نیست

 

اشعار شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

غم از دیار غم زده عزم سفر نداشت

شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت

این سو درون خیمه ی سیراب از عطش

خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت

عباس اگر چه دست کشید از دو دست خویش

از یاری حسین علی دست بر نداشت

زینب چه گونه باز شناسد برادران

این یک که دست در بدن و آن که سر نداشت

درد و غمش تمامی از این بود که چرا

یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت

او هم چو کودکان حرم تشنه بود، آه

اما دلش نیامد و یک جرعه بر نداشت

او رفت و مادرش پس از آن روز، خویش را

امّ البنین نخواند که دیگر پسر نداشت

 

اشعار شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

 بس كه بردن هر تكه ات هنر شده است

كنار علقمه دعوا سر قمر شده است

خدا كند كه به صورت ز زین زمین نخوری

كه تیرِ مانده به چشمِ تو دردسر شده است

مكش چنین به زمین پا برادرت آخر

كنار پیكر تو دست بر كمر شده است

تعادل تو به هم ریخت از عمود كه من

تعادل قدمم از كفم به در شده است

جگر نداشتم از بعد اكبرم حالا

تمام دور و برم لخته ی جگر شده است

خداروشكر كه زینب نیامده تا كه

ببیند آن قد و بالا چه مختصر شده است

هزار اشاره یِ انگشت آمده سویِ

قدِ غریبترینی كه مختصر شده است

تو را به جان رقیه بلند شو برویم

عدو سویِ حرمَ الله حمله ور شده است

تمام كرب و بلا سوخت تا چنین گفتی

حسین پهلویِ مادر شكسته تر شده است

ز شرم، پیكر من را رها كن و بگذر

چقدر مادرمان غیرتی سپر شده است

نخواستم كه دگر نیزه را ببوسی با

لبی كه از تریِ مشكِ آب تَر شده است

 

اشعار شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

از ترک های لبش دریا خجالت می کشد

شرم هم دارد ازین سقا خجالت می کشد

گوشه ای از علقمه کز کرده شیر کربلا

از حضور حضرت زهرا خجالت می کشد

حرمله گرم غرور و ناز، سقا غرق خون

آسمان از رسم این دنیا خجالت می کشد

پهلوان کربلا یک ساعته شد مو سفید

بس که از شش ماهه مولا خجالت می کشد

او شده بی بال و پر ، آقا شده قامت کمان

او از آقا و از او آقا خجالت می کشد

دارد از اینکه میان کوفیان بی وفا

می گذارد شاه را تنها خجالت می کشد

منزل آینده او یک مزار کوچک است

علقمه از این قد و بالا خجالت می کشد

....بعد از ین عباس چل منزل به روی نیزه ها

از نظر بر زینب کبری خجالت می کشد

*****************************************************************

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای


خوش به حال لب اصغر که تو سقّا شده‏اى


آب از هیبت عبّاسى تو می لرزد


بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى


به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده ‏اند؟


یا خجالت زده‏اى ؟ وه! که چه زیبا شده ‏اى


یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت


کمر خم شده را غرق تماشا شده ‏اى


منم و داغ تو و این کمر بشکسته


تویى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده ‏اى


سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى


اندکی فکر خودت باش ببین تا شده ‏اى


مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم ؟


اى علمدار حرم مثل معمّا شده ‏اى


مادرت آمده یا مادر من آمده است ؟


با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏ اى ؟


تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود


در شگفتم که در این قبر چرا جا شده ‏اى ؟


علی اکبر لطیفیان

***********************************************

نوحه قدیمی و ماندگار برای حضرت ابوالفضل

ای اهل حرم میر علمدار نیامد


سقای حسین سید و سالار نیامد


فرزند علی ساقی کوثر که به غیرت


شد ساقی اطفال عطش دار نیامد


آن قامت رعنا که چونان سرو جنان بود


آن شاه وفا مامن و دلدار نیامد


بر وعده آبی که به طفلان حرم داد


چون رعد به دشمن زد و اینبار نیامد


خشکیده لبا ن بر لب آب و زمروت


هم یک لب از آن بر لب تبدار نیامد


خشکیده لب و آن کف پر آب ابالفضل


شد جام وفایی که لب یار نیامد


دستان جدا مشک به دندان وامیدش


آن تیر جفا برد که سردار نیامد


تنها اگر عباس به لشکر زده پیداست


از کثرت نامردی اغیار نیامد


آن ماه بنی هاشم و آن میر سپه دار


سردار وفا سرور ایثار نیامد


در کرببلا دست علی داشت بر ایتام


کان مونس تنهای شب تار نیامد


طفلان نه دگر چشم به دستان ابالفضل


گویند عمو از چه زپیکار نیامد


تا جان به بدن داشت سوی خیمه حسینش


هرچند که می برد به اصرارنیامد


خورشید وفا ماه بنی هاشم و عباس


فرزند علی حیدر کرار نیامد


شد نام وفا زین عمل ناب تو سیراب


حقا که زکس همت این کار نیامد

 

خدایا گرچه من غرقاب دردم                             برای تشنگان کاری نکردم


صغیران را همه بی تاب دیدم                            صدای العطش هرجا شنیدم


دگر از بودن خود شرم دارم                               که آبی بهر این طفلان ندارم


مرا لب تشنگان دامن گرفتند                             توان و تاب را از من گرفتند


ز یک سو تشنه لب گلزار زهراست                     به یک سو آب هم محصوراعداست


یتیمان را ز غم لبها به جان است                        تمام دشت پر از کوفیان است


به روی خیمه راه آب بستند                              دل اطفال پیغمبر شکستند


به چشمان همه اشکی نمایان                         ز اشک تشنگان پرگشته دامان


همه گریان به فکر آب بودند                             به گرد اصغر بی تاب بودند


یکی بی تاب تر از دیگران بود                            زمین افتاده بود و نیمه جان بود


صغیران را به آبی وعده دادم                             شتابان خویش تا علقم رساندم


لبانم خشک بود و کام من خشک                      خم من خشک بود و جام من خشک


سواران راه را بر من ببستند                             به هرجا در کمین من نشستند


زگرد خویش آنان را چو راندم                             شتابان خویش تا علقم رساندم


چو یادی ز آن همه بی تاب کردم                        به یک دم مشک خود پر آب کردم


حرم شد کعبه آمال عباس                               دلا خون گریه کن بر حال عباس


سواران، راه بر او سد نمودند                            همه بر قتل او آماده بودند


زهر سو، سوی او تیری رها شد                        به تیغی دستش از پیکر جدا شد


جلوتر رفت تا دست دگر داد                              وفا در وصف او تکبیرسر داد


نه ممکن بود آرد تا حرم آب                               صدا می آمد از طفلان بی تاب


به روی اسب حیران ایستاده                             عدو گردش سواره هم پیاده


به تیری مشک او را پاره کردند                          غلط گفتم ورا بی چاره کردند


چو ناگه از کمین گه دشمن آمد                        به فرق او عمودی ز آهن آمد


 

 نگو زائر دگر چون سرنگون شد                         چه سان بی دست از مرکب نگون شد

مگو چون گشت جسمش تیرباران                      مگو از آن همه اشکش به دامان


مگو چون از سرش خون بود جاری                      مگو از ضرب صد شمشیر کاری


مگو از هر طرف تیری رها بود                             مگو آماج موج نیزه ها بود


مگو آن تیرها با او چه کردند                              مگو شمشیرها با او چه کردند


مگو از تیر بنشسته به دیده                              مگو از ساقی طعنه شنیده


مگو از ناله ادرک اخایش                                  مگو زآن بی رمق صوت و صدایش


چو بی دست از فراز مرکب افتاد                        سرش زهرا روی دامان بنهاد


رها شد از عطش عباس حیدر                          ز دست مصطفی نوشید کوثر


نمی دانم چه سان آن آب نوشید                       که لبهای حسین را تشنه می دید


به هر جا نامی از میخانه باقی است                   به هرمیخانه ای عباس ساقی است


مراد و پیر می خواران اباالفضل                           پناه جمله خماران اباالفضل


دهد درس بقا را در فنا او                                 به هر جا نامی از کرببلا او


زده از خم وحدت، می، پیاپی                            نباشد مستی عباس زین می


بود ساقی او سالار تنها                                  حسین بن علی فرزند زهرا


حسین بن علی مقصود عباس                          مراد و تکیه گاه و بود عباس


همه هستی عباس از حسین است                   همه مستی عباس از حسین است


حسین است کعبه آمال عباس                         ملک در غبطه بر احوال عباس


کاروان تا به در شهر رسید                               لحظه ها تلخ تر از زهر رسید


کوفیان هلهله برپا کردند                                   خون دل عترت زهرا کردند


دیده ها خیره به زنها شده بود                           زینب غمزده تنها شده بود


کوفه غرق شعف و غوغا بود                              خواهر غمزده ای تنها بود


گوئیا موسم مهمانی بود                                  کوچه در کوچه چراغانی بود


آل عصمت همه تن ، درد وعزا                            کوفیان کرده بپا هلهله ها


دیده اهل حرم بارانی                                     قلب هاشان همگی طوفانی


دست شان بسته به یکدیگر بود                         چشم شان خیره به نی وآن سر بود


گرد طفلان فغان سر داده                                کوفیان شاد همه استاده


سینه هاشان همه لبریز از غم                          دست هاشان همه در بند ستم


گریه هاشان همه پی در پی بود                       چشم شان خیره به روی نی بود


طبل شادی زده شد چون هر جا                       حرم از فرط غم افتاد ز پا


آن ملاقات رود کی از یاد                                 دختر فاطمه و ابن زیاد؟


تا که در مجلس او پای نهاد                             در دل خویش فغانها سر داد


بین اطفال پریشان بنشست                            شیشه صبر وی از غصه شکست


تا و را دید چنین ابن زیاد                                 گشت مقهور و در طعنه بگشاد


طعنه بر دختر زهرا می زد                               بیشتر زخم به دلها می زد


طعنه زینب چو زدشمن بشنید                          بر سرش ناله و فریاد کشید


کآنچه دیدم ز خدا زیبا بود                                لحظه در لحظه خدا با ما بود


زین جنایت تو کنون شاد مباش                          نمکی بیش بر این زخم مپاش


بر سرش داد زد ای خصم خدا                           که نمودی به حسین جور وجفا


به چه جرمی تو حسین را کشتی                     غرقه در خون تن او آغشتی


او بود میر جوانان بهشت                                اوبود سرور مردان بهشت


پاره جان رسول الله است                                چون علی،حسین، ثار الله است


در دل دخت علی، بزم عزاست                         مانده دلها همه در کرببلاست

 

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-**-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

ای کودکان تشنه لب                                           عباس علمدار من است (2) 

                  
خیمه گه غرق  تعب                                            عباس علمدار من است (2) 

                 
اومی رود میدان که بهر تشنگان آب آورد                    با مشک پرآب از فرات اندوه ازدلها برد

 
باران تیر ونیزه را عباس با جان می خرد                میروسپهدار من است عباس علمدار من است (2)


درخیمه بنشینید و بهراو دعا یکسر کنید                 کم شیون وفریاد برگرد علی اصغر کنید


امن یجیبی خوانده وتقدیم آن مضطر کنید               لب تشنه سردار من است  عباس علمدار من است (2)


او آب می آرد حرم سیراب سازد کامتان             ساقی زخّم باده اش پرمی نماید جامتان


غم می برد ازسینه ها خوش می شود ایامتان          درهرمحن یارمن است عباس علمدار من است (2)


اندر وفاداری نباشد کس به دوران مثل او                هم در شجاعت کس نمی باشد به میدان مثل او


تشنه وتنها کی کند رزمی نمایان مثل او                میرفداکار من است عباس غلمدار من است (2)

 

انوار روی ماه او خورشید را شرمنده کرد             بر ماه افتادش نظر مهتاب را تابنده کرد


با جان نثاری بهر دین اسلام را پاینده کرد                  دلبر ودلدارمن است عباس علمدار من است (2)


یارب سپهدارحسین تنهاست یاری اش نما          ده نصرت عباس من اندر مصاف اشقیا


تنهاست اما می کند مردانه او بر پا لوا                        الحق وفادارمن است عباس علمدار من است (2)


لرزان سپاه کوفیان از ضربت شمشیراو                 گرگان کوفه یک به یک هستند درزنجیراو


بر گوش عالم می رسد از کربلا تکبیراو                        عباس علمدار من است عباس علمدار من است

-*-*-*-*-*-*-*

سینه زنی شور حضرت عباس

 

عشق ارباب از دل من

 

صبر و طاقتو ربوده

 

واسه دیدن حریمش

 

دل توی دلم نمونده

 

به خدا کرب وبلات برام بهشته

 

روی لوح دل من حسین نوشته

 

چی میشه برا همیشه با تو کربلا بمونیم

 

شب جمعه توی صحنت بشینیم روضه بخونیم

 

یه علمدار رشیده

 

چشم عالم شده مستش

 

تو راه داداش حسینش

 

جدا شد هر دو تا دستش

 

نه فقط ماه حسینه

 

ماه عالمه به والله

 

حک شده روی جبینش

 

آیه نصر من الله

 

رجزش میون میدون

 

نعره یا علی مولا

 

زیر لب زمزمه زمزمه داره

 

انا عباس بن زهرا

 

ضریح آقام ابالفضل

 

چه قشنگ و بی نظیره

 

هر کی بهش دخیل می بنده

 

از آقام حاجت می گیره

 

متن نوحه حضرت عباس

 

تشنگان حرم عشق همه گوش کنید     آب را از نظر خویش فراموش کنید

 

ناله واعطشا را همه خاموش کنید    آب را از نظر خویش فراموش کنید

 

می رسد دم به دم از علقمه فریاد حسین    کیست این لحظه کند روی به امداد حسین

 

خیمه ها را همگی جمله سیه پوش کنید   آب را از نظر خویش فراموش کنید

 

جسم عباس علمدار زمین افتاده    با لب تشنه نگهبان حرم جان داده

 

می ز جام غم و انده و الم نوش کنید  آب را از نظر خویش فراموش کنید

 

کیست مردانه چو عباس علم برگیرد    رمق از پیکره ظلم و ستم برگیرد

 

علم اشک و عزا را همه بر دوش کنید    آب را از نظر خویش فراموش کنید

 

گل نثار تن صدپاره عباس کنید   با گل بوسه همه حرمت وی پاس کنید

 

جسم صدپاره عباس در آغوش کنید   آب را از نظر خویش فراموش کنید

 

 

 
 

قرآن آنلاين

آمار بازديدکنندگان

mod_vvisit_counterامروز433
mod_vvisit_counterاین ماه11459
mod_vvisit_counterکل بازدیدها920951