شب هشتم محرم متعلق به حضرت علی اکبر (علیه السلام)

مقتل و ذکر مصیبت حضرت علی اکبر (عایه السلام)
حضرت على بن الحسین علیهالسلام (على اکبر) اولین فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد.
او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى 25 سال نوشتهاند.
علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامىاش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیهالسلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت.
هنگامى که امام علیهالسلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:
«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِیِّکَ نَظَرْنا إِلى وَجْهِهِ، اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْریقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِیَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَیْنا یُقاتِلُونَنا».
خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مىرود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیهترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مىشدیم، به چهره او مىنگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغدار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروههاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند ولى اینک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند».
پس امام علیهالسلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد:
«مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدی عَلى فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله»
خدا نسل تو را ریشه کن کند و به هیچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چیره سازد که سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پیوند مرا با رسول خدا نادیده گرفتى!».
آنگاه امام با صداى رسا این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوى و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.
در این هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که این رجز را مىخواند:
أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ اوْلى بِالنَّبِىِ
وَاللَّهِ لَایَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى یَنْثَنی
أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَویّ
منم على، پسر حسین فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتریم.
به خدا سوگند! پسر زیاد را نمىرسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمایت از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى.
پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از آنان را به هلاکت رساند به گونهاى که دشمن از کثرت کشتهشدگان به فغان آمد.
با آن که تشنگى بر آن حضرت چیره شده بود یکصد و بیست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخمهاى زیادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد: «یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی، وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِیلٌ أَتَقَوّى بِها عَلَى الْأَعْداءِ»
پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت. آیا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!
امام علیهالسلام فرمود: «یا بُنَىَّ یَعِزُّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى عَلِىٍّ وَ عَلى أَبیکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یُجیبُونَکَ، وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یُغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ»
پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان یارى بطلبى ولى یاریت نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزدیک آر!
آنگاه امام علیهالسلام زبان علىاکبر را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: «خُذْ هذَا الْخاتَمَ فی فیکَ وَ ارْجِعْ إِلى قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسی حَتّى یَسْقِیَکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً»
این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد امیدوارم که هنوز به شب نرسیده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سیراب سازد، به گونهاى که پس از آن هرگز تشنه نگردى! (اعیان الشیعه، ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42)
على اکبر علیهالسلام به میدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى علیهالسلام در هنگام نبرد بر یمین و یسار لشکر کوفه حمله مىنمود و به هر سو رو مىکرد جمعیت انبوهى از او مىگریختند یا به خاک مىافتادند.
«مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نیزهاش از پشت بر او حمله کرد که على اکبر از روى زین اسب افتاد و مرّة با شمشیر بر فرق آن حضرت زد و سرش را شکافت.
دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشیرها بدن پاکش را قطعه قطعه نمودند.
در آخرین دقائق، على اکبر علیهالسلام صدا زد: «یا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَیْکَ هذا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِی بِکَأْسِهِ الْأَوْفى وَیُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَیْنا فَإِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخُورَةً» سلام بر تو یا أبتاه (خداحافظ پدرجان)، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و بر تو سلام مىرساند و مىگوید در آمدنت به نزد ما شتاب کن، که براى تو جامى از شراب بهشتى ذخیره نمودهام. آنگاه فریادى زد و به شهادت رسید. (مقاتل الطالبین، ص 52 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 44)
امام علیهالسلام با شنیدن صداى على اکبر علیهالسلام چون بازشکارى خود را کنار پیکر غرقه به خون فرزندش رساند.
بنا به نقل سید بن طاووس: «فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیهالسلام حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ» امام علیهالسلام بر بالین على اکبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد. (لهوف، ص 167)
وضعیّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام علیهالسلام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرین کرد: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ» خداوند بکشد قومى که تو را شهید کرد.
در آن حال امام علیهالسلام سخت منقلب شد به گونهاى که صداى گریه آن حضرت بلند شد در حالى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود.
آنگاه فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا» پس از تو، افّ بر این دنیا باد. (ارشاد مفید، ص 459)
در زیارتى که با سند صحیح از امام صادق علیهالسلام نقل شده است درباره شدت این مصیبت مىخوانیم: «وَلاتَسْکُنُ عَلَیْکَ مِنْ أَبیکَ زَفَرَةٌ» سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نیافت. (کمال الزیارات، باب 79)
طبرى مىنویسد: «حمید بن مسلم» مىگوید: در همین حال دیدم زنى سراسیمه از خیمهها خارج شد و فریاد مىکشید: «واحَبِیباه، یَابْنَ أُخَیَّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اکبر مىآمد، پرسیدم، او کیست: گفتند: زینب دختر على بن ابىطالب علیهالسلام است.
آمد و خود را روى پیکر على اکبر انداخت، امام علیهالسلام دستش را گرفت و به سوى خیمهها برگرداند.
آنگاه به جوانان بنىهاشم خطاب کرد و فرمود: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى الْفُسْطاطِ» اى جوانان بنىهاشم، برادرتان را به خیمهها ببرید. (عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، ص 477)
روضه علیاکبر(ع) از زبان استاد شید مرتضی مطهری
نوشتهاند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین، از فرزندان، برادرزادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود.
مىگفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفهمان را انجام بدهیم، وقتى ما کشته شدیم خودتان مىدانید.
اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرین فرد از اصحاب اباعبداللَّه که شهید شد، یکمرتبه ولولهاى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.
همه از جا حرکت کردند. نوشتهاند: «فَجَعَلَ یودَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً» شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظى کردن، دست به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر، اول کسى که موفق شد از اباعبداللَّه کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود اباعبداللَّه دربارهاش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است.
سخن که مىگفت گویى پیغمبر است که سخن مىگوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبداللَّه فرمود: خدایا خودت مىدانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مىشدیم، به این جوان نگاه مىکردیم. آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت:
پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیارى از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روایت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مىآمدند، حضرت به نحوى تعلّل مىکرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیدهاید) ولى وقتى که على اکبر مىآید و اجازه میدان مىخواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مىاندازند. جوان روانه میدان شد.
نوشتهاند اباعبداللَّه چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَیْهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مىکند.
ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مىرود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیهتر است. جملهاى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یَابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.
بعد از همین دعاى اباعبداللَّه، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار، عمر سعد را کشت. پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچهاى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مىشناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.
اینطور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بىنظیرى مبارزه کرد.
بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟- گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگى دارد مرا مىکشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعهاى آب به کام من برسد نیرو مىگیرم و باز حمله مىکنم.
این سخن جان اباعبداللَّه را آتش مىزند، مىگوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مىدهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مىرود به میدان و باز مبارزه مىکند.
مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.
البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مىگوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مىکرد، همه از جلوى او فرار مىکردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مىخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.
من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّى رَسولُ اللَّه»
پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل مىبینم و شربت آب مىنوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشتهاند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الى عَسْکَرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه (مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج17 ، ص 345)
روضه علی اکبر از زبان علماء ماضین
امام حسین(ع) دوتا بدن را خود به خیمه نیاورده است
مرحوم آیت الله فلسفی (ره) خطیب شهیر می فرمود: چرا آقا نعش شهدای دیگر را خودش آورده بود حال چرا نعش علی را نیاورده؟
رو کرد به طرف خیام و فرمود: "یافتیان بنی هاشم! احملوا اخاکم الی الفسطاط" ای جوانان بنی هاشم بیایید و نعش علی اکبر (ع) را به خیمه ببرید.
آقا امام حسین(ع) دوتا بدن را نیاورده است. هر دو را هم عذر شرعی داشته است! یکی بدن حضرت ابالفضل العباس(ع) است و یکی هم بدن حضرت علی اکبر (ع) است! چرا؟ چون اسائه ادب به بدن می شد جنازه مسلمانان هم محترم است نباید اسائه بشود. اگر بخواهیم بدانیم چرا پیکر مطهر عباس (ع) را نیاورده است از حرف های بنی اسد به زین العابدین (ع) می فهمیم. بنی اسد به زین العابدین (ع) گفتند: آقا! یک بدن کنار نهر علقمه است آنقدر قطعه قطعه و چاک چاک است که نمی توان بدن را برداشت هر طرف بدن را میگیریم طرف دیگر بدن به زمین می آید. فلذا آقا فرمود: قبر عباس (ع) را در کنار بدنش کندند و همان جا هم دفنش کردند. اگر بخواهی بدانی ابالفضل العباس(ع) کجا به زمین افتاده است . همان جاست که دفنش کرده اند.
اما بدن علی اکبر(ع) روایت دارد: " فقطعوه بسیوفهم اربا اربا " خیلی بدن علی اکبر(ع) را صدمه زدند.
آقا دید اگر بخواهد یک نفری بدن را بیاورد ممکن است مثلا، اعضای بدن جدا شود اهانت به بدن می شود!
امام حسین (ع)می داند که این کار یک نفر نیست فلذا فرمود: یافتیان بنی هاشم یعنی ای جوانان بنی هاشم همگی بیایید و کمک کنید یکی بازو را بگیرد یکی پهلو را بگیرد یکی سر را بگیرد تا بدن علی اکبر (ع) را به خیمه بیاوریم.
منبع: مقتل فلسفی ص57
************
مجلس وفات های امام حسین(ع)
در مقتل شوشتری از قول مرحوم شیخ جعفر شوشتری (ره) آمده است: مجلس امروز مجلسی است که به اصطلاح مردم اسمش مجلس شهادت علی اکبر (ع)است. لیکن به اصطلاح بنده در خصوص این مجلس می گویم: مجلس وفات حسین (ع) است. نه مجلس یک وفات. بلکه مجلس وفات های حسین (ع) است.
احتضار اول حضرت، زمانی بود که برتن علی اکبر (ع) زره پوشانید و او را راهی میدان نمود و نظر ما یوسانه ای به او کرد "فنظرالیه نظر آیس منه"
احتضار دوم سیدالشهدا (ع) زمانی بود که بعد از چند جراحت و غلبه تشنگی علی اکبر (ع) آمد پشت خیمه به سمت پدر و نگاهش به روی علی اکبر (ع) افتاد. وفات یا احضار دیگر آن حضرت زمانی بود که علی اکبر (ع) از او طلب آب نمود و ایشان فرمودند: " یابنی هات لسانک" زبانت را بیرون بیاور.
و او را دوباره راهی میدان کرد: وقت وفات بی احتضاری سیدالشهدا (ع) آن زمانی بود که اسب آن مظلوم علی اکبر (ع) را برد میان لشگر دشمن. پس همه آن لشگر او را احاطه کردند. "فجعلوا یضربونه بسیوفهم حتی قطعوه اربا اربا" پس شروع کردند به زدن او با شمشیرهای خودشان تا پاره پاره نمودند او را بند بند. در همان حالت یا وقتی که بر زمین قرار گرفت. صدا زد: "یا ابتاه علیک منی السلام".
منبع:مقتل شوشتری ص181.
اشعار شهادت شبه پیمبر حضرت علی اکبر علیه السلام
ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
ای اشک ها بریزید بر دیده چون ستاره
جز من که همچو خورشید افروختم در این شب
کی پاره پاره دیده اندام ماه پاره
ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک
با تیغ زخم میزد بر زخم او دوباره
در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من
جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره
خندید قاتل تو بر اشک دیده من
با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره
وقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدم
جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره
ای جان رفته از دست بگشا دو دیده از هم
جانی بده به بابا حتی به یک اشاره
دشمن چنین پسندد استاده و بخندد
فرزند دیده بندد بابا کند نظاره
چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم
خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره
دردا که پیش رویم در باغ آرزویم
افتاد برگ یاسم با زخم بی شماره
جسم عزیز جانم چون دامن زره شد
از زخم هر پیاده از تیغ هر سواره
افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک
(میثم) بر آن پاک خون گریه کن هماره
**********************************************
جمالی برتر از خورشید و ماه
آمد و بوسید خاك پای شاه
گفت: من سیر آمدم از زندگی
نیستم در دل، دگر تابندگی
شاه چون جان، تنگ بگْرفتش به بر
گفت: ای از رفتنت دل، شعلهور!
سستپیمانی برِ عشّاق نیست
سختجانی، شیوهی مشتاق نیست
تا نباشد غیر حق در دل دگر
از تو هم برداشتم دل، ای پسر!
* * * * *
شاهزاده تاخت در میدان جنگ
روی گیتی شد ز تیغش، لعلرنگ
گفت: هستم من علیّ بن الحسین
ماه شرق و غرب و مهر عالمین
هر طرف رو كرد، بر هم ریخت صف
لشكر از بیمش، گریزان هر طرف
تشنگی شد چیره بر وی ناگهان
بُرد از دست شكیبایی، عنان
تشنه بود، آری ولیكن بیشتر
تشنه بودش دل به دیدار پدر
رو ز لشكر كرد سوی خیمهگاه
تا ببیند بار دیگر روی شاه
گفت: بابا! از عطش بگْداختم
سویت، ای بحر محبّت! تاختم
شه زبان خود نهادش در دهان
از یم عشقش بزد آبی به جان
گفت: هان! آهنگ رفتن، ساز كن
بار دیگر كارزار آغاز كن
جدّ تو دیده به سویت بسته است
منتظر در راه تو بنْشسته است
تا كند سیرابت، ای پژمردهجان!
كاو بُوَد ساقیّ بزم عاشقان
* * * * *
جان به كف سرمست عشق و گرم راز
زد به قلب آن گروه كینهساز
پیش تیغ و تیر با شوق و شعف
سینه و دل ساخت، آماج و هدف
گفت: بر جسم من، ای پیكان! نشین
كه تو هستی پیك یار نازنین
پهلویم بشْكاف، ای زوبین تیز!
تا دلم پیدا كند راه گریز
ناگهان شمشیری آمد بر سرش
رفت یكسر تاب و طاقت از برش
روی خاك افتاد آن افلاك عشق
گشت از افلاك، برتر، خاك عشق
***************************
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پی جان باختن، آماده شد
همچو خور، افكنْد بر خرگه، شعاع
بیكسان را خوانْد از بهر وداع
زینب آمد گفت كای آرام جان!
رخ متاب از ما زنان، لَختی بمان
زآن كه تو جانیّ و ما جمله بدن
چون نباشد جان، چه كار آید ز تن؟
بیتو گلشن، گلخن، است، ای دلربا!
با تو گلخن، گلشن است، ای جانفزا!
ای جهان دلبری خرّم ز تو!
وی دل مجروح را مرهم ز تو!
صبح باشد، پرتوی از عكس روت
شام باشد، شمّهای از تار موت
گل حكایت میكند از روی تو
باد آرد بوی مشك از موی تو
بس بنفشه سر به خاك پات سود
چهرهی خویش عاقبت نیلی نمود
سرو از رفتار تو مانده خجل
لاجَرَم، پا را فروبرده به گِل
حیفم آید با چنین حُسن و جمال
گر رسد بر تو دمی، رنج و ملال
كاكلت گر آشنا با خون شود
مادرت لیلا ز غم، مجنون شود
وای! اگر افسرده بیند روی تو
میشود آشفته همچون موی تو
گر سكینه پیكرت بیند به خاك
همچو گل سازد گریبان، چاكچاك
ور شه دین بیندت در موج خون
«وا اسف» آرد همی از دل، برون
هان! مكن رو سوی این قوم عدو
رحم كن بر حال ما، ای مشكمو!
دانش گیلانی"
****************************
من غنچه تكبير لبهای حسينم
من يوسف كنعان زيبای حسينم
چون خال سبز هاشمی دارم به صورت
من نكهت شب بوی گلهای حسينم
دارم به چهره نور سبز فاطميه
من خط و خال روی سيمای حسينم
ای اهل عالم من نوای نينوايم
چون كه اذان گوی مصلای حسينم
در خلق و خلق و منطق و خيبر گشائی
گلواژه دست تولّای حسينم
چون ذوالفقار حيدری دارم به دستم
در صحنه ميدان علی را ناز شستم
من شير سرخ بيشه های كربلايم
من لافتای حيدر خيبر گشايم
ای اهل عالم من اذان گوی حسينم
چون رفته تا اوج فلك موج صدايم
شمع حيسنی را من كه من پروانه بودم
خوشگل ترين پروانه از پروانه هايم
من نسخه پيچ اشك درمانگاه عشقم
من مهر هر نسخه در دارالشفايم
جدم علی حلال كل مشكلات است
من هم علی اكبر مشكل گشايم
------------------------------
شعری از داوود يداللهي
******************************
رباعی و دوبیتی
تسلی
علی برخیز و قدری یاریم کن
تسلای دلِ پر زاریم کن
ببین که دشمنان غرق سرورند
به لبخندی مرا دلداریم کن
کبوتر
کبوتر از چه رو غمگین و خسته
چرا خون بر دو چشمانت نشسته
سفیدِ نازنینِ غرقِ در خون
بگو آخر چرا بالت شکسته
گره
فلک آتش زدی بر این دلِ من
تو خاکستر نمودی حاصلِ من
جوانم را گرفتی پیش چشمم
زدی صدها گره بر مشکلِ من
هلهله
صدای هلهله بزم عزایت
میان دشمنان ماتمسرایت
غریبی همچو بابایم علی جان
بمیرد ای علی بابا برایت
خزان
علیِ اکبرم عمرم تو هستی
چرا ای یاورم از پا نشستی
تو رفتی و خزان کردی دلِ من
ز داغت قامت بابا شکستی
امید
الا خورشید بی تو شب می آید
ز مرگت جان من بر لب می آید
ز جا برخیز ای امیدِ بابا
که اکنون عمه ات زینب می آید
اشعار عروضی
لاله
یارب این لاله ی لیلا که سپردی به منش
این بنی هاشمیان سوی کجا می برنش؟
دیدم آن شبه پیمبر که مرا طاقت بود
زره اش پاره و گلگون شده این پیرهنش
دیدم آن لحظه جوانم که به خود می پیچید
دشمنان از همه جا تیر و سنان می زدنش
دیدم آن دم که دو چشمان علی غرق به خون
بسترش خاک شد و نقش زمین پاره تنش
دیدم آن آهوی مستم که خرامی می رفت
لاله گون گشته خزان، شبنم خون بر چمنش
دیدم آن جا که لبش خشک و دهانش بی آب
قاب انگشتر من بود مرادِ دهنش
هر کجا از بدنش را که به کف می گیرم
می خورد روی زمین جای دگر از بدنش
آخر ای دار فنا خون به دلم افشاندی
که به دستم بکُنم غنچه ی خود در کفنش
فطرس آید به جنون از غم عظمای علی
که حسین از غم او چاک زند پیرهنش
خون پیکر
ای خدا قدم خمیده از فراق اکبر من
ای خدا رفته ز دستم این گلِ خون پیکر من
خون تشنه بر لبِ او اشک من شمعِ شبِ او
من چه سازم بی علی ام کشته شد آن یاور من
بعد او با دل چه سازم سوزم و با غم بسازم
دشمن از کینه گرفته نازنین تاجِ سرِ من
خون بگیرم از لبانش چون گلاب از قامتِ گل
رفته هستی ام ز دستم رفته از دل زیورِ من
از نگاهِ چشمِ زارش از لبانِ خشکِ لاله
مانده داغی روی سینه پر شد اینک ساغرِ من
من بنالم از غم او از شرارِ ماتمِ او
خورده ضربه بر سر او او چو آهو در برِ من
بعد تو دنیا ندارد بر دلِ زارم قراری
الوداع ای عمرِ بابا وای ازاین چشمِ ترِ من
می کشی پایت به خاک و می کنی خانه خرابم
روی ماهت چون پیمبر رفتی و شد باورِ من
تازه جوان
در میان خیمه های کربلا
بود یک تازه جوانی در نوا
در خیالِ لحظه ای پرواز بود
با خداوند جهان در راز بود
رفت سوی خیمه ای با شور و شین
تا بگیرد اذن میدان از حسین
گفت بابا مرحمِ جانم بده
ای پدر تو اذن میدانم بده
قامتش بوسید شاه کربلا
گفت با آمال و عمرش گفته ها
مظهر عشق خدا شد منجلی
عاقبت راهی میدان شد علی
دم به دم بابا دعایی می نمود
شکر الطاف خدایی می نمود
گفت یارب این ز نسل کوثرست
نوجوانِ من علیِ اکبرست
شمس رخسارش به مانند نبی ست
نام و اندامش چو بابایم علی ست
این دلم تا یاد جدم می نمود
روی ماهش غصه هایم می زدود
رفت آن سرو بلندِ پر شرر
تا کند ارض و سما را در به در
خطبه ای را خواند پیش دشمنان
کرد دل ها را به لرزیدان روان
گفت سوگندم به ربِّ عالمِیْن
من علی هستم علی بن حسین
هر که خواهد از حریمش بگذرد
تیغ شمشیرم دلش را می دَرَد
گشت مشغول ستیز و کار و زار
شد سیه پیش عدو این روزگار
گشت صدها از تبار ظالمین
همچو جدّ ِ خود امیر المؤمنین
خسته گشت و جسم او بی تاب شد
تشنه کام ِقطره ای از آب شد
آمد از میدان به سوی خیمه گاه
قطره ی آبی طلب کردی ز شاه
گفت بابا، گر کمی آبم دهی
قوّتی بر حالِ بی تابم دهی
می شود این خستگی از دیده پاک
می نمایم لشکر دشمن هلاک
گفت بابایش حسینِ تشنه لب
از من تشنه مکن آبی طلب
لحظه ای دیگر به سوز و اشک و آه
می روی دلبند من سوی اله
عشق جدم درّ نایابت کند
او به دست خویش سیرابت کند
بر دهان بنهاد مولای جهان
آن زبانِ حضرت شیرین زبان
یعنی ای آرامِ جانم ای پسر
از تو باشم من دهان خشکیده تر
یعنی از تشنه که هستی در برم
گر تو عطشانی منم عطان ترم
او میِ خود را بَرِ ساغر گذاشت
بر دهانِ عشق انگشتر گذاشت
قوّت آمد سوی اندامِ علی
پر شد از جام پدر جامِ علی
رفت فرزندش به سوی تیغ و تیر
کرد جنگی سرتر از صدها دلیر
لرزه آمد بر وجود دشمنان
از علی اکبر همان شیرِ ژیان
ناگهان ملغونی از معلونیان
آمد از پشت کمینش در میان
گفت جان را می گذارم پای او
تا گذارم داغ بر بابای او
زد به تیغی بر سرِ پورِ حسین
بر سر آهوی پر شورِ حسین
ناگهان دنیا به چشمش تار شد
ناله ای سر داد زار شد
خود به دست آویخت او بر یالِ اسب
خون سر را ریخت او بر بالِ اسب
چشم اسبش گشت از خونش کبود
اسب راه خیمه ها را گم نمود
ای خدا این اسب بین لشکر است
راکب آن نورِ چشمِ کوثر است
ای حرامیان چرا تیر و سنان
این همه آن هم به جسمی نوجوان
نعره یشیری ز سوی خیمه ها
کرد صحرا را حریم لرزه ها
شاه در اوج عزایش ناله کرد
لشکر کفار را آواره کرد
رفت بالای سر آهوی خویش
خاکِ ماتم ریخت بر گیسوی خویش
دشمنان با اینکه ترسان گشته اند
لیک بر این غصه خندان گشته اند
هر که با خود ساز و سرنا می زند
نغمه ی شادی به هر جا می زند
گفت بابا با پسر ای خسته جان
خیز تا با هم رویم از این میان
کار دشمن عمر من را کم کند
خنده هاشان قامتم را خم کند
خواست تا او را برد سوی خیام
کرد با قدی خمیده او قیام
جسم او برداشت از این سرزمین
قطعه می ماند آن سو برزمین
گریه آمد دیده ی شاهِ غریب
گفت دردِ دل به معبودِ حبیب
ای خدا رفت از کفم تازه جوان
بعد از این نفرین بر این دارِ جهان
ای بنی هاشم جوانان رو کنید
لاله ی من را به مقتل بود کنید
این گلی را که چو لاله پرپر است
روح و ریحانم علیِ اکبر است
جانِ فطرس تشنه ی یک جامِ اوست
بر لبش پیوسته ذکرِ نامِ اوست
ذکر و نوحه
آرزو
همه ی حاصلِ من
علی مسوزان دلِ من
پیش چشمِ دشمنان
داغِ تو شد قاتلِ من
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
می خواستم یارم باشی
چاره ی هر کارم باشی
آرزو داشتم بابا
در کنارم باشی
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
همه ی هستم تو بودی
آهوی مستم تو بودی
به خدا ای پسرم
قوتِ دستم تو بودی
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
گریه ی من را ببین
خستگی تن را ببین
خیز و یارم نما
خنده ی دشمن را ببین
ای علیِ اکبرِ من ـ ای علیِ اکبرِ من (2)
******************************
ای تاب و توان من
ای تازه جوان من
بنگر بعد رفتنت
این قدِ کمان من
در خون نشسته ام
قلبِ شکسته ام
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
بسته اهل آسمان
دل بر عشقِ تو جوان
این شادیِ دشمنان
آتش می زند به جان
تسکین بدهِ مرا
حرفی بزن بابا
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
برخیز و نظاه کن
شب را پر ستاره کن
با چشمِ سیاه خود
بر من یک اشاره کن
اشکم روان شده
باغم خزان شده
جانم علی علی ـ علی جانم (4)
*******************************************
ای علی جان ای امید قلب زارم
از غمت شبه پیمبر بی قرارم
قامت من را شکستی
تا که تو در خون نشستی
یا علی اکبر(4)
چشم خود وا کن تو ای خون بر دو دیده
میوهی قلبِ مرا آخر که چیده؟
در کنارت غصه دارم
سر ز جسمت بر ندارم
یا علی اکبر(4)
دشمنان چشمان خود را بر تو بندند
من کنم ناله ولی آنها بخندند
لاله گونِ چاکِ چاکم
سرو افتاده به خاکم
یا علی اکبر(4)
**************************************
علی علی الدنیا بعدکَ العفا
پسرم مثلِ گوهر بود
صورتش قرص قمر بود
شیر میدان بلا بود
پسرم سینه سپر بود
* * *
ای خدا دردم همینه
اکبرم نقشِ زمینه
دشمنان به من می خندند
الهی زینب نبینه
* * *
ای خدا دلم خزونه
اکبرم تازه جوونه
می کشه پا روی خاکا
بابا رو کرده دیوونه
علی جان علی جان
******************************
واویلا ـ وایلا
علی نما اشارهای
جان پدر نظارهای
میکشیام ای پسرم
به حالِ من تو چارهای
گر نظری به من کنی
مرهم جان و تن کنی
آه بکش که خونِ خود
برون ز این دهن کنی
آه زدی تو آتشم
پور عزیز و مه وشم
چگونه با قدِ خمم
تو را به خیمههاکشم
برس به داد دلِ من
حل بنما مشکلِ من
مزن تو دست و پا پسر
که میشود قاتلِ من
دلم ز غم روان شده
سرخ که آسمان شده
بخنده گفته دشمنم
حسین بی جوان شده
***********************************
-----(زمينه – شور – سايه بالاي سرم)--
اي شبيه پيغمبرم پاشواز روي خاكا
چي به سرت اومد علي كه شدي ارباً اربا
آتيش زدي قلب منواكبرليلا
پاشوبه من بگوپسرم دوباره با با
ببين كنار بدنت افتادم ازپا
(واي علي اكبرمن)3
پاره شده بند دلم به غريبيم نگا كن
پيش نگاه دشمنا بيا چشماتوواكن
اذان بگو دوباره با صداي حيدر
كسي نديده مثه تولاله ي پرپر
غرق به خوني ولدي يا علي اكبر
(واي علي اكبر من)3
اشكمو دارم ميريزم روي خشكيه لبهات
با لب تشنه جون ندي پيش چشماي بابات
اومده بالاي سرت عمه بي تاب
خواهره منتظر ،توخيمه ها رو درياب
كاشكي ميخوردي پسرم يه قطره اي آب
(واي علی اکبرمن3)
************************************
شيره ي جون پدري اي اكبر
لاله ي سرخ احمري اي اكبر
گلي ولي چه پرپري اي اكبر
ازغم تو زجان خود سيرم من
كنار جسم تو زمين گيرم من
كنارپيكر تو ميمرم من
اي گل نازنينم / موسفيد وغمينم
شعله اي آتشينم / واويلا
داغ تو شررم زد / لطمه برجگرم زد
زخم بي خبرم زد / واويلا
برخيز.............................
ديده ي من تارشده از ماتم
رود زديده خون به جاي شبنم
بدون تو خاك به فرق عالم
جواب ناله ام مده با سردي
غم تو بدتر شده از هر دردي
كاشكي ميشد تا به حرم برگردي
اي نگار دل آرا / نور ديده ي بابا
ميزنم به سراينجا / واويلا
عمه آمده ميدان / پيش تو شده حيران
كرده گيسو پريشان / واويلا
برخيز ...........................
------(نوحه – من ويك آسمان )-----
ميروي از حرم اكبرمن
ميبري جانم از پيكر من
بدرقه ميكند ازتو عمه
آمده ازجنان مادر من
رفته اي از كنارم – خيمه ها شد مزارم
واي اي سيه گيسويم
واي اي كمان ابرويم
واي رفتي از پهلويم
واي اي عليّ اكبر3
ازكمر سرو خيمه خميدي
ماندنت را ندارم اميدي
خم به ابرو نياوردي از درد
آبروي پدر را خريدي
اي دلاور نگارم – ازغمت غصه دارم
واي چه كسي بشنيده
يا كه به عالم ديده
يك بدن پاشيده
واي اي علي ...................
مانده چشم انتظار تو مادر
ديده برراه تو دوخته خواهر
من كه تو را دوره كرده
تير وسرنيزه وتيغ وخنجر
خسته جان ميكَني تو – دست وپا ميزني تو
واي پيش چشم بابا
واي ميروي از دنيا
واي كفنت شد عبا
واي ............................
--------(زمينه )-----
هزار ا... اكبر ازاين قد وبالا
هزار ا... اكبر ازاين سرو رعنا
هزار ا... اكبر ازپسر رشيد ليلا
واي چه محشري – واي چه حيدري
نفست بارون تپشت طوفان
رجزت برده نفس ميدان
كمونت ابرو تير تو مژگان
هيبتت ميده توي جنگ جولان
توخلق وخوي وروي منطق پيمبري
تودست وبازو وتيغ بران حيدري
...................
چشم تو كعبه ابروهات محراب
روي توآفتاب موي تو مهتاب
لب توچشمه دل تو دريا
پيشوني بندت نام يا زهرا
زمين مجنون خاك تو زمان مديون تو
چه موجي ميزند خون علي در خون تو
.................
هزار ا... اكبر به خورشيد صحرا
هزار ا... اكبر به فرزند دريا
ولي داغش رو ميزارن به دل كباب بابا
دل آهن از تن تو بي تاب
عطشت برد از دل دريا خواب
ون يكاد گشته بدرقه راهت
برو كه دست علي همراهت
تو برنسل جوان تا صبح محشر رهبري
تو برآل نبي بعد از امامان سروري
*****************************
-----(زمزمه – آسمون)-----
تاكنارت با دوزانو اومدم عزيز ليلا
جلوي چشماي بابا دست وپا نزن مسيحا
اي عصاي پيري من واسه چي تورو شكستن
چرا با دستاي نيزه چشماي نازت وبستن
الهي هيچكسي اين جور داغ بچه شونبينه
بابايي نياد كنار بدن گلش بشينه
علي اكبر 4
وقتي پيشم راه مي افتي سينه م وسپرميكردم
نميدوني با چه عشقي به قدت نظرميكردم
حالا من موندم و جسمي كه برام خيلي عزيزه
همه ي ترسم ازاينه كه تنت به هم بريزه
با يه حسرتي كنارگل پرپرم ميشينم
با يه زحمتي تنت رو روي يك عبا ميچينم
علي اكبر4
***********************************
مي روي كاش كه با بال وپرت برگردي
به هواي پدرمحتضرت برگردي
بردر خيمه گل وآينه قرآن را
من گرفتم پسرم روي سرت برگردي
كاري از دست پدر بر نمي آيد جز اين
دست بردم به دعا از سفرت برگردي
برو اي چشمه ي خورشيد كه انشاء ا...
با همين صورت مثل قمرت برگردي
ايستادم جلوي خيمه ودارم اميد
كه از اين مهلكه پيش از خبرت برگردي
هيجده بار به قربان قد و بالايت
تا به آغوش نگاه پدرت برگردي
كاش مي شد كه عقاب حرم تشنه ي من
با عقاب از سفر پر خطرت برگردي
تو خوت هم پدري قول بده اي پسرم
كه اگر سوخت زآتش جگرت برگردي
تو كه مستغرق حقي بخداممكن نيست
قدمي يا نفسي از نظرت برگردي
گرچه سخت است ولي باز نبندم راهت
برو ميدان پسرم دست علي همراهت
*************************************
سیاه گشت جهان پیش دیده ی ترمن
کجایی ای مه دربحرخون شناورمن
ستاره ی سحرم آفتاب صبحدمم
غروب کرده به هنگام ظهر دربرمن
به مصحف بدن پاره پاره ات گریم
که پاره ترشده از لاله های پرپرمن
بپوش زخم جبین شکسته ی خودرا
که بهردیدنت آید زخیمه خواهر من
نیازنیست به تیغ عدو که کشت مرا
دوچشم بسته ی تو درنگاه آخرمن
فرات موج زد ومن نظاره میکردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابرمن
زبان خشک تورا دردهان نهادم وسوخت
دهان من نه ، دل من نه ، که پای تا به سرمن
مبرفرو زعطش خون حنجر خودرا
که ازبرای تو آورده آب مادر من
پس ازتو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمه ی مظلومه ی تو یاورمن
هزار قاتل ویک کشته وهزاران زخم
هزار بار تورا کشته خصم کافرمن
به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
زبانگ واعطشای علی اکبرمن
زچشم خود همه خون جگرفشان میثم
به لحظه های غروب مه منور من
***************************************
ای سرو قطعه قطعه ی درخون کشیده ام
ای دیده بسته ازنگه ای نور دیده ام
داغت نشست تابه دلم ای همای جان
آتش گرفت لانه ی مرغ پریده ام
صدبارجان رسیده به هرگام برلبم
تا درکنار پیکرپاکت رسیده ام
چون برگ نسترن جگرم پاره پاره شد
تا گشت نقش خاک زمین یاس چیده ام
قوّت زهردو زانو ونورم زدیده رفت
زآن دم که بانگ یا ابتا یت شنیده ام
تنها نه درکنار بدن بلکه نوک نی
گرید به زخم های تورأس بریده ام
بعدازتو میدهند گواهی به مرگ من
رنگ پرید ه ی من وقدّ خمیده ام
ای اهل کوفه هلهله ازچیست اینهمه
ساکت شوید من پدری داعدیده ام
خلوت کنید معرکه ی جنگ راکه من
گریم بلند برگل درخون طپیده ام
هرکس که داغ دید گریبان درد زهم
من درغم تو دامن دل را دریده ام
میثم کشد به شعله جهان وجود را
ازآتشی که دردل او آفریده ام
***************************************
انگار بنا نیست سری داشته باشی
سرداشته باشی – جگری داشته باشی
انگار بنانیست که ازمیوه ی باغت
اندازه کافی ثمری داشته باشی
انگاربنا نیست که ای پیر محاسن
این آخر عمری پسری داشته باشی
ای باد به زلف علیِ اکبر لیلا
مدیون حسینی نظری داشته باشی
...................
میمیرم اگر بیش ازاین ناز بریزی
بگذارکه چندی پدری داشته باشی
رفتی ونگفتی پدرت چشم به راه است
ازمن تونباید خبری داشته باشی ؟
بی یاراگر آمده ام پیش توگفتم
شاید بدن مختصری داشته باشی
چه خوب به هم نیزه تورا دوخت ونگذاشت
تا پیکر پاشیده تری داشته باشی
با نیم عبا بردن این جسم بعید است
باید که عبای دگری داشته باشی
................
تا آمدم وبر بدن تو نظرم خورد
خون بودکه این خاک زچشمان ترم خورد
هرچند رسد زخم به جسمم نکشم آه
اما چه کنم زخم علی برجگرم خورد
.................
تنت را نیزه ها پاشیده بودند
به آهت تیغها خندیده بودند
برای آنکه تا خیمه بیایی
بورا روی عبایی چیده بودند
-----------(زمزمه- بعدازتوخنده)----
میبینمت که بابا شدی او ارباًاربا
تنت پاشیده ازهم به وسعت یه صحرا
واکن دوچشمات و بیین چشام به شط آبه
وایسادم اینجا آفتاب به زخم تو نتابه
ای آنکه هر سرنیزه ای ازخون تو سیرابه
با داغ خود پیرم نکن –
اززندگی سیرم نکن
......................
بعد تو اُف به دنیا تواین دیارغمها
علی شکسته پهلوت شدی شبیه زهرا
انگارکه دشمن بذر زخم روپیکرتو کاشته
زخمی دوباره اومده پا جای پاش گذاشته
دشمن هنوز دست از سرتن تو برنداشته
دارو نداری پسرم – تنهام نذاری پسرم
*********************************
---------(شور – 7 آسمون تاره )----
ای جلوه ی حیدر ای شبه پیغمبر
پاشو پاشو بابا پیرم نکن اکبر
پاشو تا نمُردم کنارتوبابا
پاشو تا نخندند بمن تواین صحرا
وای وای 2 عزیزبابا
چی شد خم گیسوت چی شد خم ابروت
شبیه زهرا شد برای چی پهلوت
یه فکری به حال غمای باباکن
دوباره چشاتو به روی من واکن
وای ......................
ای آرزوی دل ای غیرت کامل
عمه رسید اینجا پیش ابوفاضل
ببین زینب اومد میون این لشگر
کنارت میکوبه برسینه وبرسر
وای .....................
---------(واحد 87 –شمس)----
کشونده ام با زانوهام خودم رو بالای سرت
از بس که زخم خورده ای ارباً اربا گشته پیکرت
نشسته ام بالاسرت باگریه روضه میخونم
به روی زخمای تنت بارون غم میبارونم
این وضع وحالت ببین پیرم کرد
غمت علی جون زمین گیرم کرد
جوون لیلا 4
فقطعوهُ بسیوفٍ ارباً اربا پسرم
داغت علی آتیش زده به پاره های جگرم
دعام اینه وقتی که بالا سرتو اشک میریزم
کنارتوجون بدم وازجا دیگه برنخیزم
دورمن وتو لشگر دشمن
به حال زارم دارن میخندن
جوون لیلا 4
بوسه میدم به لاله های خونی باغ تنت
نه بوریا نه یه کفن عبای من شد کفنت
خدا رو شکر که مادرت لیلا نبود کنارتو
وگرنه جون میداد کنارجسم نیزه زارتو
عمه رسید و به خیمه بردم
وگرنه من هم باتومیمردم
جوون لیلا4
***********************
-------------(نوحه ای مهربان من )----
ای شبه پیغمبر بابا علی اکبر
اکبر بیا و آبرویم را بخر اینجا
لب واکن ویک جمله بابا جان بگو بابا
ای وای علی اکبر 4
ای یوسف لیلا آئینه ی زهرا
میدانم از بس خورده ای نیزه پر از دردی
ترسم که در بر گیرمت پا شیده تر گردی
ای وای ..................
من ماندم واین غم پاشیده ای از هم
جان میستانی از من ای روح مسیحایی
چون پاره های قلب بابا ارباًاربایی
ای وای ...................
********************************
---------------(شور – یابن امی)-----
ای ملائک خاک پایت جای تو روی زمین نیست
چی دارم میبینم اکبر پسری که داشتم این نیست
هزار تا لب باید باشه ببوسه جای زخمات
یه بند انگشت نمیشه فاصله های زخمات
علی (علی اکبر)3 علی
پاشو تاخیمه بریم که باتوحرف دارم مفصّل
پاشوکه از حُرم داغت رودل من زده تاول
بس که تنت به روی خاک کشیده شد غزالم
پوست تنت به جوشنت چسبیده شد غزالم
علی ...................
جیگر من رو سوزوندی بس که روخاک پا کشیدی
شمشیرا با توچه کردن چرا تو از هم پاشیدی
اونا که از بابام علی کینه تو سینه داشتن
ببین چی جوری داغت و روی دلم گذاشتن
علی .....................
*********************************
-----------------(توآرزوی لب سقا)---
تمام عشق وآرزوی بابا
علی اکبرم جوان لیلا
یه قدری آهسته تربرو علیّ اکبرمن
بذارتا یه کم نگات کنم شبه پیمبر من
میریزم آب از دیده هام تو بدرقت ای یوسف لیلا
شاید ببینمت بازم یه بار دیگه زنده تو صحرا
شعله به جون من نکش هم سفرت شده شده دل بابا
خورده گره به راه تو نگاهم
میسوزونه عالم وسوز آهم
تمام ...........................
تواین کویر تشنگی ها عطش باهات چه کرده
ببین با دل شکسته ام غم نگات چه کرده
ای ارباً اربا پسرم پرپر مزن جلو چشم ترم
پلکات وباز وبسته کن نمیشه داغت هرگز باورم
انگاری که خواب میبینم افتادی توی خون برابرم
براغمت عالمی غمگین شود
دنیا دیگه پس از تو نفرین شود
تمام................................
***************************************
--------(زمزمه – بوی گریه)----
تا کنارت با دوزانو اومدم عزیز لیلا
جلوی چشمای بابا دست وپا مزن مسیحا
ای کمان ابرویم اکبر
پاشو پیش رویم اکبر
پاشو و ببین سرت رو
به سرزانویم اکبر
گل پرپر
ارباً اربا زیر نعلا نمیدونم چی کشیدی
اولین باره میبینم جلوی بابا خوابیدی
مثه بارون اشک میریزم
آبرو دارم عزیزم
تاکه یه بابا نگویی
ازکنارت برنخیزم
ای عزیزم
وقتی پیشم راه میرفتی سینمو سپرمیکردم
نمیدونی با چه عشقی به قدت نظرمیکردم
غرق آه آتشینم
کنار تنت میشینم
تکه تکه بدنت رو
روی یک عبا میچینم
چی میبینم
*****************************************
--------------(هرجابرات)-----
آیینه دار مصطفی تویی علی اکبر
پشت همه میلرزه تاتو میزنی به لشگر
پیمبر وادی عشقی
توحیدرکرببلایی
لیلای لیلایی ومجنون
علی اکبر بابایی
.......................
با پیکرغرق به خون تودربرابرمن
برخیزوبنگرازغمت چه آمده سرمن
خون میریزه زجوشن تو
ازهمه اعضای تن تو
چه کرده با تو تیغ دشمن
که ارباً ارباس بدن تو
......................
توبرروی خاکی ومن شکسته قدکمونم
لرزه گرفته پای من رفته زکف توونم
هلهله های شاد این قوم
خنده ی بی حیای مردم
اثرگذاشت چنان به چشمم
که راه خیمه روکنم گم
************************************
------------------(ردخون)-----
آیینه قرآن بیارید میره اکبرم به میدون
لشگرازدیدن روی علی اکبر میشه حیروون
میزنه شونه رقیه به موهای داداش اکبر
عمه اش زره میاره برا اون به جای مادر
وقتی که میره به میدون زیرپاش زمین میلرزه
دشمن ازدیدن روی شبه پیغمبرمیترسه
همه ی هستی بابا
ای جوون ام لیلا
تا میگه اسمم علیه به یاد کینه ی حیدر
همه باشمشیر ونیزه میریزن برسراکبر
یوسف کنعان ارباب ارباًاربا روزمینه
براکوفی هرکی نامش علی باشه مزدش اینه
بالا نعش علی اکبراربابم دعاش همینه
الهی هیچ کسی اینجور داغ بچه شو نبینه
همه .......................................
تارسید کنار پیکر سرش وگرفت به زانو
خونا روگرفت زحلق وگفت به من یه بار باباگو
پسرم با توچه کردند نخل بی برگ شدی بابا
مادرت کجاس ببینه که جوون مرگ شدی بابا
فبرمن رواکبرم با کشتنت دشمنا کندن
حالا هم ایستاده اینجا پای گریه هام میخندن
همه ی .....................................
*********************************
--------(واحد – درکوچه ها)-----
حلقه زدند دور وبر
لیلای لیلای حرم
آخه داره میدون میره
سرو دل آرای حرم
اینکه میدون میره گل لیلاست
میره اما بعدش حرم غوغاست
تودل باباش قیامت برپاست
{یاعلی اکبر2}3
حسین میگه علی برو
چند قدمی راه به برم
وقتی رومرکب میشینه
میگه ماشاا... پسرم
بس تماشایی است قدوبالایت
کس نباشد هم مثل وهمتایت
نبینم بابا ارباًاربایت
یاعلی ...........................
*---------------(سالارزينب)-----
گشته ام خسته, دل به توبسته
قدري آهسته, نورچشمانم
اين قدوبالا , ميبرد دل را
باشد چون زهرا, ماه تابانم
اي علي جانم
ميروي بابا سوي اين اعدا
ميشوم تنها اي گل ليلا
لحظه ي آخر ميگذارم بر
صورتت اكبر صورت خودرا
اي علي جانم
يوسف زهرا اكبر ليلا
شد ارباً اربا ازدم خنجر
زينب مضطر بادوچشم تر
ميزند برسر بهر برادر
اي علي جانم
اي جوانانم نورچشمانم
خواهم رسانم درخيمه اكبر
طاقتم كم شد پشت من خم شد
پيش چشمم شد اكبرم پرپر
اي علي جانم
-----------(نوحه – ببينيد)-----
بگيريد 2 به سرآيينه قرآن
كه گويي مصطفي شد روانه سوي ميدان
اميد خواهرمن علي اكبرمن
بگوييد 2 به پور ام ليلا
اذان گويد براي دل مجروح بابا
عدواستاده درصف به اشكم ميزند كف
بهارم 2 شده ديگر خزاني
تن اوارباًاربا قد من هم كماني
چوتنهايش بديدند گلم ازريشه چيدند
----(شور- نبسته ام به كس دل)-----
اي پاره پاره پيكر درخون خودشناور
افتادي روي صحرا آه اي علي اكبر
تازه جوانم اكبر روح وروانم اكبر
برخيزوكن تماشا افتاده ام من ازپا
آخربگو چه گويم من درجواب ليلا
تازه .....................................
واكن دوچشم بسته بابا برت نشسته
حالا شدي شبيه آن پهلوي شكسته
تازه .....................................
اي يوسف حجازم توسوزوتوگدازم
چي ميشه كه بگويي اذون برا نمازم
تازه .....................................
اينا كه صف ميبندن قلبم زكينه كندن
وقتي براي قتلت به اشك من ميخندن
تازه .....................................
*---------(شور- مرومادر)-----
{علي اكبر 2 علي اكبر علي جان 2}
...............
علي اي نورچشما ن،ميروي سوي ميدان
پيش چشمان بابا بروقدري خرامان
....................
اهل خيمه بياييد آيْنه قرآن بياريد
داره ميره به ميدان ديگه اكبرنداريد
....................
گل باغ وبهارم بعدتوبيقرارم
دلم آروم نداره روبه رويت گذارم
.....................
به فداي سرتو چشمِ ازخون ترتو
چطوري ارباًاربا ببينم پيكرتو
.....................
جوونا زود بياييد منوياري نماييد
غرق خون اكبرم را درِ خيمه رسانيد
------------(شعر)----
الااي لاله ي درخون طپيده
رخ گلگلون تو مادر نديده
زجا برخيز بلند بالاي بابا
تماشايت كنم من جاي ليلا
لبت بگشا وبرهم باز بنما
درآيد تاازاومعني بابا
اگرزخم تن توبي شماره
ولي ازمن جگر شد پاره پاره
مراجان اي علي گربرلب آمد
بفريادم زخيمه زينب آمد
رُخم ازخون تو گشته مصفي
كه دارد مي كند دشمن تماشا
عدو كرده شتاب دركشتن تو
پدر كرده خضاب ازرفتن تو
-------------(شعر)----
غم به من چيره شدوتيره جهان درنظرم
خيزوكن ياري ام اي چشم وچراغم پسرم
تانواي توشنيدم زرخم رنگ پريد
خبرداغ توكرد ازدوجهان بي خبرم
پيش دشمن مپسند اين همه من گريه كنم
خيزتا ازجگر من بنشيند شررم
خصم لبخندزند من كف افسوس بهم
بين دل ريش وازين بيش مزن نيشترم
گه سرت گاه رُخت گاه لبت ميبوسم
دلم آرام نگيرد چكنم من پدرم
-----------(شعر-زمزمه)-----
اكبراي يوسف كنعاني من
نوربخش دل رباني من
اي ذبيح من وقرباني من
دربراين يم طوفاني من
اكبرم تو ثمر زهرايي
كه چنين خفته دراين صحرايي
اي كه اندريم خون غوطه وري
جان بقربان توزيبا پسري
ديده بگشا وبه من كن نظري
كه توازحال دلم باخبري
اين توهستي كه بگفتي پدرم
اين من استم كه بگويم پسرم
قدرت جان وضياءبصرم
منكه ازداغ توسوزد جگرم
خيزازجاعلي اكبر پسرم
تاتوراجانب خيمه ببرم
هرچه خواهي پسرم ناز نما
ديده ات را به رخم بازنما
آه ازداغ تو من پير شدم
دركنار توزمين گير شدم
-----------(شور)-----
عليْ اكبر3جانم
زمين وآسمان لرزان شده ازحالت مولا
كه بگرفته درآغوشش علي اكبر ليلا
فضاازخونِ تواكبر علي جانم علي جانم
گرفته بوي پيغمبر // // // //
علي اكبر .................................
زرخسارت غبارغم گرفته عالم امكان
اگرچه راءس پرخونت پدربگرفته بردامان
زبعدتو علي اكبر علي جانم 2
نمانم زنده من ديگر // // //
علي اكبر .....................................
زتير ونيزه وخنجر تن تو ارباًاربا شد
همه گويند علي اكبر فداي راه بابا شد
الا اي زينب بابا علي جانم 2
شدي قرباني طاها // /// //
علي اكبر...................................
*-----------(واحد)----
اي گل پرپـــــر من ، علي اكبـــــرمن
اي نورچشم بابا اي يادگار زهرا2
*********************************
اي روح وجان حيدر اي شبيه پيمبر
آهسته رو كه جانم گشته برون زپيكر2
ا ي گل .................................
ستاره ي سحرم اي پاره ي جگرم 2
اي همه هست بابا عصاي دست بابا
پيش دشمن مپسند ديگر شكست بابا 2
اي گل ...................................
ليلا خبر نداره ديگر پسر نداره 2
اي نورهردوديده پشت حسين خميده
چون پيكرت زنيزه ارباًاربا گرديده2
اي گل ..................................
زينب بيا توخواهر كن ياري برادر2
پاره ببين مَهَم را برصورتش رخم را
ازداغ نوجوانم گم كرده ام حرم را2
اي گل ...................................
*------------(نوحه -تومزن بوسه)----
اي علي اكبرم شبه پيغمبرم
قدري آهسته رو پيش چشم ترم
ميروي وميبري بابا زتن جانم
ازقفايت ميدَوَم اي روح وريحانم
اكبرا وا اكبرا وا اكبرا اكبر
.................
پاره شد پيكرت،غرق خون شد سرت
گشته ازتير كين ارباًاربا تنت
من ازاين پهلوي خوني ديده تركردم
يادآن پهلو وآن مسمار دركردم
اكبرا..................................
من چگونه برم جسمت اي دلبرم
بين كه گم كرده ام راه خود برحرم
دركنارم آمده بهر مدد زينب
بادودست زينبي ياري كند زينب
اكبرا ................................
**************************************
-----------------(شعر )-----
تاوادي عشقش سفر بنموده ارباب
اوراندا سرداده هاتف دردل خواب
اين قافله سوي شهادت ره سپار است
خون شهيدانش بهاي وصل يار است
ارباب اينجا ديده سوي دلبرش شد
باگوش جان مشتاق حرف اكبرش شد
مائيم حق ومظهري از حق مطلق
آل علي ايم وعلي باشد مع الحق
مرگ از براي حيدريون چون بهشت است
نام علي روي جبين ها سرنوشت است
در كربلا گفتا كه من حق جلي ام
گفتا علي ابن الحسين ابن علي ام
چون برلب آورد آن زمان نام علي را
شداز دم شمشيرونيزه اربا"اربا
************************************
-----------------(شعر )-----
اكبر اي نور دل خسته ي من
مرهمي بردل بشكسته ي من
روشني دل وجان همه اي
ثاني حيدر وهم فاطمه اي
فاطمي هستي وابن حيدري
شبيه روي گل پيمبري
پيش چشم من كمي قدم بزن
مبراين جان مرا زجسم وتن
باخودت دل مرا كشانده اي
به ميان قتله گاه رسانده اي
ناله ي وداع تو به حاصلم
آتشي گشته وسوزانده دلم
لب خشكت شده سوز وتب من
شده خشكيده تر از تو لب من
چو زبابا طلب آب كني
دل اين غمزده بي تاب كني
زحرم عازم ميدان شده اي
به دلم آتش سوزان شده اي
تو شدي فدايي غربت من
خون تو نشسته بر صورت من
پدر خسته و بيچاره ي تو
به فداي تن صد پاره ي تو
چاره از كف بِرُبُودي زغمت
قصد جانم بنمودي زغمت
--------(واحد وزمزمه )-----
{علي اكبرم من ، لاله ي پرپرم من }
درخيمه گاه مستان شبه پيمبرم من
در قتلگاه جانان ثاني حيدرم من
فرق سرم زكينه همچون علي شكسته
خون بررخم نشسته چشم مرا ببسته
آمد كنار نعشم باباي بيقرارم
زينب به ياري او بنشسته در كنارم
گويد پدر به ناله اي يار هجده ساله
د ربين قتله گاهت پرپر شدي چو لاله
رحمي نما علي جان بنگر به سوز وآهم
اين نيمه جان بگير ويك دم نما نگاهم
چه سان برم به خيمه من جسم چاك ُچاكت
اين پيكر شريف غرق به خون وخاكت
چون هاله ي رخ من شد روي لاله گونت
يك بوسه توشه سازم از لعل پرزخونت
-------------------(دودمه )-----
در لحظه هاي آخر 2
بابابيا كنارم
تاكه شود جمالت 2
حسن ختام كارم
..................
اي يادگارليلا 2
رحمي نما به آهم
بگشا دو چشم خودرا 2
يك دم نما نگاهم
---------(نوحه سبك بهترين رؤياي ...)
بعثتي ديگر در كربلاشد
شبه پيغمبر جانش فدا شد
من ، يوسف دشت بلايم ، حيدر كرببلايم
دلرباي اوليايم
بهر بابا ، شد تن من ، اربا"اربا
{واغريبا 3}2
وارث زهرا ومرتضايم
بي قرار كوچه ي بلايم
شد ، پهلويم مانند مادر،فرق من چون فرق حيدر
گشته ام در خون شناور
كن نظاره ، پيكرم شد ، پاره پاره
{واغريبا3}2
خون به چشمان مركب نشسته
سوي دشمن بَرَد سوار خسته
واي ، هركسي ازره رسيده ،خنجر وتيغش كشيده
زد به جسم نورديده
يابن حيدر ، جان فدايت ، علي اكبر
{واغريبا3}2
رفته از دستم داروندارم
من چگونه تورا به خيمه آرم
آه ، لب گشا اي دلبرمن ، يك سخن گودربرمن
خاك غم شد برسرمن
رفتي ومن ، بي كسم در ، بين دشمن
{واغريبا3}2
-------------------(عجب رسميه )-----
لبِ تو واكن ، منو دلخوش كن
آتيشِ دل و بيا خامُش كن
كجارفتي اي يوسف ليلا
حرف بزن اكبر براي بابا
{گل ليلايي ،اربا" اربايي }2
ازاون گلي كه رفته مهموني
نمونده جز يك گلبرگ خوني
تودلم دارم يه غم دائم
روتن گل نيست يه جاي سالم
گل ليلا ..................................
خواستم ببرم تن پاك تو
جسم خوني و پراز خاكتو
ولي هرجارو كه بلند كردم
يه طرفْ ديگه مي پاشيد از هم
گل ليلا ......................................
*************************************
----------------(نوحه )-----
از پيكر، صد پاره ات اي اكبرم
غرق به خون شد جگرم اي دلبرم
اي حاصل عمر پدر جان مرا با خود ببر
ازمن بگير اين نيمه جان اي مه لقا با خودببر
{اكبرمن اكبرمن اكبرمن اكبرمن }
ازداغ تو محزون وهم دلخسته ام
درسوگ تو برپيكرت بنشسته ام
اي يوسف ليلا ببين مجنون شدم از داغ تو
آيم دراين صحراي غم تابگيرم سراغ تو
اكبرمن ........................................
درماتمت بنشسته ام دربرتو
پروانه ام من برشمع پيكر تو
تا كه نمايي بردلم از چشم خود يك گوشه اي
ياكه بگيرم از لب غرق به خونت تو شه اي
اكبر من ..........................................
----------------(زمزمه وقتي كه گلچين )
روسوي ميدان بردي و جان بردي از تن من
ديگر تك وتنها شدم بِيْن سپــــــــــــــاه دشمن
آهسته تر حبيبم بنگر كه من غريبم
من بي كسم دربين لشگر
{جانم علي اكبر 2جانم علي شبه پيمبر }2
لب تشنه رفتي ســــوي ميدان آمدي دوباره
لب تشنه تر گرديدي و ميسوزي اي ستاره
باآن زبان سوزان آتش زدي تو برجان
گرديده اي لب تشنه پرپر
جانم ...........................................
من در كنار پــــــــــــــيكر خونين تو فتادم
از چهره ي خونين تو گويي كه جان بدادم
آن لعل لاله گونت موهاي پرزخونت
قلب مرا سوزانده يكسر
جانم .............................................
از بس كه من لب تشنه ام درديده ام سياهي
روي تو نيلي بنگرم چون سوي تو نگاهي
روي تو گشته آخر مانند روي مادر
پهلوي تو بشكسته اكبر
جانم .............................................
--------------------(يااباعبداله الحسين)
رفتم خداحافظ پدر
ديگر بيا برسرمن
باجام كوثر بِنِگر
آمده پيغمبر من
ببين به جسم چاك چاك
فتاده ام به روي خاك
نظر نما كه خون پاك
رود زفرق سرمن
بي كسي ات كشته مرا
به ياري ات شدم فدا
ماتم من به كربلا
غريبي دلبرمن
اي كه غريب وبي كسي
نمانده بهرم نفسي
بيا پدر تابرسي
به ناله ي آخر من
هركه زره رسيده است
كمر به قتل من ببست
ضربه زهر طرف نشست
به همچو گل پيكر من
اين تن صد چاك مرا
روي عبا جمع نما
خيز زجا يا ابتا
كه جان دهي دربرمن
براي دلداري تو
بهر پرستاري تو
آمده بر ياري تو
عمه ي غم پرور من
----------------(نوحه )-----
اي اربا"اربا نيلوفرمن
واكن لبت را اي دلبرمن
فرقت مانند حيدر ، پهلوي تو چومادر
علي جان
{جانم علي اكبر 2 علي جان }2
با قلب محزون اي پور ليلا
ماندم چه مجنون بي تو به صحرا
جان را بي تو نخواهم بابا جان كن نگاهم
علي جان
جانم .....................................
باغ شقايق ديگر خزان شد
بابا چومادر قامت كمان شد
رفتي داروندارم بعد تو جان سپارم
علي جان
جانم .......................................
چگونه بَرم اين نعش صد چاك
هر قطعه جايي افتاده بر خاك
جوانانم بياييد اورا خيمه رسانيد
علي جان
جانم .....................................
سوزم از اين غم هر لحظه چون شمع
روي عبايي كردم تورا جمع
زينب ياري نمودم ورنه پرمي گشودم
علي جان
جانم ........................................
----------------(منو تنها نذاري )---
كربلا مدينه شد خزونه بـــــــــاغ لاله اي
دوباره مي شكنه پهلوي يه هجده ساله اي
دوباره غرق به خاك وخون شده نيلوفري
خاك غم به سركنم كه هستيمو تو مي بري
{علي بي تو جون ميدم دل به تو مهربون ميدم
تازه وقتي تو ميري بي كسي رو نشون ميدم }
پهلوي شكسته انگار نشون بـــــــي كسيه
جاي اين ستاره تو آسمون بـــــــي كسيه
كسي رونداشتي تو كه اربا"اربا شد تنت
هركي ازراه رسيده ضربه زده به بدنت
علي ..........................................
من چه جوري كنار اين تن صد چاك بشينم
هرجارو نگاه كنم يه قطعه از تو ميبينم
يابلند شو حرف بزن باپدر خون جگرت
يا بگو زينب نباشه كه بشم همسفرت
علي .........................................
|