اسوه های هدایت

 

 

شب هفتم محرم شب شیر خوار کربلا

شب هفتم محرم شب شیر خوار کربلا

علی اصغر سید الشهداء علیهما السلام

روضه شیر خوار کربلا حضرت علی اصغر(علیه السلام)

يكى از فرزندان امام حسين‏ (ع) كه شير خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب‏ شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده ‏است. نمی ببينيد كه چگونه از تشنگى بى تاب است؟

در"نفس المهموم" آمده است كه‏ فرمود: " ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل‏"در حال گفتگو بود كه تيرى از كمان حرمله ‏آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را دريد. امام حسين‏(ع‏) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.(1)

در كتابهاى مقتل، هم از"على اصغر"(ع) ياد شده،هم از طفل رضيع (كودك‏ شيرخوار)و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكى است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: "السلام على عبد الله بن ‏الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح‏ بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى‏".(2) و در يكى از زيارتنامه‏ هاى ‏عاشورا آمده است:" و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به" ز اين كودك،با عنوانهاى‏ شيرخواره، شش ماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و...ياد می ‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمى است كه در ارتباط با او آورده می ‏شود.

طفل شش ماهه تبسم نكند پس چه كند   

    آنكه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست

"على اصغر، يعنى درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين ‏زاويه شهادت... . چشم تاريخ، هيچ وزنه ‏اى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده‏ است."(3) على اصغر را باب الحوائج می ‏دانند،گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، امّا مقامش نزد خدا والاست. (4)

سرباز شش ماهه

هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيث‏يرجوا الله باغثتنا».

:«آيا حمايت كننده‏اى هست تا از حرم رسولخدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟».

وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به زينب عليهاالسلام فرمود: فرزند كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم، كودك را گرفت، همين كه خواست ببوسد حرمله تيرى به سوى گلوى نازك او رها كرد، آن تير به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح كرد.

كه در اين باره سيد حيد حلى گويد:

و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا

يعنى: «امام حسين عليه السلام براى بوسيدن كودك شيرخوار خود خم شد، اما تير قبل از امام بر گلوگاه او بوسه دار».

امام آن كودك را به زينب عليها السلام داد فرمود: او را نگهدار، و دستش را زير گلوى كودك گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشيد و گفت:

«هون ما نزل بى انه بعين الله تعالى‏».

يعنى: « چون خداوند اين منظره را مى‏بيند، آنچه از اين مصيبت بر من وارد شد برايم آسان است‏».

و در احتجاج آمده: «امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و (در كنار خيمه يا پشت‏خيمه) با غلاف شمشيرش قبرى كند، و كودكش را به خونش رنگين نموده و دفن كرد».

مشهور است كه على اصغر، شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرء القيس است، و على اصغر با سكينه از جانب مادر نيز برادر و خواهر بودند.

در مورد نام اين طفل، علامه مجلسى در جلاء العيون مى‏گويد: «بعضى او را على اصغر مى‏نامند».

در كتاب منتخب التواريخ نقل شده: در يكى از زيارات عاشورا آمده:

«و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به‏».

: «و سلام بر فرزند تو على اصغر كه در مورد او مصيبت‏سختى بر تو وارد شد».

امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام كلثوم (زينب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! ترا در مورد نگهدارى كودك شيرخوارم، سفارش مى‏كنم، زيرا او كودك شش ماهه است و مراقبت نياز دارد.

ام‏كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده از قوم براى او شربت آبى بگير.

امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود، «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد، و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ، دهان باز مى‏كند و مى‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده‏ام تا به او آب بدهيد».

«يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا».

: «اى قوم اگر به من رحم نمى‏كنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمى‏بينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مى‏كند؟».

هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرمله بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه‏اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن‏».

«از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد».

فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع

يعنى: «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا مى‏زد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟، بجاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد».

مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آنحضرت در حالى كه گريه مى‏كرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم، داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند، ولى به كشتن ما اقدام مى‏كنند».

از جانب آسمان ندائى شنيد:

«يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه‏».

«اى حسين عليه السلام در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايه‏اى در بهشت براى شير دادن به او آماده است‏».

اين ندا، نداى دلدارى به حسين عليه السلام بود، تا بتواند فاجعه غمبار مصيبت اصغر را تحمل كند.

و دليل ديگر بر شدت سختى اين مصيبت اينكه: امام حسين عليه السلام هنگامى كه به شهادت رسيد: در روز يازدهم محرم، سكينه كنار پيكرهاى شهداء آمد و گريه كرد تا بيهوش شد، امام حسين عليه السلام در عالم بى هوشى به سكينه اشعارى آموخت براى شيعيان بخواند، دو شعر از آن اشعار اين است:

ليتكم فى يوم عاشورا جمعا تنظرونى كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد اركان الحجون

«اى كاش در روز عاشورا همه شما بوديد و مى‏ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم، قوم به من رحم نكرد، و بجاى آب گوارا، كودكم را با تير (خون) ظلم سيراب كردند، اين حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است كه پايه‏هاى كوههاى مكه را خراب كرد».

در بیان شهادت طفل شش ماهه

پس حضرت بر در خيمه آمد و به جناب زينب سلام الله عليه فرمود كودك صغيرم را به من سپاريد تا او را وداع كنم، پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد كه حرمله بن كامل اسدی لعين تيری انداخت و بر گلوی آن طفل رسيد و او را شهيد كرد. و باين مصيبت اشاره كرده شاعر در اين شعر:

فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

 

وَ مُنْعَطِفِ اَهْوي لِتَقْبيلِ طِفْلِهِ

 

پس آن كودك را به خواهر داد، زينب سلام الله عليه او را گرفت و حضرت امام حسين عليه السلام كفهاي خود را زير خون گرفت همينكه پر شد به جانب آسمان افكند و فرمود سهل است بر من هر مصيبتي كه بر من نازل شود زيرا كه خدا نگران است.

سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كلبي نقل كرده كه چون حضرت امام حسين عليه السلام ديد كه لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآن مجيد را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در ميان لشكر ندا كرد:

بَيْني وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله وَجَدّدي مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّي الله عَلَيْه و الِهِ.

اي قوم براي چه خون مرا حلال مي‌دانيد آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ آيا به شما نرسيد قول جدم در حق من و برادرم حسن عليه السلام.

هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.

در اين هنگام كه با آن قوم احتجاج مي‌نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلي از اولاد خود كه از شدت تشنگي مي‌گريست حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود:

يا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.

اي لشكر اگر بر من رحم نمي‌كنيد پس بر اين طفل رحم كنيد، پس مردي از ايشان تيري به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسين عليه السلام شروع كرد به گريستن و گفت اي خدا حكم كن بين ما و بين قومي كه خواندند ما را كه ياري كنند بر ما پس كشتند ما را، پس ندائي از هوا آمد كه بگذار او را يا حسين كه از براي او مرضع يعني دايه‌ايست در بهشت.

در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودي در زمين كند و آن كودك را به خون خويش آلوده كرد پس او را دفن نمود.

طبري از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه تيري آمد رسيد بر گلوي پسري از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح مي‌كرد خون را بر او و مي‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْم دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

**********************************

اشعار و نوحه های حضرت علی اصغر (علیه السلام)

ای اهل کوفه رحمی

ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد

خواهد که آب گوید اما زبان ندارد

دیشب به گاهواره تا صبح دست وپا زد

امروز روی دستم دیگر توان ندارد

هنگام گریه کوشد تا اشک خود نوشد

اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد

رخ مثل برگ پاییز لب چو دو چوبه خشک

این غنچه بهاری غیر از خزان ندارد

ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را

یک برگ گل که تاب تیرو کمان ندارد

شمشیر اوست آهش،فریاد او تلظی

جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد

رحمی اگر که دارید یک قطره آب آرید

بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد

با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید

این شیره خواره بر کف تیغ و ستان ندارد

مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها

جز اشک خجلت خود آب روان ندارد

تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن

جز شانه امامش دیگر مکان ندارد

 

غلامرضا سازگارا

******************************

چه نیازی به سه شعبه ...

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد


پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟


با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد


خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟


خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد


شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد


زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

 

علی رضا لک

************************************

منظومه ی عرفان اصغر

 

مرهم بنه بر سینه ی سوزان اصغر

سجاده ای خونین شده دامان اصغر

تا نیزه ها راه گلویش را بریدند

آواز حق می جوشد از شریان حیدر

قنداقه و گهواره در طی طریق اند

در منزل و منظومه ی عرفان اصغر

احساس کوری می کنند این تشنه چشمان

وقتی که می جوشد زخون توفان اصغر

باید که رفتار ملایک را ببینی

در وقت گل جوش بهشت جان اصغر

از مطلع عشق آفریدندش در عالم

از مصدر عرفان بخوان احسان اصغر

اینک که بر سجاده ی گُل می برندش

لالایی خونین بخوان برجان اصغر

ما شرح اندوه اسیران را شنیدیم

گفتند رنجوریم از هجران اصغر

ای کوفه سر گردان بمان تا روز محشر

شاید بگیرند از کف ات تاوان اصغر

 

سودابه امینی

************************************
قطعه و مفرد


لبخند
گر چه تيري در گلو دارم وليكن باز هم
مي زنم لبخند تا غم از دلت بيرون شود

گلگون
قلبِ رباب چشم حسين خون شده
گلوي اصغرش چه گلگون شده

قنداقه
از چه رو اين دشمنان بر اشك ما خنده زنند
هان مگر قنداقه ي سرخين نشانِ شادي است

ديدار
خدا چقدر قلبِ حسين غمينه
رباب اومد اصغرش و ببينه

*******************************

رباعي و دوبيتي


لبخند
دنيا همه ديوانه و شيداي حسين است
مُهر همگان خاكِ كفِ پاي حسين است
رمزي كه شود ضامن ما در صفِ محشر
لبخند علي اصغر زيباي حسين است

آشفته
علي اصغر گلِ نشكفته ي من
الا اي طفل در خون خفته ي من
چرا دشمن به آن تيرِ سه شعبه
نمك زد بر دلِ آشفته ي من

قطره آب
مزن مرغم به سينه با دو بالت
كه دارم در گلو بغضِ ملالت
روم  تا كه بگيرم قطره آبي
كه تا بهتر شود قدري ز حالت

نيمه ساله
لالا لالا به طفل نيمه ساله
چه گويم اي خدا با اشك و ناله
زدي اي آب، آتش موج كم كن
فرات بي وفا آبش زلاله

صبر
لالا لالا به لبها يك كلومه
لالا لالا گلم  صبرش تمومه
صداي دشمنان آيد بگوشم
بر اين شش ماهه يك قطره حرومه

ستاره
لالا لالا زدي آتش به جونم
گل من، نازنينم، مهربونم
تو بودي نورِ تاريكِ دو چشمم
ستاره نيست در اين آسمونم

خيمه
لالا لالا چرا اي آسموني
ز داغت گشته بابا قدكموني
مرا حيران نمودي بس كن اصغر
چرا رو سوي خيمه مي‌كشوني

جواب
لالا لالا گلِ ياسِ ربابم
مزن خنده كني خانه خرابم
سؤالي مي‌كند مادر علي جان
تو برخيز و بده جايم جوابم

قسمت
در كرب و بلا ظلم و ستم حكمِ روا شد
خون بر دلِ زهرا و علي شيرِ خدا شد
تير سه سر و پُر شده از زهر شرر بار
آن قسمت حلقوم علي اصغر ما شد

حجر الاسود
عشق حسين گر همه دم بر سر است
چاره ي هر جيره خورِ حيدر است
آن حجر الاسود والا مقام
مردمكِ چشم علي اصغر است

*********************************
اشعار عروضي


مرهم
مرهمِ اين جسم بي جان و روانم اصغر است
دلربا تر از همه آرامِ جانم اصغر است
آن كه گفتم منشأ آمالِ بابا مي شود
شافي چشمِ تر و دردِ نهانم اصغر است
يادِ آن خنديدنش دل مي برد از سينه ام
در ميانِ غصه و غم دلستانم اصغر است
ياد آن چشمانِ نازش مي كند خم قامتم
آن كه بودش چلچراغِ ديدگانم اصغر است
ياد آن گهواره ي خالي بسوزاند مرا
چون كه جاي كودك ابرو كمانم اصغر است
ياد آن لب هاي لعلش كرده من را بي قرار
آن كه مانَد بوسه اش روي لبانم اصغر است
با زبان كوچكش من را خجل كرد و برفت
مانده خشكي زبانش بر زبانم اصغر است
فطرس از دردِ حسين دارد خبر چون خود سرود
رمز اينكه من سرودن مي توانم اصغر است

تيرِ زهرين
طفل عطشان مرا خنده به رويش مزنيد
تيرِ زهرين شده را زيرِ گلويش مزنيد
اصغرم تشنه و بي تاب شده در بغلم
طفل بي تاب مرا ضربه به سويش مزنيد
بگذاريد كمي دست به مويش بكشم
پنجه ي خود به سرِ طره ي مويش مزنيد
اي خدا بي خبران دل نگران است رباب
تير بر حنجره ي طفلِ نگويش مزنيد
پدري مست شده از رخِ طفلِ نازش
سنگ خود را بسر جام و سبويش مزنيد
مرغِ تشنه كه از آن چشمه ي غم مي نوشد
تيرِ صياد جفا بر سر جويش مزنيد

يا لثارات الحسين
اصغرم مثلِ گلِ ياس مي مونه
دو چشاش چون عمو عباس مي مونه
ابروهاش بسكه قشنگ و كمونه
پيشونيش آيينه ي آسمونه
دست به چوب گهوارش تا مي ذاره
انگاري مثل عموش علمداره
ببينيد چه شور و شين رو لبشه
يا لثارات الحسين رو لبشه
قربون ابروها و ديده بشم
فداي اون لبِ خشكيده بشم
ربابم چطور از اون دل بِبُرم
داره مي خنده كه من غم نخورم
اشك چشمام كه روونه آي خدا
اصغرم يه پهلوونه آي خدا
مي برم كه اون و سيرابش كنم
مثلِ گل تو بغلم خوابش كنم
مي برم شايد جواب بهش بدند
دشمنا يه قطره آب بهش بدند

فرات
اين فرات بي وفا تنها سراب است آب آب
نغمه ي پيوسته ي طفلِ رباب است آب آب
از براي مرغك لب تشنه ي بامِ حسين
تا قيامت جمله ي دل ها كباب است آب آب
بعد از آن تيري كه بر حلقوم اصغر خانه كرد
قسمت انس و ملك حال خراب است آب آب
پيش چشم دشمنان بودش حسين اصغر بدوش
چون گلي بودش كه آغوشش گلاب است آب آب
از غم لب هاي خشكِ شيرخوارِ كربلا
تا ابد هر قطره خود در پيچ و تاب است آب آب
جرم آن شش ماهه ي مظلوم ما داني كه چيست؟
چون كه نام او به نامِ بوتراب است آب آب
ضربِ تيرِ حرمله آن تشنه را آرام كرد
طفل عطشان حرم پيوسته خواب است آب آب
قطره اشك اصغر آن كوچكترين سرباز عشق
خود به معناي جهاني پر ز آب است آب آب
قطره خوني كه ز به دور آن گلو پر مي كشيد
سرتر از هر چه طلا و درّ ناب است آب آب

جواب
شش ماهه رو آورده مي خواد جواب بگيره
از كوفياي ظالم يه جرعه آب بگيره
دشمن مگه مي ذاره اشك حسين نباره
چشماي اصغرِ اون گرميِ خواب بگيره
اشاره ي حرمله كريه ترين جواب بود
دلِ حسين بي اصغر نمي شه تاب بگيره
سه شعبه تا رها شد بزرگترين جفا شد
حسين با دستِ گلگون مي خواد گلاب بگيره
طاقت نداره بابا با خنده هاي دشمن
از گلوي اصغرش بوسه ي ناب بگيره
امان از اون وقتي كه به خيمه بر مي گرده
سراغ اصغرش رو بياد رباب بگيره

طفل عطش
چون كه تنها ماند پورِ بوتراب
خواست احوالي از آن طفلِ رباب
كودكي آمد به نازي در برش
او كه باشد جز سكينه دخترش
صبر او بر قلب دختر خانه كرد
زلف دختش را به دستي شانه كرد
گفت دختر سوي بابايش كه باب
اشك اصغر مي كند دل را كباب
دخترك با اين سخن دل را ربود
اشك بابا را ز غم جاري نمود
رفت سوي دلبرِ‌دردانه اش
رفت نزد طفل در گهواره اش
گفت بابا دل ز عالم برده اي
دانم از فرط عطش پژمرده اي
مي برم تا در بغل خوابت كنم
پيش دشمن تا كه سيرابت كنم
آمد و اهلِ حرم مدهوش او
نور بود و ماه در آغوش او
آتشي بر جانِ لشكر مي زند
مرغ او از تشنگي پر مي زند
تا دهانش باز و بسته مي شود
سخت بابا دل شكسته مي شود
گفت با لشكر خطابي بي درنگ
آب شد از بهر او دل هاي سنگ
اي كه صد مشكل به كارم مي كنيد
روز و شب از غصه زارم مي كنيد
فكر مرحم بر دلِ زخمي كنيد
بر گل لب تشنه ام رحمي كنيد
خشك گرديده دهان اصغرم
مي زند آتش به جان و پيكرم
مردمان بي مرام و بي وفا
خود نخواهم قطره آبي از شما
يك نظر بر كام بي آبش كنيد
غنچه ام گيريد و سيرابش كنيد
جمله هاي شاه مانده نا تمام
برگرفته خصم تيري از نيام
ابن سعد دون به يك گوشه نگاه
حرمله را كرد غلطان در گناه
حرمله تيرش كمان را خانه كرد
اهل عالم را چنان ديوانه كرد
ناگهان دل عرصه ي آلام شد
طفل عطشان حسين آرام شد
داغ ليلي بر دلِ مجنون نشست
صورت مولايمان را خون نشست
خونِ او پاشيد سوي آسمان
گفت شرحي با خداوند جهان
يك نظر بر ماتمم يزدان نما
طاقت اين غصه را آسان نما
رفت پشت خيمه ها با اشك و آه
تا كه در خاكش كند آن قرص ماه
خورده قبري كَند با چشم ترش
با نوك شمشير بهرِ اصغرش
خواست تا انس و ملك مجنون كند
جان خود را در زمين مدفون كند
ناگهان آمد صدايي بي قرار
ناله اي از مادري چشم انتظار
صبر كن مولا دلم را خون مكن
من ربابم اصغرم مدفون مكن
صبر كن تا بوسه بر رويش زنم
بوسه بر آن كُنج ابرويش زنم
صبر كن تا در دلم گشتن شود
چشم من با ديدنش روشن شود
از چه رويي اصغرم دير آمده
قطره اي از سينه ام شير آمده

********************************

ذكر و نوحه

رضيع الحسين(ع
من به دشمن نظاره دارم
در بغل شير و خواره دارم ـ اي خدا(2)
از براي لبان خشكش
فكر درمان و چاره دارم ـ اي خدا(2)
شايد اين دشمنان ببينند كه علي بي‌تاب است
علت هر تلظي او قطره‌هاي آب است
*** يا رضيع الحسين(3)  ـ علي علي ***
هر چه گويم كه اصغر من
تشنه پر مي‌زند برِ من ـ اصغرم(2)
مي‌زند دشمنم به طعنه
خنده بر ديده‌ي تر من ـ اصغرم(2)
واي از آن لحظه‌اي كه غربت همنشين من شد
چاره‌ي ناله‌هاي اصغر خنده‌ي دشمن شد
*** يا رضيع الحسين(3) علي علي ***
اصغرم تا كه نيمه جان شد
حرمله در پي كمان شد ـ واي من (2)
من كه گرم خطابه بودم
خون ز حلقوم اوروان شد ـ واي من(2)
درد من شد دوا خدايا اصغرم در خواب است
با سه شعبه مكيدن خود طفل من سيراب است
*** يا رضيع الحسين(3) علي علي ***
مي‌كشم بر سرت عبايم
ذكر نامت شده نوايم ـ يا علي(2)
مادرت منتظر به خيمه
كي رود سوي خيمه پايم ـ يا علي(2)
ناله‌ي مادرت علي جان حاصل بابا شد
خنده‌ي مانده بر لبانت قاتل بابا شد
*** يا رضيع الحسين(3) علي علي ***

اشك
دلِ ما را نگران كرد
خونْ دلِ هر دو جهان كرد
حرمله بهرِ جفايش
تيرِ خود را به گمان كرد
دستِ صياد از او درِّ صدف مي گيرد
حرمله زيرِ گلو را چو هدف مي گيرد
دلِ مولا شده پر خون
علي اصغر شده گلگون
علي اصغر علي اصغر (2)
كرده دل بنده ي اصغر
ناز هر خنده ي اصغر
چشم افسرده ي مولا
شده شرمنده ي اصغر
تا حسين خونِ علي را به سما مي ريزد
بي گمان از غم او اشكِ خدا مي ريزد
دل ز او مي بَرَد اصغر
بال و پر مي زند اصغر
علي اصغر علي اصغر (2)
در حرم قحطي آب است
نگران قلبِ رباب است
يادش آيد لبِ اصغر
تشنه ي قطره ي آب است
خبر آمد كه علي اصغر او در خواب است
از همان تيرِ سه شعبه پسرش سيراب است
دلِ هر شيعه كباب است
خون به چشمانِ رباب است
علي اصغر علي اصغر (2)

بي تاب
اصغرم خوابه يا كه سيرابه
قلبِ آقايم از چه بي تابه
پشت خيمه ها اصغرم تنها
اي شه گل ها هرگز نخوابه
يا علي اصغر (4)
مي بري جانم روح و ريحانم
اصغر من را از چه جانانم
از چه رو آنجا در دلِ صحرا
با چنين غوغا من نمي دانم
يا علي اصغر (4)
يا حسين قربان از چه رو پنهان
مي روي نالان با چشمِ گريان
مي كَني قبري با چشمِ ابري
سيدي صبري جانِ جانان
يا علي اصغر (4)

آتشين جگر
اي بهارِ پرپرم
پر مزن تو در برم
خون به قلب‌ِ من مكن
اي علي اصغرم
مرغِ خسته ام ـ اي علي اصغرم
طفلِ تشنه ام ـ اي علي اصغرم
طفل تشنه ام(2)
اي علي علي ـ اي علي اصغرم(3)
اي علي علي (2)
عمر و حاصلم علي
خون مكن دلم علي
ناله هاي خسته ات
گشته قاتلم علي
اشكِ چشمِ تو - دستِ خاليِ پدر
چشم مستِ تو ـ هوش من بَرَد ز سر
طفل تشنه ام(2)
اي علي علي ـ اي علي اصغرم(3)
اي علي علي (2)
لاله ي پدر تويي
طفل پر شرر تويي
بسكه تشنه مانده اي
آتشين جگر تويي
گريه هاي تو ـ تير غم زند به جان
ضجه هاي تو ـ اشك من كند روان
طفل تشنه ام(2)
اي علي علي ـ اي علي اصغرم(3)
اي علي علي (2)

گل فروش
اي خدا هرگز نگردد اين فراموشم
حاجيِ شش ماهه ام پر زد در آغوشم
در بر من خنده كرده
او مرا شرمنده كرده
اصغر من اصغر من (4)
با نگاه خسته ات دردم مداوا كن
اي گلِ نشكفته ام خيز و تماشا كن
اي تمامِ حاصل من
مرگ تو شد قاتلِ من
اصغر من اصغر من (4)
در ميان دشمنان من در خروش هستم
در بغل دارم گلي را گلفروش هستم
طفل نازم گشته بي تاب
روي دستم گشته سيراب
اصغر من اصغر من (4)
غنچه ي زيباي من را دشمنان چيدند
پيشِ‌ چشمم دشمنان پيوسته خنديدند
حاجيم حاجت روا شد
اصغرم آخر فدا شد
اصغر من اصغر من (4)

حاجي
حاجيِ شش ماهه ام حاجت روايي شد
طفلِ نازِ تشنه ام كرب و بلايي شد
من گلفروش هستم
اصغر به دوش هستم
جانم علي اصغر(2)
از دو چشمان رباب شرمنده ام كردي
بر دلم آتش زدي تا خنده ام كردي
طفلِ صغيرِ من
ماهِ منيرِ من
جانم علي اصغر(2)
چشم خود واكن علي اي روح و ريحانم
تا كه سيرابت كنم با اشكِ چشمانم
با من مدارا كن
من را تماشا كن
جانم علي اصغر(2)
بهرِ دست و پا زدن بر تو كنم چاره
بند اين قنداقه ات را مي كنم پاره
اي همه ي هستم
رفتي تو از دستم
جانم علي اصغر(2)
خونِ سرخِ حنجرت سوزد روانم را
بر عمو محسن رسان بابا سلامم را
اي غنچه ي پرپر
خونين گلو اصغر
جانم علي اصغر(2)

****************************************

شور و بحر طويل


يا علي اصغر
دلم پر از جوش و خروشه
حسين داره گل مي فروشه
اصغر من چرا خموشه
گمان كه داره آب مي نوشه
* * *
چرا حسين غمين و خسته
به پشتِ خيمه ها نشسته
گمان كنم كه كاسه آب و
عليِ اصغرم شكسته
* * *
اصغرِ دل غمين مادر
طفلك مه جبين مادر
رفتي و بعد رفتنِ تو
شير اومده ز سينه مادر

علي اصغرم لاي لاي
خدا طفلِ صغيرم را به چشم گريان مي برم
عليِ اصغرِ خود را به سوي ميدان مي برم
براي تشنگي او روم تا چاره اي سازم
من اسماعيل شش ماهه براي قربان مي برم
پريشان حاليِ او را ببين اي مالكِ عالم
خداوندا كه جانم را به سوي جانان مي برم
براي جرعه ي آبي گرفتم اصغرم بر دوش
پرستوي سپيدم را غريب و عطشان مي برم
چه كس ديده كه طفلي به تيري كرده سيرابش
خدايا طفل عطشان را به اشكِ چشمان مي برم
ناله ي اصغر يارب زند آتش به جان و تن
همه ي حاصلِ خود را به قلبِ نالان مي برم
گلِ اميد خود را من به پاي دين فدا كردم
براي حجّ و احرامش به حكمِ يزدان مي برم

واي علي اصغرم
واي علي اصغرم، نورِ دو ديده ترم، چه شد تمام ثمرم، خم شده از غم كمرم، چسان به خيمه ها برم، كشته ي طفلِ در برم، تشنه ي عطشان جگرم، اصغرِ قرصِ قمرم، واي از آن دم ز حرم، رباب آيد به برم، گويد به آه و اشك خود، كجا شد آخر پسرم، شرم كنم ز مادرش، چگونه بر او نگرم، واي علي اصغرم ...

علي جان علي جان
آرامِ جانِ مني، علي روانِ من، اي طفل بي توانم، آتش مزن به جانم، تا خنده ام نمودي، شرمنده ام نمودي، بي آبي و بي تابي، از خونِ خود سيرابي، تو قامتم خم كردي، عمرِ مرا كم كردي، علي فقط اشاره، بابا چه بي قراره ...

تشنه لب خون جگرم ـ علي اصغر پسرم (2)
قمريِ پر بسته‌ي من
اينقده دست و پا نزن
با دو لب خشك خودت
آتش به قلب ما نزن
* * *
مي‌برمت تا كه بگم
علي من تشنه لبه
منتظرم توي حرم
خانم رباب و زينبه
* * *
گشتي منو مهربونم
خنده مزن پيش بابا
بازي نكن طفل گلم
با دلِ آتيشِ بابا
* * *
غصه‌ نخور اصغر من
كي مي‌گه دل هراسونه
مي‌رم كه سيرت بكنم
آب فرات فراوونه

اي عليِ اصغرم
با دوچشمان ترم ـ طفل عطشان در برم ـ اي خدا طفل خودم ـ سوي ميدان مي برم ـ آهوي دشتِ ختن ـ دست و پا كمتر بزن ـ چشم ناز و خسته ات ـ مي زند آتش به تن ـ مي روم خوابت كنم ـ درِّ نايابت كنم ـ كنج آغوش خودم ـ تا كه سيرابت كنم ـ اي عدو مهلت بده ـ اصغرم نشكفته است ـ بين چگونه در برم ـ همچو مرغي خفته است ـ حالِ زارش را ببين ـ اين چنين آشفته است ـ آن لبان خشك او ـ دردِ او را گفته است ـ آمده اين كودكم ـ تا كه سربازي كند ـ آمده بهرِ خدا ـ تا كه جان بازي كند

...

 

اصغرم، اصغرم، ای کودک جانبازم      ای آخرین سربازم، شیرین زبانم (2)

سوزاندی، سوزاندی، آخر قلب پدر را     آتش زدی مادر را، شیرین زبانم (2)

چه گویم، چه گویم، جواب مادرت را      سکینه خواهرت را، شیرین زبانم (2)

اصغرم، اصغرم، ای کودک جانبازم       ای آخرین سربازم، شیرین زبانم (2)

 

 
 

قرآن آنلاين

آمار بازديدکنندگان

mod_vvisit_counterامروز435
mod_vvisit_counterاین ماه11461
mod_vvisit_counterکل بازدیدها920953