اسوه های هدایت

 

 

شب دوم محرم ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا

شبدوم محرم

ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا

و روضه حربن یزید ریاحی رحمه الله علیه

روضه ورود امام حسین علیه السلام  به كربلا

شیخ مفید گوید:

چون صبح شد، امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. می‌خواست یاران خود را از سپاه حر جدا كند، حر نیز می‌آمد و امام و یارانش را مانع می‌شد و می‌خواست آنان را به سمت كوفه برگرداند، آنان هم امتناع می‌كردند. چنین ادامه یافت تا به نینوا رسیدند، جایی كه حسین ـ علیه السّلام ـ آنجا فرود آمد. ناگهان اسب سواری را دیدند. سلاح بر تن و كمان بر دوش كه از كوفه می‌آمد. همه به انتظار ایستادند. چون به آنان رسید، به حر و یارانش سلام كرد، اما به حسین و اصحاب او سلام نداد. نامه‌ای از ابن زیاد برای حر آورده بود، با این مضمون:

اما بعد، چون نامه‌ام به تو رسید و فرستاده‌ام آمد، بر حسین ـ علیه السّلام ـ تنگ بگیر و جز در سرزمین بی‌آب و خشك، فرود نیاورد. به فرستاده‌ام دستور داده‌ام همواره همراه تو باشد تا خبر اجرای فرمان به من برسد. والسلام.
چون حر نامه را خواند، گفت: این نامه امیر عبیدالله است. دستور داده هر جا نامه رسید، بر شما سخت بگیرم. این هم فرستاده اوست و مأمور است كه از من جدا نشود تا آنكه فرمان امیر را درباره شما اجرا كنم. یزید بن مهاجر، از همراهان امام به فرستاده ابن زیاد نگریست، او را شناخت و گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه فرمانی آورده‌ای؟ گفت: مطیع پیشوایم بودم و وفادار به بیعتم. گفت: بلكه پروردگارت را نافرمانی كرده و در هلاك ساختن خویش و كسب ننگ و دوزخ از پیشوای خود اطاعت كرده‌ای. چه بد پیشوایی داری!
خداوند می‌فرماید:« ما آنان را پیشوایانی قرار دادیم كه به دوزخ فرا می‌خوانند، روز قیامت هم یاری نمی‌شوندپیشوای تو از آنان است. حر از آنان خواست در همان جای خشك و بی‌آبادی فرود آیند. امام به او فرمود: وای بر تو! بگذار در این آبادی نینوا و غاضریه یا شفیه فرود آییم. گفت: به خدا نمی‌توانم بگذارم. این مرد را بر من جاسوس فرستاده‌اند. زهیر بن قین گفت: ای پسر پیامبر! من چنین می‌بینم كه كار بعداً سخت‌تر خواهد شد. اكنون جنگیدن با این گروه برای ما آسانتر از جنگ با كسانی است كه پس از اینان می‌آیند و ما توان نبرد با آنان كه می‌آیند را نداریم. امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد.

سپس فرود آمد. آن روز، پنجشنبه دوم محرم سال 61 هجری بود.


نامهای كربلا

دینوری گوید:

زهیر به امام حسین ـ علیه السّلام ـ گفت: نزدیكی ما، كنار رود فرات، روستایی است در دل یك قطعه محكم كه فرات آن را احاطه كرده است، مگر از یك طرف. امام پرسید: نامش چیست؟ گفت: عقُر. فرمود: پناه می‌بریم به خدا از عقر (آتش گداخته). امام حسین ـ علیه السلام ـ به حر گفت: كمی هم برویم آنگاه فرود آییم. با او رفت تا آنكه به كربلا رسیدند. حر و یارانش در مقابل امام حسین ـ علیه السلام ـ ایستادند و از رفتن بازداشتند و حر گفت: همین جا فرود آی. فرات هم به تو نزدیك است. امام پرسید: اسم اینجا چیست؟ گفت: كربلا. فرمود: صاحب رنج و بلا. پدرم هنگام عزیمت به صفین، از اینجا گذشت. من با او بودم. ایستاد و از نامش پرسید نامش را گفتند. فرمود: «اینجا محل فرود آمدنشان و اینجاست محل ریخته شدن خونهایشان». پرسیدند: چه كسانی؟ فرمود: گروهی بزرگ از خاندان محمد اینجا فرود می‌آیند.

بهبهانی به نقل از ابی مخنف نقل می‌كند:

همه حركت كردند تا به سرزمین كربلا رسیدند. روز چهارشنبه بود. اسب امام از حركت باز ایستاد. امام فرود آمد و بر اسب دیگری سوار شد. آن نیز حتی یك گام جلو نرفت. امام، پیوسته اسب عوض كرد، تا هفت اسب همه این گونه بودند. امام با دیدن این امر شگفت، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: غاضریه. پرسید: نام دیگری دارد؟ گفتند: نینوا. فرمود: نام دیگر چه؟ گفتند: ساحل فرات. پرسیدم: اسم دیگر هم دارد؟ گفتند: كربلا. آنگاه بود كه نفس عمیقی كشید و فرمود: سرزمین محنت و رنج! فرمود: بایستید و پیش نروید. به خدا كه محل فرود آمدنمان و سرزمین ریخته شدن خونمان همین جاست. اینجاست كه حرمت ما را می‌شكنند، مردانمان و كودكانمان را می‌كشند. قبور ما در همینجا زیارتگاه خواهد شد. جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ همین خاك را به من وعده داده و وعده او خلاف نیست. از اسب فرود آمد...

ابن جوزی گوید:

امام پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: كربلا؛ به آن نینوا هم می‌گویند. حضرت گریست و فرمود: رنج و محنت! ام سلمه به من خبر داد كه روزی جبرئیل نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ بود. تو هم با من بودی. گریه كردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن. تو را رها كردم. پیامبر تو را بر دامن خود نشاند. جبرئیل گفت: آیا دوستش داری؟ فرمود: آری. گفت: امت تو او را خواهند كشت. اگر بخواهی سرزمین شهادتش را نشانت دهم. فرمود: آری. جبرئیل بال خود را بر كربلا گشود و آن را به پیامبر نشان داد. چون به حسین ـ علیه السلام ـ گفتند كه نام اینجا كربلاست، آن را بویید و گفت: به خدا این همان سرزمینی است كه جبرئیل به پیامبر خدا خبر داد كه من اینجا كشته خواهم شد.

در روایتی است كه مشتی از خاك آن بر گرفت و بویید...

ابن سعد نقل می‌كند: چون علی ـ علیه اسلام ـ در مسیر صفین از كربلا گذشت و رو به روی روستای نینوا بر كرانه فرات قرار گرفت، ایستاد و خدمتكار خود را گفت كه به ابا عبدالله خبر دهد به این سرزمین چه می‌گویند؟ گفت: كربلا. حضرت گریست تا آنكه زمین از اشكهایش‌تر شد. فرمود: روزی خدمت پیامبر رسیدم كه می‌گریست. سبب گریه را پرسیدم، فرمود: جبرئیل پیش من بود. مرا خبر داد كه فرزندم حسین ـ علیه السلام ـ در كنار فرات در جایی به نام كربلا كشته می‌شود. مشتی از خاك آن را برداشت و داد تا بویش كنم. چشمانم پر از اشك شد.
امام حسین ـ علیه السلام ـ در كربلا

خوارزمی گوید:

امام حسین ـ علیه السلام ـ روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوم محرم سال 61 وارد كربلا شد، برای یاران خود خطبه‌ای خواند و فرمود:

اما بعد، مردم برده دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند، تا وقتی زندگی‌شان بگذرد. هرگاه با بلا آموزده شوند، دینداران اندك می‌شوند. سپس پرسید: آیا اینجا كربلاست؟ گفتند: آری. فرمود: اینجا جای محنت و رنج است؛ اینجاست محل فرود آمدن ما و مركبهایمان و ریخته شدن خونهایمان.
همه فرود آمدند، بارها را كنار فرات گشودند، خیمه‌ای برای حسین ـ علیه السلام ـ و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. حسین ـ علیه السلام ـ در خیمه‌اش نشست و به اصلاح شمشیرش پرداخت. چون غلام ابوذر نیز با او بود، حضرت، اشعار «یا دَهرُ افًّ لكِ من خلیلٍ...» را می‌خواند.

مقتل امام حسين(ع)-ترجمه جواد محدثي، ج2، ص101

 

اشعار ورود امام حسین در کربلا

اینجا بهشت سرخ بدن های بی سر است
اینجا نگارخانه ی گل های پرپر است
اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست
اینجا حریم قرب شهیدان داور است
اینجاست قتلگاه شهیدان راه حق
اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است
اینجا به جای جامه ی احرام ما به تن
زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است
اینجا دو طفل زینبم افتد به روی خاک
اینجا به روی سینه ی من قبر اصغر است
اینجا برای پیکر صد چاک عاشقان
گرد و غبار کرب و بلا مشک و عنبر است
اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی
بر کودکان در به درم سایه گستر است
اینجا تنم به زیر سم اسب، توتیا
اینجا سرم به دامن شمر ستمگر است
اینجا به جای جای گلوی بریده ام
گلبوسه های زینب و زهرای اطهر است
اینجا به یاد العطش کودکان من
هر صبح و شام دیده ی میثم، زخون تر است

*****************************

میرسد بر گوش بانگ قافله

نیست حرفی از جدایی فاصله

دست دختر وصله ی دست پدر

بی خبر از درد پا و آبله

لحظه زیبا میگذشت اما چه سود

دست هایی در کمین حیله بود

شوکت زینب محیا بود و بس

سایه ی عباس بر پا بود و بس

شبه پیغمبر به روی مرکبش

در مصاف اربا اربا بود و بس

ناگهان بغضی گلویی را گرفت

رشته ی هر گفت و گویی را گرفت

با نگاهش دیده ای تر شد ولی

چهره ای حیران و مضطر شد ولی

شایدم راز نهان کودکی

بر غم این غصه بستر شد ولی...

کربلا فصل کبود زینب است

درکی از عمق شهود زینب است

میرسد کم کم زمانی که کمان

میرود مردی به جان بازی جان

اکبرش کو اصغرش کو ناگهان

دیده شد هفتاد و دو سر بر سنان*

خیمه بازاری مثال شام شد

هتک حرمت ها همه انجام شد....


ناله
چیست این ناله؟ عزا، بهرِ که؟ از آنِ حسین
جان و دل چون شود این ماه؟ به قربانِ حسین

رباعی و دوبیتی


خونِ دل
سینه ام سوخت، دلم غم آمد
دیده ام اشک ز ماتم آمد
سببِ خون دلم پرسیدم
مادرم گفت محرم آمد

کرب و بلا
روزگاری که دلم بهر عزا حاضر شد
آب شد هر چه در آن بود دلم آخر شد
ناگهان دیدم از آن اشک که در سینه بریخت
نام پر سوز و غمِ کرب و بلا ظاهر شد

معجون
این زمین چیست که با کرب و بلا معجون است
هر که را پای نهند جان و دلش محزون است
بی گمان محشر عالم شده اینجا بر پا
یا که اینجا به خدا خون خدا مدفون است

اشعار عروضی


زائر کربلا
زائری که عازم کربلایی
داری می ری به عرش کبریایی
اوّل باید رنگ خدا بگیری
امضای ماه سامرا بگیری
دوم باید وضوی عشق بگیری
مدد ز زینب دمشق بگیری
سوم باید بوی صفا بگیری
ویزات و از امام رضا بگیری
دلت باید یه شب بره مدینه
مادرِ قد خمیده رو ببینه
پشت بقیع دلت یه بار کفن شه
تیر بخوره مثل امام حسین شه
باید دلت دیونه ی نجف شه
تا گناهات همیشه برطرف شه
چاه و باید در دل شب ببینی
گلبوسه از پای علی بچینی
باید بری اونجا که عالمییه
گریه کنی رو تلِ زینبییه
تشنه باشی تو قتلگاه بنالی
تا بدونی آقات بوده چه حالی
یه مشک آب رو دوش خود بگیری
بری کنار علقمه بمیری
خاک بریزی به جا سر تو چشمات
تا که بفهمی چی کشیده سقات
چشمات و کور کنی به خار احساس
تا که بشی یه کم شبیه عباس
هر روز و شب بسوزی و بخونی
مقیم بین الحرمین بمونی

دلِ نینوایی
دل دمادم نینوایی می شود
بار دیگر کربلایی می شود
موسم ماه محرم می رسد
دل به یکباره هوایی می شود
می زند دم از حسینِ فاطمه
نغمه ی دل آشنایی می شود
دست ها سوی ضریحش می رود
عازم کوی گدایی می شود
بزم ماتم با صدای نام او
بزم اشکِ با صفایی می شود
محفل اشک و عزای عاشقان
شامل لطف خدایی می شود
اشک ماتم بر علیِ اکبرش
درد عالم را دوایی می شود
از مرام ساقیِ لب تشنگان
خوی ما هم با وفایی می شود
در عزای اصغرِ شش ماهه اش
سینه ها مهد نوایی می شود
با دل شیدای زینب خواهرش
دل حریم کبریایی می شود
نالم از دیدار زینب با حسین
آن زمانی که جدایی می شود
جان بسوزد بر رقیه دخترش
در عزایش دل فدایی می شود
در میان مجمع ذکرِ حسین
بر دلِ تنگم ندایی می شود
روح آلوده به عصیان بی دریغ
گفت بر من هم دعائی می شود؟

کاروان
کاروانی غرق نور و پر ز راز
مملو از خوبان حجاج‌ِحجاز
می رسد بین بیابانی مهیب
خون دل می گردد آن ها را نصیب
سرور این کاروان خون خداست
آن حسین بن علیِ مرتضاست
می گذارد پای در دشتی غریب
پرسد از نامش به صبر و با شکیب
از زهیرش خواست این صحرا کجاست؟
گفت پاسخ عقر و طف نامش دوتاست
گفت نام دیگری او را رواست
پاسخ آمد آری آری کربلاست
* * *
ناگهان شد کاروان غرق خروش
ناله ای آمد ز کلثومش به گوش
ای برادر ترسناک است این زمین
خوف آن را از همین اوّل ببین
تا حسین از خاطراتش دم گشود
دل ز اهل کاروان جمله ربود
زاده ی زهرا گل روح الامین
گفت شرح خاطراتش این چنین
در زمان جنگ با اشرار دین
وقت صفیّن و گذر از این زمین
هم حسن بود و علی بابایمان
خستگی از این سفر سودایمان
چون پدر خوابید در خوابش ولی
گریه ها می کرد بابایم علی
بی درنگ از خواب خود بیدار شد
گفت خوابی را که دل بیمار شد
در دل افلاکیان صد تیر کرد
خواب خود را اینچنین تعبیر کرد
دیده ام این دشت و صحرا غرق خون
همچو دریایی ز امواجِ جنون
ندر این دریا که بی هر بند و قید
دست و پا می زد حسینم همچو صید
او طلب می کرد یک فریاد رس
لیک یاری اش نکردی هیچ کس
بعد از آن بابا بگفتا یا حسین
با تو گویم یک سؤالی نور عین
آن چه در خوابم بدیدم راست بود
زهر خوابی که چشیدم راست بود
گر چنین گردد چه سازی ای پسر؟
می شوی از ظلم کین خونین جگر
گفتمش بابا میان قوم گبر
همچو تو باید عمل کردن به صبر


* * *
تا که شرح خواب بر پایان رسید
فصل اشک و ماتم جانان رسید
گفت و با یاران امیر کاروان
با سرشک دیده و اشک روان
آری آری این همان کرب و بلاست
این همان شط فرات و نینواست
آری آری در چنین غمخانه خاک
می شود جسم و تنِ من چاک و چاک
آری آری در همین دشت بلا
می شود دست علمدارم جدا
آری آری بین این صحرای خواب
مرگ اصغر می شود داغ رباب
آری آری پیش چشمان حرم
می شود پرپر علی اکبرم
آری آری در بیابان غریب
می رود از دست من تنها حبیبی
آری آری در زمین کربلا
قاسم و عبداللهم گردد فدا
آری آری در میان خیمه ها
می زند زینب برایم ناله ها
آری آری از جفای روزگار
چشم طفلان می شود از گریه تار


* * *
کاروان در اضطراب و واهمه
دست در دست حسین فاطمه
با سرشک غم به خاک آمد فرود
تا ابد بر کاروان باشد درود


ماتم و شور
می رسد نغمه ی ماتم
ناله ی حضرت خاتم
می رسد موسم زاری
می رسد بوی محرم
من که از روز ازل عبد حسینی هستم
بر درِ خانه ی دل پرچم مشکی بستم
از غمش خون شده عینم
من عزادارِ حسینم
یا حسین جان یا حسین جان (2)
به خدا اسم حسین و
من به همه اسما نمی دم
به خدا غیر حسین و
تو قلبم جا نمی دم
آخه اون ارباب گلگون کفنِ قلب منه
ضربان قلبِ من فقط برا اون می زنه
پای روضه اش نگرانم
اونه یار دو جهانم
یا حسین جان یا حسین جان (2)
به خدا اصغر زارش
دلمو دیونه کرده
صورت اکبر زیباش
توی قلبم خونه کرده
روز روشن به خدا بی عشق اون مثل شبه
بسوزم واسه دلی که بی قرارِ زینبه
عشق اون کرده اسیرم
واسه عباسش می میرم
یا حسین جان یا حسین جان (2)
یه خرابه یه رقیه اش
روضه ی پر شرر من
یه بیابون پر خارش
زده آتش جگر من
بچه گر گریه کنه سر به سرش می زارند
گر بگه بابا سر بابا براش می آرند
یه جهان غربت و ناله
فدای پای سه ساله
یا حسین جان یا حسین جان (2)

حسرت
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
در این سینه ام شور و حالِ حسینه
دلم تشنه ی آن جمالِ حسینه
همین می شود ذکر روز و شبِ من
همه هستِ من جمله مال حسینه
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
فراغت شده سوز و غصه و دردم
کنم ناله من در عزای تو هر دم
نصیبم نما زائر تو شوم من
چو پروانه ای دور قبر تو گردم
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
خدایا دلم می رود سر گویش
چو خورده گره دل به تارک مویش
ز عشق حسین من به تاب و تب هستم
شده روح من مست جام سبویش
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)
حسین جان خودم عبدِ نام تو هستم
ببین منتظر بهرِ جام تو هستم
تو اربابی و با صفا و کریمی
همه عمرِ خود من غلام تو هستم
همه حسرتم کربلای حسینه (2)
تمام وجودم فدای حسینه (2)

خاک عشق
کاروان حاجیان آمدند در نینوا
بعد حج نزد خدا می کنند جان را فدا
زینبا گوید حسین اینجا کجاست؟
بی گمان اینجا همان کرب و بلاست؟
کربلا یا کربلا (4)
بوسه زد مولا حسین بر زمین و خاکِ عشق
ناله و گریان شدش کار اهلِ پاکِ عشق
گفت و آری این همان غوغا سراست
تا ابد خاکش به عالم کیمیاست
کربلا یا کربلا (4)
اندرین دشت بلا اصغری پرپرشود
جان فدای دین خود حضرت اکبر شود
می شود عباس آب آور شهید
محشری دیگر شود اینجا پدید
کربلا یا کربلا (4)
کودک ناز حسین سدّ سیلی می شود
هم ز گوش و هم ز رو هر دو نیلی می شود
صد امان از غصّه ی اهل حرم
وارد کرب و بلا شد دلبرم
کربلا یا کربلا (4)

 

شور و بحر طویل


کرب و بلای حسین(ع)
زمزمه ی پیر و جوون، ذکر تموم آسمون، حسرت هر چی کهکشون، گریه ی صاحب زمون، بهشتِ حق روی زمین، مرحم دلهای غمین، مقتل تشنه کام ما، قتله گه امام ما، دعای ما تو هر نماز، نغمه دل وقتِ نیاز، اشکای می گه موقع راز، منشأ هر سوز و گداز، عرش عظیم نورِ عین، مرقد شاه عالمین، ضریح حضرتِ حسین، شفای دردِ بی دوا، قدری ز خاک نینوا ...

کرب و بلا کرب و بلا حسین حسین جان(2)
دست خودم نیست به خدا اشکای نم نم
می‌ریزه از برگِ چشام پای محرم
دست خودم نیست به خدا دلم گرفته
با هیچی جز اسم حسین نمی‌شه محرم
* * *
یادش بخیر مادرِ من به وقتِ پیری
می‌گفت بگو اسم حسین آروم می‌گیری
بابام می‌گفت کرب و بلا فقط یه رازه
حاجتمه زیارتش حج و نمازه

شب دوم محرم روضه حر هم خوانده می شود

مقتل و روضه حربن یزید ریاحی                                                                                        

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم اجمعین

داستان شگفت انگیز حرّ ابن یزید ریاحی را کتاب های مهمی مانند ابومخنف، لهوف سید ابن طاووس، صفحه صد و سی و هفت، ارشاد مفید جلد دوم صفحۀ هفتاد و هشت، بحار علامۀ مجلسی جلد چهل و چهار، معال سبتین جلد یک، پیشوای شهیدان مرحوم آیت الله صدر صفحۀ صد و هشت، عنصر شجاعت آیت الله کمره ای جلد سوم صفحۀ چهل ونه، نقل کردند، که خلاصه ای از آن به این مضمون است:

کاروان سیدالشهداء وقتی از منزل ذغاله خواست به طرف کوفه حرکت کند، امام حسین فرمان داد آب بردارید، فراوان هم بردارید. دستور امام اطاعت شد. کاروان با آب فراوان حرکت کرد، در حالی که مسیر را می پیمودند، یکی از یاران تکبیر گفت، امام هم تکبیر گفت. اما از او پرسید برای چه تکبیر گفتی؟ گفت: درختان خرما دیدم. دیگران گفتند: ما با این صحرا آشنا هستی، درخت خرمایی وجود ندارد، فرمود: به دقت بنگرید چه می بینید؟ گفتند: گردن های اسب. فرمود:


من هم چنین می بینم. که ناگهان سپاه ابن زیاد در حالی که سخت تشنه بودند از راه رسیدند. امام دستور داد آن ها را سیراب کنید، اسب هایشان را هم آب دهید. یاران امام که آب فراوانی برداشته بودند همۀ سپاه دشمن و اسب هایشان را سیراب کردند. ظرف پر آب را حتی چند بار جلوی دهان اسبان گرفتند تا کاملاً سیراب شوند. ابن طعان می گوید در زمرۀ سپاهیان حر بودم، عقب مانده بودم، وقتی رسیدم همه آب خورده بودند و سیراب شده بودند، اسب ها را هم سیراب کرده بودند، امام حسین وقتی مرا دید و تشنگی مرا مشاهده کرد، شتر آب آوری را به من نشان داد که مشک پر آب بارش بود، فرمود آن را بخوابان و آب بخور. من شتر را خواباندم، دهانۀ مشک را به دهان گذاشتم، از گوشۀ دهانم آب می ریخت نمی توانستم بخورم، خود حضرت حسین پیش آمد و دهانۀ مشک را لوله کرد، به دهان من گذاشت تا سیراب شدم، اسب من هم آب خورد تا سیراب شد. سپاه کوفه با ریاست حرّ ابن یزید پس از سیراب شدن یک مقدار استراحت کردند تا ظهر شد. در این جا حرّ ابن یزید با نیروی ادب یک قدم به سوی حق آمد، چگونه؟ وقت ظهر امام به حجاج ابن مسروق، مؤذن ارتش خودشان فرمودند اذان بگو. سپس به حرّ فرمود آیا نمازت را با لشکر خودت می خوانی؟ فرماندۀ سپاه دشمن، نان خور یزید، بر خلاف انتظار گفت: نه، بلکه نماز را با تو می خوانم. این ادب و این نمازی که او خواست پشت سر حضرت بخواند، در حقیقت پشت کرده به فرهنگ دشمن بود و او را یک قدم به سوی پروردگار پیش برد و این کارش کلیدی برای گشوده شدن درهای رحمت حق به سوی او بود. نماز خواندند و امام خطبه ای را خواندند، تا وقت نماز عصر شد. باز حرّ ابن یزید نماز عصر را به حضرت اقتدا کرد، پس از نماز بین امام و حرّ گفتگو دربارۀ مردم کوفه و بازگشت امام به مکه یا مدینه آغاز شد. ولی حرّ اصرار کرد که من مأمورم شما را به کوفه ببرم. امام در برابر حرّ فرمودند: (سَکَنَتکَ اُمُّک) مادر به عزایت بنشیند، چه می خواهی؟ حرّ یک مقدار سکوت کرد، سپس به حضرت نظر کرد و گفت (اَما وَ اللهِ لَو غیرُکَ مِنَ العَرَب یَقولُ حالی وَ هُوَ عَلی مِثلِ تِلکَ الحالَةِ الَّتی أنتَ عَلَیها ما تَرَکتُ ذِکرَ اُمِّهِه بِسَّکن أن أقولَها کائِناً ما کان وَ لکِن وَ الله مالی إلی ذِکر اُمِّک مِن سَبیل إلّا بِأحسَنِ ما یُقدَرُ عَلَیه) به خدا سوگند اگر غیر تو از عرب این کلمه را به من می گفت و در یک چنین گرفتاری  که تو هستی قرار داشت، من او را رها نمی کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگی یاد می کردم، قطعاً پاسخش را می دادم، ولی به خدا سوگند من حق ندارم نام مادرت را جز به نیکوترین وجه مقدور به زبان جاری کنم. بعد از نماز این مرحلۀ دوم ادب حرّ بود که نشان داد به خاطر این احترام به حضرت زهرا، درهای رحمت خاصّ حق به روی او باز شد. گذشت تا روز عاشورا، با این که عمر سعد به او ترفیع مقام داده بود، ولی حال توبه و نورانیّت عجیبی به او دست داد و با کمال خضوع و تواضع با یاد ندایی که اول سفر شنیده بود که او را به بهشت بشارت دادند، به سوی خیمه های امام حرکت کرد. نزدیک خیمه پیاده شد، دو دستش را روی سر گذاشت، چون به امام نزدیک شد، خودش را روی زمین انداخت، روی خاک انداخت و مرتب می گفت: (اللهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیه) خدایا من توبه کردم، توبۀ  مرا بپذیر. (فَقَد آرعَبتُ قُلوبَ اُولیائِک وَ اُولادَ بَیتِ نَبیِّک) من دل بندگان تو را به هراس ا نداختم، خدایا دل دختر پغمبرت را، دل فرزندان دختر پیغمبر تو را به ترس انداختم. حضرت فرمودند: (إرفَع رَأسَک) سرت را بردار. عرضه داشت: یَابنَ رَسولِ الله، من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به مدینه مانع شدم، من راه را به تو بستم، واقعاً برای من جای توبه وجود دارد؟ حضرت فرمود: (نَعَم، یَتوبُ اللهَ عَلَیک) بله جای توبه وجود دارد، سرت را از روی خاک بردار، خدا توبۀ تو را پذیرفت. سپس به طوری که شیخ ابن نما در کتاب منتخب نقل می کند، به حضرت گفت: یابن رسولِ الله وقتی از کوفه بیرون آمدم، از پشت سر صدایی شنیدم که می گفت: ای حرّ: تو را به بهشت بشارت باد. حضرت فرمود: (أسَبتَ أجراً وَ خِیرا) پاداش خدا و خیر را خوب تشخیص دادی که از یزیدیان بریدی و به اهل بیت پیوستی و خوب خودت را به آن بشارت رساندی. بعد اجازه گرفت، به میدان رفت، بعد از جنگ سختی که با مردم کوفه کرد شهید شد. یاران امام بدنش را از زمین برداشتند آوردند تا نزدیک خیمه ها، در پیشگاه حضرت حسین روی زمین گذاشتند، امام بالای سرش نشست و به رخسارۀ خون آلودش دست محبت کشید، غبار از چهره اش پاک کرد و این جمله را فرمود: (أنتَ الحُر کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرُّ فِی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فِی الآخِرَة) تو آزادی چنان که مادرت تو را به آزادی نام نهاد، در دنیا آزادی و در آخرت خوشبخت

بخش دوم:روضه اماده به همراه شعر
آمدم تاکه زبندغمم آزادکنی توبه ام رابپذیری ودلم شادکنی
یاحسین ازعمل خویش پشیمانم من آمدم تاکه مراسوی حق ارشادکنی
اولین کس که سرراه توبگرفت منم حال هنگام تلافی است اگرامدادکنی
دوست دارم که سروجان به فدای تو کنم تاکه راضی دل بشکسته اولادکنی (مرحوم ژولیده نیشابوری)
درشرح حال حربن یزیدریاحی ،دوبرخوردحرراباامام مشاهده می کنیم که بسیارزیباست ونشانه طینت پاک وفطرت بیدارحراست:
برخورداول:وقتی امام درمنزل(ذوحَسَم)به حرویارانش برخوردکردزمان نمازظهرکه رسید،حجاج بن مسروق،اذان گفت:امام به فرمود:آیابااصحابت نمازمی خوانی ؟حرعرض کرد:خیر،بلکه همه باشمانمازمی خوانیم وجداازامام ،نمازجماعت برپانکرد وپشت سرامام ،نمازخواند.این یک موضع بودکه حردرمقابل امام،ادب نشان داد.
برخودردوم:آن جابودکه امام،اصحابش راامرکردسوارشوندوزنان راسوارکردودستورحرکت داد.حرمانع حرکت امام شد.امام فرمود:بگذارمابه مکانی برویم که کسی مارانشناسداماحرنپذیرفت.امام ناراحت شدوبه اوفرمود:ثَکَلَتکَ اُمُّک ماتُریدُمِنَّا؟مادرت به عزایت بنشیندازماچه می خواهی؟حرلحظه ای سررابه زیرانداخت وگفت:اگرکس دیگری متعرض نام مادرم می شدمن نیزنام مادراورامی بردم اماچه کنم که مادرتوفاطمه(س) است.این نیزنشانه دیگری ازادب ومعرفت حربودکه باعث نجات اوگردید.روزعاشوراوقتی فریاداستغاثه امام راشنیدکه می فرمود:اَمامِن مُغیثٍ یُغیثُنالِوجهِ الله؟اَمامِن ذَابٍّ یَذُبُّ عن حرم رسولِ الله .
دستان خودرابرسرگذاشت(به علامت ندامت وپشیمانی)ومی گفت:اللّهم الیکَ اَنَبتُ فتُب عَلَیَّ خدایامن دل فرزندفاطمه (س) رالرزاندم.همینکه رسیدمحضرامام،باکمال شرمساری عرض کرد:جُعِلتُ فِداک،فدایت شوم،من همان کسی هستم که راه رابرتوبستم
هل تری لی مِن تَوبَهٍ؟ آیاتوبه من پذیرفته می شودیانه؟
فقال الحسین نعم،یتوبُ الله علیک فَاَنزِل – ازاسب پیاده شوتوبه توقبول است.
دربعضی ازروایات آمده:پس ازقبولی توبه اش ،ازامام اجازه گرفت تابرای عذرخواهی نزدبانوان حرم برودامام هم اجازه داد.حرنزدیک خیمه آنهاشدوبادلی شکسته وچشمی گریان عرض کرد:السلام علیکم یااهل بیت النبوه من همان کسی ام که دل شماراشکستم اماحالاپشیمانم من همان کسی ام که شماراترساندم اماازشماامیدعفودارم خواهشم این است مراببخشیدونزدمادرتان فاطمه زهرا(س) ازمن شکایت نکنید.
دوجاادب کردامام نیزدوعنایت به اوکردودومدال به اوبخشید.
۱٫وقتی روی زمین افتادخودامام برسربالین اوحاضرشدندوخون ازچهره اش پاک کردوپارچه ای رابرسرحربست واوراباهمان دستمال دفن کردند.
۲٫ازمادرحرتجلیل کردوفرمود:انت الحرُّکماسَمَّتکَ اُمُّک.
اماامام بربالین حرامد سرحربردامن گرفت امابمیرمبرای اقایی که کسی نبود لحطات اخربربالین اقا بیاد امانه یک نفر اومد بربالین اقا اونم شمر بود که سر بریده اقارابه دامن گرفت .همه صدابزنید غریب حسین ..    پرورش مرثیه ،اوج مرثیه ،
سلام مابه حسین به صحن کرببلایش سلام مابه حسینی که جا ما به فدایش
منابع:
۱٫مقتل الحسین ابی مخنف ۲٫لهوف سیدبن طاوس ۳٫قصه کربلا،نظری منفردص۳۰۴ ۴٫بحارالانورج۴۵ص۱۴و۱۵ ۵٫ناسخ التواریخ مرحوم سپهر ۶٫القول السدیدبشان حرالشهید ۷٫ مقتل الحسین مرحوم مقرم    منبع

 اشعار جناب حر علیه الرحمه                                                                                                                       

از زبان حر به اباعبدالله

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

شبیه کشتی نوحی، نه! مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ‌زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

یوسف زهرا! زشما پُر شدم

تا که اسیر تو شدم حُر شدم

از دل دشمن به سویت پر زدم

آمدم و حلقه براین در زدم

آمده ام تا که قبولم کنی

خاک ره آل رسولم کنی

حرّ پشیمان تو ام یا حسین

دست به دامان تو ام یا حسین

یک نگه افکن همه هستم بگیر

ای پسر فاطمه دستم بگیر

روز نخستین به تو دل باختم

در دل من بودی و نشناختم

دست نیاز من و دامان تو

کوه گناه من و غفران تو

ناله ی العفو بُوَد بر لبم

تا صف محشر خجل از زینبم

روی علی اکبر تو دیدنی است

دست علمدار تو بوسیدنی است

مهر تو کُلّ آبروی من است

هستی من خون گلوی من است

چه می شود کشته ی راهت شوم؟

خاک قدم های سپاهت شوم؟

حرّ ریاحی به درت آمده

فطرس بی بال و پرت آمده

با نگه خویش کمالم بده

وز کرم خود پر و بالم بده

بال من از تیغه ی شمشیرهاست

سینه ی تنگم سپر تیرهاست

مقتل خون، اوج کمال من است

تیر محبت پر و بال من است

بال بده، فطرس دیگر شوم

طوطی گهواره ی اصغر شوم

 

نوحه حربن یزید ریاحی

حرّ ریاحیِ حسینم، یار امام عالمینم
شد عشق ثارالله دینَم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم

گشته نصیبم این سعادت، در موج خون کنم عبادت
سعادتم گشته شهادت
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم

با آن همه جرم و خطایم مشمول این لطف و عطایم
که کشته ی خون خدایم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم

من خاک اکبر حسینم هدیه به اصغر حسینم
خجل ز مادر حسینم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم


لب تشنه ی جام بلایم سیراب کوثر ولایم
آزاد مرد کربلایم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم

آمده ام با عشق و احساس تا در حضور سید الناس
بوسه زنم بر دست عباس
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم

اگر چه من نامه سیاهم حسین بخشیده گناهم
فرزند زهرا داده راهم
ممنون زعفو آل رسولم فرزند زهرا کرده قبولم

 

نوحه حضرت حر

تو یار امام عالمینی، خوش آمدی ای حر
امروز دگر حر حسینی، خوش آمدی ای حر
تو یاور مایی، حر شهدایی (تکرار)
توبه ات به نزد ما قبول است، زهرا ز تو راضی
خشنود ز تو آل رسول است، زهرا ز تو راضی
تو یاور مایی، حر شهدایی (تکرار)
تو حر شهید کربلایی، توبه ات قبول است
سینه سپر تیر بلایی، توبه ات قبول است
تو یاور مایی، حر شهدایی (تکرار)
روزی که سر رهم ستادی، دست تو گرفتم
امروز که رو به ما نهادی، دست تو گرفتم
تو یاور مایی، حر شهدایی (تکرار)
من با خبر از دل تو بودم، دیدم تو ز مایی
با یک نگه از تو دل ربودم، دیدم تو ز مایی
تو یاور مایی، حر شهدایی (تکرار)
زینب به حرم کند دعایت، ای یار ولایت
سقای حرم زند صدایت، ای یار ولایت
تو یاور مایی، حر شهدایی (تکرار)
تو حر گرفتار حسینی، غمخوار حسینی
حامی و طرفدار حسینی، غمخوار حسینی
تو یاور مایی، حر شهدایی (تکرار
)

 
 

قرآن آنلاين

آمار بازديدکنندگان

mod_vvisit_counterامروز437
mod_vvisit_counterاین ماه11463
mod_vvisit_counterکل بازدیدها920955