اسوه های هدایت

 

 

فضايل امام حسين (ع) از زبان دشمنان

فضايل امام حسين (ع) از زبان دشمنان


42 - من محبت پيامبر را به تو ديدم !
شفيق بن مسلمه گويد: حسين بن على عليه السلام به ميدان آمد و نداى هل من مبارز سر داد، مردى از خاندان ذى لعوه به نام زبرقان بن اسلم - كه بسيار شجاع بود - به سوى او رفت و (چون او را شناخت ) گفت : شگفتا! تو كيستى ؟ فرمود: )منم حسين بن على عليه السلام (
زبرقان گفت : فرزندم ! برگرد، به خدا سوگند روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه بر شتر سرخ مويى سوار بود و از جانب قبا مى آمد و تو در آن جلو او بودى و من چنان نيستم كه با خون تو رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدار كنم .
زبرقان در حالى كه بخشى از شعر خود را مى گفت (از نبرد او) برگشت

43 - پاس جلالت حسين (ع(

عمر بن خطاب عطاى حسن و حسين را مثل عطاى پدرشان مى داد. عمر بن خطاب عظمت و جلالت حسين را پاس مى داشت و به آن حضرت مى گفت : انما ابنت ما ترى فى رؤ سنا، الله ثم انتم يعنى : آنچه را در سر ما مى بينى خدا رويانيده و سپس شما. مقصودش اين بود كه اين همه اعتبار و عزت و هرچه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم .
پسرش عبدالله عمر روزى در سايه كعبه نشسته بود كه ديد حسين تشريف مى آورد، گفت هذا احب اهل الارض الى اهل السماء اليوم اين مرد امروز محبوب ترين اهل زمين است نزد اهل آسمان ، او همان عبدالله بود كه در حق حسين عليه السلام مى گفت : ) انه يغز العلم غرا( يعنى : همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مى دهد، حسين عليه السلام نيز در بيت نبوت از انگشت پيغمبرى غذاى علوم را خورده است .


44 - پاك كردن خاك پاى حسين (ع(
اهميت حسين عليه السلام تنها در نظر خليفه ثانى نبود كه از على عليه السلام مى خواست حسين عليه السلام را اجازه دهد تا در مشاوره ها شركت كند و از نظر عالى او بهره مند گردد، بلكه در نظر همه صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسيار عالى نگاه مى كردند.
ابو هريره بنا به نقل عساكر خاك پاى حسين عليه السلام را با جامه خود پاك مى كرد و به اين كار افتخار مى كرد. ابن عساكر بعد از نقل اين خبر در تاريخ كبير خود، مى گويد وقتى حسين عليه السلام او را براى اين كار عتاب فرمود و توبيخ كرد، ابو هريره گفت : قسم به خدا آنچه را كه من مى دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوش خود سوار مى كنند.
باز ابو هريره گفت : از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: من احب الحسن و الحسين فقد احبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى يعنى : هر كه حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر كه آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است


45 - به جان خودم سوگند اين حسين است !
حسين بن على نابغه فصاحت و بلاغت و حريفان او، در هر مقوله وارد سخن مى شدند و در همان كلمه اول مغلوب مى شدند و عرق شرمندگى از پيشانى خود مى زدودند.
عمرو بن عاص با آن قدرت بيان و سخنورى و حيله گرى اش كه به روباه عرب شهرت يافته بود، در يك مجلسى در مقابل جواب هاى حسين چنان درمانده شد كه معاويه روى به او كرد و گفت : به جان خودم سوگند اين حسين است و پسر على بن ابى طالب است . (يعنى در مقابل زبان او زبان ما كند و منطق ما سست است .(


46 - فصاحت كلام امام حسين (ع(
ابن شهر آشوب در كتاب خود، مناقب آل ابى طالب ، گويد كه عمروبن عاص در يك مجلسى به حسين عليه السلام گفت : چه عوامل باعث شد كه اولاد ما از اولاد شما بيشتر است ؟ امام در جواب شعر عباس بن مرداس ‍ السلمى را خواند:
پرنده هاى سياه رنگ سنگين پرواز تنبل ، جوجه زياد مى آورند، اما مرغ شكار يك اولاد مى آورى د، يا كم اولاد مى شود.
عمرو عاص گفت : چه عاملى باعث شده كه شارب هاى (سبيل ) ما از شارب هاى شما زودتر سفيد مى شود؟
امام فرمود: زنان شما عفونى و بد بو هستند، لذا هر وقت با آنان نزديكى مى كنيد نفس آنها به صورت شما مى خورد و رنگ شارب هاى شما را تغيير مى دهد.
عمروعاص گفت : چه سبب شد كه ريش هاى شما از ريش هاى ما زيادتر و سنگين تر است ؟
امام عليه السلام آيه 56 سوره اعراف را خواند. و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبثت لا يخرج لا نكدا منظور از شهر زيباى پاك زمين هاى آن است ؛ يعنى : زمين خوب پاك سبزى هاى خود را با اذن پروردگار بيرون مى آورد، اما زمين خبيث و لجن زار حاصل را كم مى آورد.
معاويه كه در همان مجلس حاضر بود گفت : به حق خودم كه بر تو (يعنى عمروعاص ) است حقا اين پسر على بن ابيطالب است . پس امام حسين عليه السلام اين دو بيت شعر را خواند:
اگر عقرب ؛ يعنى عمرو) دوباره به ما حمله كند، ما بر و حمله مى كنيم . نعلين براى كوبيدن سر او نيز حاضر است !
و عقرب هم مى داند و يقين كرده است كه براى او نه دنيا وجود دارد و نه آخرت .


47 - شهادت مى دهم كه تو پسر على مرتضايى !
سبط ابن جوزى در تذكره از هشام بن محمد كلينى و او از محمد بن اسحاق نقل كرده كه گويد: مروان بن حكم والى مدينه بود. مرا پيش امام حسين عليه السلام فرستاد تا به وى بگويم كه مروان مى گويد پدرت بين مردم تفرقه انداخت و عثمان را كشت و علما و زهاد را (منظور خوارج است ) از بين برد. تو بايد در اين صورت به غير پدرت افتخار كنى و مثل شما همانند )قاطر( است كه هر وقت به وى گويند پدرت كيست در جواب مى گويد برادرم اسب است .
ابن اسحاق به محضر حسن بن على عليه السلام شرفياب شد و با خجالت و شرمندگى عرض كرد: پيام شرم آورى از مروان دارم كه اگر از سطوت و شمشير نمى ترسيدم هرگز به زبان نمى آوردم ؛ مع الوصف اگر شما اجازه ندهيد نخواهد گفت .
امام عليه السلام فرمود. حتما بگو. ما از سخنان او به خدا پناه مى بريم . او گفته مروان را بيان كرد. امام فرمود: به مروان بگو كه اگر اين گفتار تو راست باشد خدايت اجر خواهد داد و اگر دروغ باشد نقمت خدا شديد است !
ابن اسحاق بيرون آمد و به حسين عليه السلام برخورد. امام عليه السلام از مسير و محل ماءموريت او پرسيد بر امام معلوم شد پيامى داشته است . امام از متن پيام پرسيد. قاصد از بيان آن امتناع كرد. امام فرمود: يا بايد بگويى يا تو را گردن مى زنم . امام حسن عليه السلام صداى برادر را شنيد و بيرون آمد. از حسين عليه السلام تقاضاى آزادى قاصد را نمود.
حسين عليه السلام سوگند ياد كرد تا پيام مروان را نگويد آزادش نمى كنم . قاصد متن پيام را شرح داد. امام حسين عليه السلام فرمود: به مروان بگو حسين بن على عليه السلام مى گويد كه اى پسر زن كبود چشمى كه مردم را در بازار )ذى المجاز( به خود دعوت مى كرد و در بازار )عكاظ( پرچم فجور بلند مى كرد. اى پسر رانده شده رسول خدا و لعن شده به زبان رسول ! من تو را و پدرت را و مادرت را خوب مى شناسم .
قاصد برگشت و همه آنچه را كه شنيده بود به مروان گفت : برگرد به حسن عليه السلام بگو كه من شهادت مى دهم تو پسر رسول خدايى و به حسين عليه السلام بگو شهادت مى دهم تو پسر على مرتضايى.


48 - حسين از هر عيب برى است
به معاويه گزارش داده بودند كه ممكن است حسين بن على عليه السلام در آينده انقلاب كند. از اين رو نامه اى به آن حضرت نوشت و در آن نامه امام را از قصد انقلاب بر حذر داشت .
امام عليه السلام در جواب معاويه ، نامه اى تند و تكان دهنده و در عين حال نصيحت آميز نوشت و در آن برخى از جنايات معاويه را به رخش كشيد و از تحمل وليعهدى يزيد و سگ بازى و شرابخوارى او ذكرى به ميان آورد و خاطر نشان ساخت كه بزرگترين فتنه بر امت ، وخيم تر از حكومت تو نيست : و انى لا اعلم فتنه اعظم على هذه الامه من و لا يتك عليها: يزيد كه ديد حسين بن على از شرابخوارى و سگ باز او ياد كرده است به پدرش گفت : نامه اى براى آن حضرت بنويسد و او را تحقير كند و على بن ابى طالب عليه السلام را به زشتى ياد نمايد. معاويه به اين جوان جاهل خشك مغز چنين گفت : من از حسين بن على عليه السلام چگونه عيبجوى كنم ! به خدا قسم ، هيچگونه عيبى در وى نمى بينم : فو الله ما ارى فيه موضعا للعيب .
شگفتا كه معاويه در خلوتگاه كاخ خود و در جلسه محرمانه با پسرش ، از حسين بن على عليه السلام چطور به عظمت ياد مى كند! اگر بگوييم حسين عليه السلام بعد از پيغمبر اعظم مالك دل هاى مرد و زن مسلمان شده بود و شهر مدينه به خاطر وجود حسين عليه السلام همان روحانيت و موقعيت عصر پيغمبر صلى الله عليه و آله را داشت مبالغه نگفته ايم و گاه گاه درباره حسين به معاويه اعتراض هاى دندان شكن مى كردند.


49 - مدح عجيب معاويه
احنف ، معاويه را از شكستن عهد و پيمانى كه با حسن عليه السلام در مورد ولايتعهدى بسته ، بيم داد و او را به حرمت نهادن به افكار عمومى سفارشنمود و محبت و دوستى مردم عراق را نسبت به خاندان پيغمبر ياد آور شد. سپس گفت : معاويه ! بدان كه تو هيچ عذرى در نزد خدا ندارى اگر يزيد را بر حسين عليه السلام مقدم بدارى ، در حالى كه تو مى دانى حسن و حسين كيستند و داراى چه مقصد و هدفى هستند. و در ضمن اين بيانات گفت : به خدا، اهل عراق حسن و حسين را از على عليه السلام بيشتر دوست دارند.
معاويه بر حسب فطانت و زيركى خود حسين بن على را از همه معاصرين و اطرافيان خود بهتر مى شناخت ، به طورى كه گاهى مداحى او از حسين مورد اعجاب ديگران واقع مى شد.


50 - خوب ابلاغ فرمودى !
جمعى از منافقين به معاويه گفتند: براى آنكه تا حدى نگرانى تو درباره حسين بن على كاسته شود، بهتر است كه او را به منبر دعوت كنى تا براى مردم خطبه بخواند، بديهى است وقتى مردم گفتار او را شنيدند عظمت او در نظر مردم پايين خواهد آمد.
معاويه كه در سياست روباه صفت بود گفت : من اين كار را درباره برادرش ‍ حسن كردم ، امام وقتى خطبه را آغاز كرد به حدى از خود فصاحت و بلاغت نشان داد كه ما را پايمال و از نظر مردم ساقط كرد. با اين وصف اصرار منافقين به حدى شد كه معاويه به ناچار از آن حضرت در خواست نمود تا به منبر رفته و براى مردم خطبه بخواند. امام قبول فرمود و بر منبر تشريف برد و پس از حمد و ثنا چنين گفت :
مائيم لشكرهاى غالب و قاهر خدا و مائيم عترت و عشيرت رسول خدا. هيچ كس را با اين حضرت قربت و قرابت ما نيست ، و مائيم اهل بيت پاك و پاكيزه او و مائيم يكى از ثقلين و رسول خدا با قرآن كريم همانند فرموده ، آن قرآنى كه داراى تفصيل تمامت اشياء است و اطراف آن از باطل و لا طائل پرداخته و پيراسته است ، و تفسير و تاءويل آن بى زياده و نقصان در نزد ماست و ما را با حالت حيرانى و ترديد معطل و منتظر نمى گذارد، بلكه ما از حقايق آن كه در نزد ماست تبعيت مى كنيم ، پس اطاعت كنيم ما را و سر از فرمان ما نتابيد، زيرا خداوند اطاعت ما را بر شما واجب ساخته است .
اطاعت كنيد خدا و رسول خدا و اولى الامر را و آنجا كه در كارى درمانده شويد به كتاب خدا و خطاب رسول بازگشت نماييد تا آنانكه از تفسير و تاءويل آگاهند شما را آگاه سازند و اگر فضل و رحمت خدا شاملتان نشود كمتر كسى از حيله و دام شيطان خلاصى يافته ، پس به هوش باشيد و گوش ‍ به دعوت شيطان ندهيد، مانند آن اشخاص نباشيد كه به آنها گفت لا غالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص على عقبيه قال انى برى منكم .
چنانچه اين دشمن قوى پنجه شما را شفيته و به طمع دوستى فريفته سازد بناگاه از شما روى برگرداند و شما را در هم شكند و با شمشير و نيزه و خدنگ كيفر نمايد، آن وقت است كه يك تن از شما به سلامت نرهد و شما و ايمان شما را خط امان ندهد. اين كلمات بر معاويه بسيار گران آمد، وليكن قهرا از بيانات حسين عليه السلام تشكر كرد و گفت : خدايت خير دهد يا ابا عبدالله ! خوب ابلاغ فرمودى .


51 - احترام معاويه به امام حسين (ع(
معاويه مى دانست كه حسين عليه السلام در دل مردم جاى گرفته و با او نمى توان به درشتى پرداخت . امام حسين عليه السلام هميشه رفتارش با معاويه شجاعانه بود به طورى كه يك روز در بالاى منبر از على بدگويى مى كرد، ناگهان حسين (ع) وارد شد و با شمشير به طرف معاويه حمله كرد.
معاويه فرود آمد و پشت منبر پنهان شد، بعد هم عذر خواست و مبلغى قابل توجه به امام تقديم نمود كه بين فقرا قسمت نمايد.
الوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير معروف به ابن كثير گويد: ابوبكر و عمر و عثمان و ساير اصحاب به حسين فوق العاده احترام مى نمودند و معاويه بيش از آنان وى را تعظيم مى كرد، يك مرتبه دويست هزار درهم براى او فرستاد و سوگند ياد نمود كه تا به حال به كسى چنين نكرده است .
امام باقر فرمود: بدان كه احدى نه پيش از تو و نه بعد از تو افضل از من نبوده است و حتى بعد از امام حسن عليه السلام با آنكه حسين عليه السلام به بيعت با معاويه و يزيد حاضر نشد، او پيوسته همان عطيه را براى حسين مى فرستاد و به آن حضرت احترام مى گذاشت .


52 - عظمت مقام علمى امام حسين
معاويه خواست از حلقه علم و تدريس حسين و اجتماع مردم در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر تعريف كند؛ لذا به مردى از قريش ‍ چنين كفت :
هنگامى كه داخل شدم به مسجد رسول خدا، حلقه اى ديدم كه در آن جمعيت انبوهى نشسته بودند و سكوت به حدى در آنان حكم فرما بود كه گويا پرنده اى بر سرشان نشسته بود و اين حلقه ويژه دانشجويان حسين عليه السلام بود و حسين عليه السلام به لباسى مانند عبا ملبس بود و تا نصف ساق هايش پوشيده بود.
معاويه خودش را و آنچه كه از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهى دنيا او را احاطه كرده مى بيند. و حسين عليه السلام را مى بيند با آنچه از حقيقت عليم او را احاطه كرده اين جا است كه مى بيند فاصله بين اين دو حالت از زمين تا آسمان است . در محضر حسين عليه السلام حلقه اى بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مى ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش جسم و سكوت محض كه حاكى از خضوع بى مانندشان نسبت به عظمت حسين عليه السلام بود! همه چشم خود را به حسين (ع) دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گويى مى خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاى نفسانى ساعتى را به پناه معنويت آن حضرت بروند.
مانند مرغانى كه در هواى گرم و سوزان ، زمين نمناكى بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك كنند و از زحمت گرما بياسايند، مى خواستند با خلوص نيت در آن محضر عالى حلاوت ايمان را بچشند. و همه مى دانند آن طور كه در آن محضر عالى شعور وجدانى نسبت به عالم تازه و زنده مى شود در هيچ محفل حاصل نمى گردد!


53 - اعتراف معاويه به فضيلت امام حسين (ع(
روزى عبدالله بن زبير و گروهى از قريشيان نزد معاويه نشسته بودند كه حضرت حسين عليه السلام وارد مسجد شدند. معاويه بسيار از حضرتشتجليل نمود و پيش رفت و خوش آمد گفت و آن حضرت را در جايگاه مخصوص خود جاى داده و گفت : يا ابا عبدالله ! پسر زبير را كه اين چنين نشسته نمى بينى ، كه چقدر بر بنى عبد مناف رشك آور است !
عبدالله بن زبير گفت : معاويه ! مرا فضيلت حسين عليه السلام و قرابت او با رسول خدا نيك معلوم است و گمان ندارم كسى را در آن ترديد و شبهه باشد و اگر علاقمند بر مفاخرت دارى گوش دار تا فضل زبير را بر تو و پدرت بگويم .
ذكوان آزاد شده حسين عليه السلام كه در مجلس حاضر بود گفت : پسر زبير! به درستى كه آقاى من حسين عليه السلام مانع از سخن گفتن من مى شود مگر آنكه گوينده آزادى بيان و دل محكم داشته باشد. اگر او سخن گويد از روى علم و حكمت گويد و اگر سكونت كند از روى حلم ساكت است . او از گفتار استنكاف نموده و به مقام عالى رسيده و همه مردان محترم به فضيلت او اعتراف دارند. اينك من آقايم را با اين بيتها مى ستايم .
درباره كسى حرف نزنيد كه به غايت كمال رسيده ، هنگامى كه مردم مقصر و نادان بودند. هر كس فعاليت كند به مقام چنين شخص برسد دست و پا مى زند بدون رهبر نمى تواند رشد و نمو كند؛ و چطور ممكن است به نو ماه تابنده و خير البشر و شاخه آل محمد صلى الله عليه و آله رسيد.
معاويه گفت : ذكوان ! به خدا راست گفتى ، خدا امثال تو را در خاندان بزرگان زياد كند. و اين گواهى معاويه از ضمير باطن به طور ناخودآگاه بود.
ابن زبير گفت : اگر حسين عليه السلام خودش سخن مى گفت به پاس احترام او حرف نمى زدم ؛ ليكن چون حسين خاموش نشست و غلامش حرف زد، گفتار غلامان جواب ندارد.
ذكوان گفت : بر حسب گفته رسول اكرم كه غلام هر قوم از همان قوم است ، من از شما افضلم . ابن زبير گفت : معاويه من جواب او را نگويم ، حال اگر تو را فخرى بر زبير هست بر شمار. سپس شروع به مفاخرت نمودند و مجلس ‍ به درازا كشيد.


54 - اين زبان بنى هاشم است !
امام حسين عليه السلام كنيز خود را آزاد كرده و با او ازدواج نمود. معاويه نامه اى بر وى نوشت و اظهار كرد كه شنيده ام با كنيز خود ازدواج كرده اى و او را هم سنگ خود از قريش قرار داده اى ؛ و زن قريش را براى توليد نسل بهتر و براى ازدواج مايه مجد و افتخار باشد ترك كرده اى . در اين عمل نه شخصيت خود را در نظر گرفته اى نه اولادت را منظور كرده اى .
امام در جواب او با صراحت تمام نامه اى نوشت و بر دهان معاويه كوبيد كه نامه تو رسيد مرا با تزويج كنيزم و ترك كردن هم مثل خودم از قريش تحقير كرده و ملامت نموده بودى ، در حال كه بالاتر از رسول خدا در شرافت و مقام و نسبت كسى نيست و من افتخار دارم كه به او منتسبم و به زنان افتخار نمى كنم و اين كنيزى بود كه آزاد كردم با اختيار خودم و منظورى نداشتم جز رضاى خدا. سپس به قانون اسلام به سوى خود برگردانيدم و اسلام هر گونه نقص و عيب و توبيخ براى يك مرد معيوب بودن به عيوب جاهليت است ! وقتى كه معاويه نامه را خواند به طرف يزيد انداخت و او نامه حسين بن على عليه السلام را خواند، سپس به پدرش گفت : حسين شديدا افتخار كرده بر تو.
معاويه گفت : نه . افتخار نكرده ، بلكه زبان بنى هاشم همين است و چنان تند است كه سنگ را پاره و دريا را خشك مى كند.


55 - زيبايى رخ حسين (ع)
بخارى و ابن اثير روايت كرده اند: وقتى كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را نزد عبيد الله بن زياد آوردند سر مطهر را در طشتى قرار داد و با شمشير يا چوب دستى خود بر آن چشم و بينى نازنين مى زد و از نيكويى و زيبايى آن حضرت سخن مى گفت : انس گفت : حسين عليه السلام شبيه ترين ايشان (يعنى اهل بيت ) به پيغمبر خدا بود.


56 - تجليل معاويه از امام حسين (ع)
معاويه نخستين خود كامه اى بود كه آرزوى كشتن حسين عليه السلام را داشت و در همان حال ناگزير فرمان احترام به آن حضرت را صادر كرد و به هنگام وصيت به يزيد، گفت : )من بر سلطنت تو از حسين بيمناكم ، اما اگر با او درگير شدى و به ظاهر بر او چيره شدى احترام او را رعايت و حرمتش را نگه دار، چرا كه پاره جگر پيامبر است (.


57 - پناه به خدا از ريختن خون امام حسين (ع(
وليد اولين كسى بود كه از جانب دربار پليد اموى ، فرمان قتل حسين عليه السلام در دريافت كرد، اما در مقام فرماندارى مدينه گفت :
به خدا پناه مى برم اگر به ريختن خون مقدس حسين آزمايش گردم و بدان مبتلا شوم .


58 - تجليل عمر سعد از مقام حسين (ع(
عمر سعد فرمانده سپاه پليد اموى به هنگام تصميم بر پيكار با او، اينگونه او را تجليل كرد:
آيا استاندارى رى كه نهايت آرزوى من است رها كنم ؟ يا خويشتن را به جنايت سهمگين ريختن خون حسين عليه السلام آلوده و گناهكار سازم ؟
خود نيك مى دانم كه كيفر دردناك و غير قابل تحمل به شهادت رساندن حسين عليه السلام آتش شعله ورى است كه فراتر از آن نيست ، اما حكومت رى روشنى چشم من تيره بخت است ... پس ، چه خاكى بر سر كنم ؟و اينگونه از حسين عليه السلام تجليل مى كرد.


59 - اقرار دشمن به فضل حسين (ع)
دومين مهره پليد يزيد، شمر، به هنگام صدور فرمان هجوم ددمنشانه به اردوگاه نور، از آن حضرت اينگونه تجليل كرد كه :
)
او قهرمان گرانقدر و هماورد بى همتايى است كه كشته شدن به دست او افتخار است و نه مايه عار، )انه كفو كريم (.
و نيز مهره پليدى از سپاه دشمن كه به كشتن او كمر بسته بود، خود آن حضرت را تجليل مى كرد كه :
)
هان يا حسين ! تو را خواهم كشت با اينكه نيك مى دانم كه خداى بزرگ ، دشمن من خواهد بود(
و نيز نيزه دار سر مقدسش به هنگام ورود به كاخ شوم ابن زياد: اينگونه ناخواسته حق به زبانش جارى شد و پيشواى انسانيت را ستود:

املاء ركابى فضه و ذهبا

 

انى قتلت السيد المحجبا

قتلت خير الناس اما و ابا

 

و خيرهم اذ ينسبون نسبا

 

ركابم را از طلا و نقره لبريز ساز، چرا كه جنايت بزرگى به نفع شما كرده ام و براى بقاى ستم شما، بزرگمردى گرانمايه و بى نظير را به خاك و خون كشيده ام .
آرى ! من فرزند بهترين پدر و والاترين مادران گيتى را كشته ام .
كه ابن زياد نيز، بى درنگ حكم اعدام او را صادر كرد.
و نيز شقاوت پيشگانى كه پيكر مقدسش را پايمال ساختند، با نظم و نثر شخصيت والاى او را ستودند.
و شگفت انگيزتر از همه اين بود كه يزيد عنصر خودكامه اموى ، در حالى كه سر نورانى آن حضرت در برابر ديدگانش بود، به ناچار به ستايش و احترام آن حضرت پرداخت و بر دشمنان خونخوارش لعن و نفرين كرد.

60 - اعتراف قاتل حسين به فضل امام
يكى از فرماندهان دشمن به نام سنان ، به هنگام كشتن آن حضرت او را ستود و گفت :

اقتلك اليوم و نفسى تعلم

 

علما يقينا ليس فيه مزعم

و لامجال لا و لا تكتم

 

ان اباك خير من تكلم

 

اينك در حالى كمر به كشتن تو بسته ام كه يقين دارم پدرت بهترين و والاترين دانايان و سخنوران بود...


61 - ستوده شده دوست و دشمن
امام حسين عليه السلام ستوده شده دوست و دشمن است و اين از شگفتى هاى روزگار است ، كه حتى همانانى كه در ريختن خون پاكش ، بر ريگ هاى تفتيده نينوا همدست و هم داستان شدند و پليدترين تاريخ بشريت را پديد آوردند، همانان نيز نتوانستند در ستايش او لب فرو بندند و او را تمجيد ننمايند.


62 - عبادت امام حسين (ع) از زبان دشمنان
درباره عبادت امام حسين عليه السلام مورخان و دانشمندان ، مخصوصا از گروه اهل سنت سخن هاى گفته اند و حتى آنها كه دشمن اهل بيت بودند در امر عبادت او راى و نظرى شگفت انگيز اعلام كردند.
ابن اثير مى نويسد:
حسين كه خداى او از راضى باد فردى فاضل متدين و زياد اهل روزه و نماز و حج و صدقه بود و همه كارهاى خوب از او سر مى زد.
عبد الله بن زبير كه در واقع ، رقيب امام حسين عليه السلام ، فردى منافق ، مدعى خلافت رسول الله ، و دلش لبريز از كينه اهل بيت بود درباره عبادت حسين عليه السلام مى گفت : او فردى بسيار شب خيز براى عبادت و بسيار روزه دار در روزها بود. و آن روز كه خبر شهادت او را شنيد، شايد از يك نظر خوشحال شد كه رقيبى از سر راه او برداشته شد، ولى از طرف ديگر گفت : ) به خدا قسم او را كشتند، در حالى كه او را شب ها براى عبادت قيامى بس ‍ طولانى بود و بسيارى از روزها روزه مى داشت .
عقاد، دانشمند و نويسنده متاخر در كتاب هود به نام ابوالشهيداء (پدر يا سالار شهيدان ) مى نويسد: او اهل نماز بود. علاوه بر نمازهاى واجب نمازهاى مستحبى بسيار مى گزارد، زياد روزه مستحبى مى گرفت ، همه ساله به حج مى رفت مگر وقتى كه به ناچار از او ترك مى شد. و نمونه اين سخنان در تاريخ زندگى او زياد نوشته شده است .


63 - تسليم شدن يزيد در برابر عظمت امام حسين (ع(
شيخ مفيد در ارشاد صفحه 230 مى گويد: وقتى كه سرهاى شهداى كربلا را در مقابل يزيد به زمين گذاشتند آن خبيث اين شعر را خواند:
سرهاى مردم عزيزى را در بارگاه خود درخشانيده ايم كه آنان نفرين شده و سزاوار ستم بودند.
سپس رو به على بن الحسين عليه السلام كرد و گفت : پدرت حق مرا ناديده گرفت و عليه سلطنت من قيام نموده و از من قطع رحم كرد، پس خداوند او را اين چنين كرد كه ديدى . و از سوره شورا، آيه 30 را خواند: و ما اصابكم من مصيبه فما كسبت ايديكم .
امام سجاد عليه السلام در پاسخ وى آيه 22 سوره حديد را خواند: (هر مصيبت و رويدادى كه در روى زمين نسبت به جان هاى شما وارد مى شود، قبلا در كتاب خدا برنامه منظم آن ريخته شده و اين براى خدا آسان است ) و فرمود: ما مشمول اين آيه هستيم .
يزيد به پسر خود خالد گفت : جواب او را بگو. ولى او نتوانست چيزى بگويد، يزيد آيه 20 سوره شورا را در مقام پاسخ خواند: (هر چه به شما مى رسد از ناگوارى ها، نتيجه عمل هاى خودتان است (.
اما به نقل طبرى در جلد چهارم تاريخ خود صفحه 355 يزيد نگاهى به سر مبارك كرد و به حضار مجلس گفت : اتدرون من اين اتى هذا؟ آيا مى دانيد اين حادثه قتل حسين عليه السلام از كجا نشاءت گرفته ، اين به من افتخار مى كرد. الى آخر خبر... كه ذيلا گفته خواهد شد.
علامه طباطبائى چنين آورده : يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت : اين مرد - يعنى حسين عليه السلام - به من افتخار مى كرد و مى گفت : پدرم از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر يزيد برتر است و جدش از جد يزيد و خودم از يزيد بهترم و به اين خلافت لايق ترم .
اما گفتار اولى او بى اساس بوده زيرا پدر او من مبارزه نمود و خداوند به پدر من پادشاهى داد؛ اما گفتار دومى به جانم سوگند راست است . فاطمه دختر پيغمبر از مادر من افضل است . و آنكه مى گفت جدم بهتر از جد يزيد است ، به جان خودم سوگند هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد كسى را هموزن رسول خدا نمى داند؛ اينها همه درست است .
تا اينجا عبارت طبرى و علامه طباطبايى مطابق است . اما بعد از اين طبرى چنين آورده :
ولكنه انما اننى من قبل فقهه و لم يقرا: ) قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء بگو (اى پيغمبر) بار خدايا! اى پادشاه ملك هستى ! تو هر كه را خواهى ، ملك و سلطنت بخشى و از هر كه خواهى ، بگيرى و به هر كه خواهى ، عزت و اقتدار بخشى .
وليكن فهم و تشخيص حسين بن على درست نبوده كه به اين روز افتاد و اين آيه را نخوانده بوده كه ...
اما عبارت علامه طباطبائى بدين قرار است : اما قوله بانه خير منى فلعله لم يقرا هذه الايه اللهم مالك الملك  يعنى گفتار او كه من بهتر از يزيدم گويا حسين عليه السلام اين آيه را نخوانده بود.
يزيد بن معاويه در برابر عظمت جد حسين عليه السلام و در برابر محبوبيت مادر وى چاره اى جز تسليم و اعتراف ندارد و اين همان عقده حقارتى است كه پسر معاويه در برابر پيشواى بزرگ اسلام و خاندان با عظمت نبوت و در برابر شخص حسين بن على عليه السلام در خود احساس مى كرد و در برابر مسلمانان چاره اى نداشت جز اينكه جد و مادر حسين را به بزرگى و عظمت ياد كند و اين اعتراف تلخ را كه براى او از هر چيزى تلخ ‌تر است به زبان بياورد.
ولى براى آنكه تا حدى رنج روحى خود را آرام كند و هم افكار مردم را درباره شخص امام حسين عليه السلام منحرف نمايد، دست و پايى مى كند و به آيه قرآن پناه مى جويد لذا مى گويد: خدا حكومت را به هر كس بخواهد مى دهد و از هر كس بخواهد مى گيرد.
منطق يزيد بن معاويه اين است كه هر كس سر نيزه دارد و مى تواند با سلب آزادى مردم و ريختن خون بى گناهان بر مردم حكومت كند خدا يار و مددكار اوست و اساسا خدا اين حكومت را به وى داده است و قرآن هم اين مطلب را تاييد كرده است.


64 - تفاوت آل هاشم و بنى اميه
قبيله اى كه به وجود خاتم الانبياء - كه مظهر كامل انسانيت است و همه خوبى ها و زيبايى ها در وجود او نمايانگر است - افتخار يافت ، بدون ترديد بر همه قبايل دنيا ترجيح و برترى دارد تا چه رسد به قبيله بنى اميه كه كانون كفر و شرك و فحشا و گمراهى و رذالت است .
اگر كسى بگويد كه مقايسه و نسبت اين دو طايفه بنى هاشم با بنى اميه تقابل و تناسب حق و باطل و ايمان و كفر است سخنى به گزاف و مبالغه نگفته است .
شيخ نصرالله بن محلى كه از بزرگان اهل سنت است گويد: شبى على عليه السلام را در خواب ديدم . عرض كردم : يا على ! مكه را فتح نموديد و اعلام فرموديد كه هر كسى به خانه ابوسفيان وارد شود در امان است ، ولى روز عاشورا از طرف آل سفيان حرمتى بر دختران تو قايل نشدند.
حضرت فرمود: جواب تو را ابن صيفى شاعر گفته ؛ برو پيش او و اشعارى را كه در اين باب سروده از او بخواه .
گويد: شب به خانه وى رفتم و جريان خواب را گفتم . به حالت بهت سوگند ياد نمود كه اشعار را در همين شب سروده ام و براى كسى نقل نكرده ام . و آنگاه اشعار را براى من خواند:
هنگامى كه ما حكومت داشتيم ، عفو گذشت طبيعت ما بود، ولى چون شما به سلطنت رسيديد خون در روى زمين مانند سيل جارى گشت .
شما حلال كرديد كشتن اسيران را در صورتى كه ما از زمان گذشته بر اسيران عفو و گذشت مى كرديم .
اين فرق و تفاوت ميان ما و شما (بنى هاشم و بنى اميه ) كافى است ؛ زيرا هر ظرفى ترشح مى كند آنچه را كه در اوست .

 

 
 

قرآن آنلاين

آمار بازديدکنندگان

mod_vvisit_counterامروز58
mod_vvisit_counterاین ماه1986
mod_vvisit_counterکل بازدیدها877617