فلسفه قيام امام حسين (ع)

O بخش اول : دعوت كوفيان
88 - بازتاب خبر مرگ معاويه در كوفه
خبر مرگ معاويه در شهر كوفه منتشر گرديد، كوفيان به محض اطلاع از اين خبر و اين كه امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير بار بيعت با يزيد نرفته اند و در مكه پناهنده شده اند، در خانه شخصى به نام سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند، خداوند را شكر مى نمودند از اين كه سرانجام معاويه هلاك گرديد، در اين حال سليمان برخاست و سخنرانى كرد كه : اى شيعيان ! بدانيد كه معاويه ستمگر به هلاكت رسيده و يزيد شراب خوار به جاى او بر تخت سلطنت نشسته است ، امام حسين عليه السلام در چنين شرايطى از بيعت با يزيد سر باز زده و به سمت مكه شتافته است .
شما شيعيان او و پيش از اين جزو شيعيان پدر بزرگوار او بوديد، اينك اگر در خود اين را مى بينيد كه مى توانيد ياور او باشيد و با دشمنان جهاد كنيد، پس نامه اى بنويسيد و او را دعوت نماييد؛ اما اگر مى ترسيد و مى دانيد كه نمى توانيد او را يارى كنيد و از او پيروى نماييد، پس فريبش ندهيد و او را در مهلكه نياندازيد.
آن ها گفتند: اگر امام به سوى كوفه بيايد، ما همگى به دست ارادت و بندگى با او بيعت خواهيم كدر و در يارى او جهاد با دشمنانش جانفشانى ها خواهيم كرد.
89 - اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا
پس از اين گفتگوها، سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلى و حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان نامه اى براى امام حسين عليه السلام فرستادند و در آن نامه پس از حمد و ثناى الهى و گفتن خبر هلاكت معاويه اين چنين بيان كردند كه :
اى پسر رسول خدا! به سوى ما بيا؛ زيرا ما امام و مقتدايى نداريم و به شهر ما قدم رنجه كن ، شايد كه از بركت وجود شما خداوند حق را بر ما آشكار گرداند.
نعمان بن بشير والى كوفه در قصر حكومتى خود ذليل است ، او خودش را امير ما مى داند، اما ما او را به عنوان امير و حاكم بر خود نمى شناسيم و به اميرى نمى خوانيم و در نماز جمعه او حاضر نمى گرديم و در اعياد براى برگزارى نماز همراه او خارج نمى گرديم ، اگر بدانيم كه آن حضرت به سوى شهر ما تشريف مى آورد، نعمان را از كوفه بيرون مى كنيم تا به شاميان ملحق شود. والسلام .
90 - دوازده هزار نامه دعوت
اين نامه ها مرتب و پشت سر هم به امام مى رسيد تا آن كه در يك روز، شمار اين نامه ها به ششصد نامه رسيد، امام با دريافت اين نامه ها باز هم تاءمل و صبر مى نمود و جوابى نمى داد تا آن كه دوازده هزار نامه به سوى امام فرستاده شد.
91 - امضاى هجده هزار مسلمان
((كوفه )) اصلا اردوگاه بوده است ، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تاءسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلا حيره بود. اين شهر از سعد و قاص ساخت . همان مسلمانانى كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، و در آنجا براى خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوى ترين شهرها عالم بود.
مردم اين شهر از امام حسين دعوت مى كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجاه هزار نفر و نه هزار نفر بلكه حدود هيجده هزار نامه مى رسيد كه بعضى از نامه ها را چند نفر و بعضى ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.
اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است . عكس العمل ، مثبت و ماهيت عملش ، ماهيت تعاون است ، يعنى مسلمانانى قيامى كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفى و تقوى ندارد، ماهيت مثبت دارد كارى از ناحيه ديگران آغاز شده است ، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست ؟ در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت ، امام حسين فقط بايد بگويد: نه ، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مى كرد و مى رفت در كوهستان هاى يمن زندگى مى كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمى يافتند، از عهده وظيفه اولش برآمده بود؛ چون بيعت مى خواستند، نمى خواست بيعت بكند؛ آنها مى گفتند: بيعت كن ، مى گفت : نه از نظر تقاضاى بيعت و از كوهستان هاى يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مى كردند، وظيفه اش را انجام داده بود
اما اينجا مساءله ، مساءله دعوت است ؛ يك وظيفه جديد است ؛ مسلمان ها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است .
92 - آمادگى اهل كوفه
عواملى كه در كار بوده و ممكن است در اين امر (نهضت حسينى ) دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است ،
1 - اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراى مقام معنوى امامت بود. در اين جهت فرقى ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان كه فرقى ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاى سه گاه نبود.
اين جهت به تنهايى وظيفه اى ايجاب نمى كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت ، صلاحيت خود را و آمادگى خود را براى قبول زمامدارى اين امام اعلام كردند او هم قبل مى كند امام مادامى كه مردم آمادگى ندارند از طرفى ، و از طرف ديگر اوضاع امام مخالفت نيست بلكه همكارى و همگامى است همچنان كه اميرالمؤ منين عليه السلام چنين كرد، در مشورت هاى سياسى و قضايى شركت مى كرد و به نماز جماعت حاضر مى شد. خودش فرمود: لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى ؛ و الله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصه
رد قضيه كربلا اين عامل به تنهايى دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم ؛ چون عامل دعوت مردم ، براى به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر. پس اين عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود.
2 - از امام بيعت مى خواستند و در اين كار رخصتى نبود، يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديد ليس فيه رخصه .
بيعت ، امضا و قبول و تاءييد بود.
3 - مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگى خود را براى كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هاى پى در پى آمد، قاصد امام هم آمادگى مردم را تاييد كرد.
4 - اصلى است در اسلام به نام امر به معروف و نهى از منكر، مخصوصا در موردى كه كار از حدود مسائل جزئى تجاوز كند، تحليل حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومى پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است . در يك جا فرمود: انى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى جاى ديگر فرمود: سمعت جدى رسول الله : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله و در جاى ديگر فرمود: الا ترون ان الحق الايعمل به ، و ان الباطل لا يتناهى عنه !؟ ليرغب المومن فى لقاء الله محقا اين لا ارى الموت الا سعاده والحياه مع الظالمين الا برما.
93 - كدام يك از دو عامل تقدم داشت ؟
از اين دو عامل كدام يك بر ديگرى تقدم داشت : آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود يعنى بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد. بديهى است مردى كه كانديدا مى شود براى كارى به اين بزرگى ، ديگر براى او بيعت كردن معنى ندارد. بيعت نكرد براى اينكه به تقاضاى مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است ؟ به حسب تاريخ مسلما اولى . چرا؟ براى اينكه همان روز اولى كه معاويه مرد، از امام حسين تقاضاى بيعت شد؛ بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مى خواست با هر لم و كلكى هست ، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند. مساءله تقاضاى بيعت و امتناع از آن ، تقدم زمانى دارد. خود يزيد هم وقتى معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاى جماز خودش را به مدينه رساند، نامه اى فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والى مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه : خذ الحسين بالبيعه اخذا شديدا از حسين بن على و اين دو سه نفر ديگر، به شدت ، هر طور كه هست بيعت بگير. هنوز شايد كوفه خبر نشده بود كه معاويه مرده است .
به علاوه تاريخ اينطور مى گويد كه از امام حسين تقاضاى بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت ، هى مى آمدند، گاهى با زبان نرم و گاهى با خشونت ، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد در بيست و هفتم رجب امام حسين از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيده ، يعنى بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاى بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرد بود.
بنابراين مساءله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر نداشت كه بيعت بكند، يعنى بيعت نكرد و چون به كوفى ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاى كوفى ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمى كنم ولو در همه زمين ماءوى و ملجئى براى من باقى نماند. يعنى اگر تمام اقطار روى زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براى زندگى من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمى كنم .
94 - چرا سيدالشهداء به سوى كوفه رفت ؟
امام حسين عليه السلام با نهايت درايت و كياست و از هر راه مشروع و ممكن ، همه تلاش خويش را براى حفظ خويش و خاندانش به كار گرفت ؛ اما برايش ميسر نشد. چرا كه رژيم سياه كار اموى ، زمين و زمان را بر او تنگ ساخته و قرارگاه امنى برايش ننهاده بود. يزيد به فرماندارش در مدينه نوشت ، پيش از آنكه نداى حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز گردد، او را در همان نقطه نابود سازد! آن حضرت با شرايطى ، بسان شرايطى خروج موسى از قلمرو فرعون ، ترسان و نگران از مدينه خارج شد و اين آيه را تلاوت كرد:
فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين .
پس از حركت از مدينه : به سرزمين وحى و حرم امن الهى پناه برد به نقطه اى كه خدايش آنجا را براى همه موجودات ، حتى كافر و قاتل ، پرنده و درنده ، گياه و درخت ، منطقه امن اعلان كرده بود تا همگان در پرتو آن از قصاص و كيفر و شكار و ضربه خوردن و قطع شدن در امان باشند. اما رژيم تجاوزكار اموى ، در آنجا نيز دست بردار نبود به همين جهت نقشه دستگيرى يا ترور ناجوانمردانه آن حضرت را در دستور كار خويش قرار داد و او در حالى كه احرام بسته بود، امكان تمام كردن مراسم شعائر حج خويش را نيافت . به ناچار از احرام خارج شد و در حالى كه در كشور پهناور اسلامى قرارگاه امنى نداشت ، تصميم به ترك حرم گرفت
در اين شرايط بود كه وظيفه ظاهرى او را متوجه كوفه ساخت ، چرا كه همه مردم آن ، طى نامه هاى متعددى ، مراتب فرمانبردارى خويش را نگاشته و حجت را بر آن گرامى تمام ساخته و طبق معيارهاى ظاهرى ، خلافى نيز مشاهده نمى شد؛ به ويژه كه سفير آن حضرت ، جناب مسلم بن عقيل نيز طى گزارش مشروحى ، جريان بيعت و آمادگى آنان را براى پيروى از پيشواى به حق خويش گزارش داده بود و ديگر راهى براى رد دعوت آنان نداشت .
اما هنگامى كه آمد و شرايط نامطلوب جديد و پيمان شكنى آنان را نگريست ، ديگر راه بازگشت نداشت ، با اين وصف اگر بخواهد برگردد و اگر به سوى كوفه نرود به كجا برود؟
اصولا بايد گفت كه : اگر به سوى كوفه نمى رفت ، در حالى كه زمين با گستردگى اش با شقاوت بنى اميه بر او تنگ مى نمود، به كجا مى رفت ؟ دليل اين شرايط سخت ، سخنان خود اوست .
از آن جمله به برادرش محمد، كه به آن حضرت يادآورى مى كرد تا به سوى يمن يا بيابان ها و شكاف كوه هاى دور دست برود، فرمود:
وايم الله لو كنت فى حجر هامه من هوام الارض يستخرجونى حتى يقتلونى …
به خداى سوگند! اگر در لانه جنبندگان زمين باشم ، مرا در خواهند آورد تا خونم را بريزند و با كشتن من به هدف پست خويش برسند...
و نيز سخن آن گرامى در جواب فرزدق است ؟، پس از حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكه ، بدان بر خورد و ضمن احترام ، دليل ناتمام گذاشتن مراسم و شعائر حج و شتاب به سوى كوفه را جويا شد كه فرمود:
)اگر چنين نمى كردم بازداشت مى شدم و در حرم امن الهى مورد بى حرمتى قرار مى گرفتم (.
)… بنى اميه ثروتم را مصادره كردند، شكيبايى ورزيدم ، با فحاشى و شرارت ، حرمت مرا در هم شكسته صبر كردم ، اينكه برآنند تا خونم را به زمين بريزند كه ناگزير از حرم خدا و پيامبر خارج شدم (
و نيز سخن آن حضرت به يكى از شيوخ عرب به نام عمرو بن لوذان ، در يكى از منزلگاه هاى ميان مكه و كوفه است كه ضمن ملاقات با آن گرامى و آگاهى از هدف كاروان حسين گفت : )تو را به خداى سوگند مى دهم كه از رفتن به كوفه منصرف و از همين جا باز گردى ؛ چرا كه در آنجا جز با شمشيرها و نيزه هاى آخته رو به رو نخواهى شد(.
آنگاه اضافه كرد كه :
)اگر دعوت كنندگان شما، به راستى اطمينان مى دهند كه جلو فتنه و آشوب را بگيرند و با آماده ساختن اوضاع ، بهاى سنگين اين دعوت را تضمين و شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛ اما با شرايط را فراهم سازند، حركت به سوى آنان مانعى ندارد؛اما با شرايطى كه خودت هم پيش بينى مى كنى ، رفتن به سوى كوفه ، جز گام سپردن به يك ورطه خطرناك نيست (
امام حسين عليه السلام فرمود:
ليس يخفى على الراى و لكن الله تعالى لا يغلب على امره مصلحت براى من پوشيده نيست ، اما اراده و برنامه خدا، تغيير ناپذير است . سپس اضافه فرمود:
والله لا يدعوننى حتى يستخرجوا هذه العلقه من جوفى اينان هرگز دست از من بر نخواهند داشت ، جز اينكه خونم را بريزيد.
دقت در جملات آن حضرت ، واقعيت اوضاع و شرايط و حركت آگاهانه آن گرامى را روشن مى كند، براى نمونه :
1 - جمله )و لكن الله لا يغلب على امره ( در آخرين سخن او، بيانگر تكليف واقعى است كه ترسيم شد.
2 - و جمله )والله لا يرعوننى (… بيانگر شرايط اضطرار.
3 - و جمله )حتى يستخر جوا هذه العلقه ( اشاره به شدت فاجعه و مصيبتى كه در همان آغاز كار، دل او را خون كرده است .
نكته ديگر اين است كه : اگر امام حسين عليه السلام با آنان دست بيعت هم مى فشرد، باز هم ، خون پاكش را مى ريختند. شاهد بر اين مطلب سخن ابن زياد است كه مى گفت : )بايد نخست به فرمان من و يزيد گردن نهد، پس از آن در مورد او تصميم خواهيم گرفت (
و نيز سخن شمر اس كه مى گفت : )بايد نخست دست بيعت بفشارد و آنگاه در مورد او خواهيم انديشيد(.
O بخش دوم : رد بيعت با يزيد
95 - نامه يزيد به وليد بن عتبه
معاويه - كه خداوند او را لعنت كند - در شب پانزدهم ماه رجب سال شصت هجرى به درك واصل شد و فرزند او يزيد لعنه الله عليه جانشين او گشت و شروع به برنامه ريزى براى خلافت خود نمود. يزيد در ابتداى امر، نامه اى براى وليد بن عتبه ، پسر ابوسفيان كه حاكم مدينه بود، فرستاد و به او اين گونه دستور داد كه : اى وليد! بايد از ابو عبدالله حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابوبكر، براى من بيعت بگيرى و بر آن ها سخت بگير و هيچ عذر و بهانه اى را از ايشان قبول نكن و هر كدام از آن ها كه بيعت با من امتناع نمود، سرش را از تن جدا كرده و براى من بفرست .
96 - فاتحه اسلام را بايد خواند!
امام حسين (ع) در كوچه هاى مدينه با مروان حكم ملاقات نمود، مروان گفت : يا ابا عبدالله ! من خير خواه توام ، بيا و نصيحت مرا قبول كن !
امام فرمودند، نصيحت تو چيست ؟
مروان گفت : به تو پيشنهاد مى كنم با بيعت با يزيد موافقت نمايى ؛ زيرا اين كار به صلاح دين و دنياى تو را در بر دارد.
امام فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام . سخنان مروان تا حدى حيرت انگيز بود كه سبب شد، حضرت كلمه استرجاع را بگويد و بفرمايد كه : فاتحه اسلام خوانده است ، هنگامى كه امت اسلامى به خليفه اى همانند يزيد مبتلا شوند: همانا از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است .
گفتگوى بسيارى ميان مروان و امام حسين عليه السلام در گرفت تا آن كه مروان با خشم و عصبانيت از امام جدا شد.
97 - نپذيرفتن بيعت با يزيد فاسق
وقتى امام حسين عليه السلام از مدينه خارج مى شد كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و قبر را در آغوش گرفت و گريه شديدى كرد، با آن حضرت خداحافظى نمود و فرمود: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله ! از جوار تو به اجبار خارج مى شوم ، آنچه باعث جدايى بين من و تو شد اين بود كه مى بايست با يزيدى بيعت مى كردم كه شرابخوار و فاسق است . اگر بيعت كنم كافر شده ام و اگر اباكنم ، كشته مى شوم . پس من از نزد تو به اجبار خارج مى شوم . خداحافظ يا رسول الله .
حضرت ساعتى به خواب رفتند، در خواب پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدند كه نزد او ايستاده و مى فرمايد: پسرم ! پدر تو و مادر و برادرت به من ملحق شدند و اينها در منزل زندگى جاودان مجتمع اند ما مشتاق توايم ؛ پس زودتر نزد ما بشتاب ، بدان پسرم كه براى تو درجه اى پوشيده از نور خداست و به آن نمى رسى مگر با شهادت و چه نزديك شده آمدنت نزد ما.
98 - من هرگز تن به ذلت نخواهم داد
)محمد بن عمر ( اينگونه روايت كرده است كه : از پدرم عمربن على بن ابى طالب شنيدم كه به دايى هاى من ؛ فرزندان عقيل مى گفت :
هنگامى كه برادرم حسين عليه السلام در مدينه از بيعت كردن با يزيد سرپيچى كرد، من خدمت حضرت رفتم ، ديدم كه آنجناب تنها بشسته و كسى در حضورش نيست ، عرض كردم : يا ابا عبدالله ! فدايت شوم ، برادرت ابا محمد، امام حسن عليه السلام از قول پدرت به من مى گفت ...
تا اين حرف را زدم ، گريه امانم نداد و شروع به گريستن كردم ، آن حضرت مرا در آغوش كشيد و فرمود: )آيا به تو خبر شهادت مرا داد(
من گفتم : خدا نكند اى پسر رسول خدا!
فرمود: ) تو را به حق پدرت قسم مى دهم كه به سؤ الم پاسخى دهى ، آيا امام حسن عليه السلام خبر شهادت من را به تو داد(
من به آن حضرت گفتم : آرى ! كاش از آنها كناره نمى گرفتى و تن به بيعت مى دادى !
امام عليه السلام فرمودند: )پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كرد كه آن حضرت صلى الله عليه و آله به ايشان اينگونه فرموده بودند كه : ((من و او (على عليه السلام ) هر دو به تيغ كينه و ستم كشته مى شويم و مزارمان نزديك يكديگر است ، آيا تو فكر مى كنى آنچه را كه تو مى دانى من نمى دانم ؟ همانا كه من هرگز تن به ذلت نخواهم داد و مى دانم روزى كه (مادرم ) زهرا عليهاالسلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله را ملاقات كند، به آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم شكايت ستم هايى كه امت او در حق فرزندانش نمودند را خواهد كرد و حتى يك نفر از كسانى كه دل فاطمه عليها السلام را درباره فرزندانش به درد آورده اند، داخل بهشت نخواهد شد.
99 - عناصر نهضت حسينى
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليه السلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست ، وارد مكه شد، و تا هشتم ماه ذى الحجه در مكه اقامت كرد. به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايى را كه از او شده بود تمكين كند. اين (پاسخ منفى دادن ) يك گفته است ، گفته اى كه به اين نهضت ماهيت مخصوص مى دهد، و آن ماهيت نفى و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاى جابرانه قدرت حاكم زمان است . عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد، عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن على عليها السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد. يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد.
عنصر ديگر، عنصر اتمام حجت است . در آن روز، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤ ثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود، شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤ منين على عليه السلام بود، و به علاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد. از مردم كوفه ، يعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند، در حدود هجده هزار نامه مى رسيد. نامه ها را به مركز مى فرستند.
100 - چرا امام حسين (ع) با يزيد صلح نكرد؟
اگر حسين بيعت كرده بود جانش در امان بود؟ آبرويش محفوظ بود؟ معاويه با اين كه رعايت ظاهر را تا اندازه اى مى كرد حضرت مجتبى در مجلس بود خطيب را مى فرستاد سب على را بكند امام حسن مجتبى چاره اى نداشت موقعيت اين طور اقتضاء مى كرد.
اما در مورد حضرت سيدالشهداء زمينه طور ديگرى برايش فراهم شده بود اگر بيعت مى كرد بايد همپياله يزيد بشود. آن وقت مگر يزيد دست بر مى داشت ؟ مگر امام حسن را راحت گذاشتند نه عاقبت او را كشتند، يزيد هم كه محافظه كارتر از معاويه نبود بلكه در بروز خيانت و شقاوت زياده روى مى كرد.
پس بنابراين جواب امثال ابن تيميه سنى (كه در كتاب منهاجش مى نويسد چرا حسين با يزيد صلح نكرد؟) واضح مى شود جنايت شيخك ! مگر امام حسن با معاويه صلح نكرد؟ آيا معاويه شرايط صلح را رعايت كرد؟ آيا دست از فتنه و فساد برداشت ؟ آيا غارت و كشتار شيعيان خاتمه يافت ؟ در آخر آيا حسن را به زهر جفا نكشت ؟ ديگر از يزيد پليد چه انتظارى مى توان داشت بر فرض كه امام حسين هم بيعت مى كرد آيا اگر يزيد امان مى داد به گفته اش اطمينان بود؟
101 - تقيه بر حسين حرام بود!
از لحاظ اخروى هم اگر امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت مى كرد حرام واقعى مرتكب شده بود اينجا تقيه بر حسين عليه السلام حرام بود، زيرا وضع زمان طورى بود كه اگر ابى عبدالله خلافت يزيد را تصويب مى فرمود اسلام از بين مى رفت خودش فرمود كه شنيدم از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:
هرگاه سلطان جائرى كه هتك حكم خدا و سنت پيغمبر مى كند و حرمت عباد را مى شكند هر كس با او اظهار مخالفت نكند، به قول يا به فعل ، حق است بر خدا كه او را با آن ظالم محشور فرمايد.
يعنى يزيدى كه شراب خوارى و زناكارى و قمار بازى او علنى است ، اگر من اظهار مخالفت نكنم به حكم خدا جايم با يزيد يك جا است .
اگر با يزيد بيعت مى كرد تمام زحمات جدش از بين مى رفت ، اين همان يزيدى است كه صريحا منكر پيغمبرى و نزول وحى مى شد
لعبت هاشم بالملك فلا
|
|
خبر جاء ولا وحى نزل
|
وقتى كه مزاحمى نمى ديد اين عقيده را اعمال مى كرد، زور است ، به زور آثار رسالت را محو مى كرد.
102 - حسين (ع) بر سر دوراهى صلح يا جهاد؟!
وضع زمان ابى عبدالله الحسين عليه السلام و در نتيجه تكليفى كه متوجه ايشان بود با ساير ائمه متفاوت بود، در قسمتى از زمان شده بود كه جز با قيام و كشته شدنش ، دين باقى نمى ماند، به تعبير ديگر حسين عليه السلام بر سر دو راهى ايمان و كفر بود، اگر ساكت مى نشست و بيعت مى كرد با سكوت و بيعتش كفر يزيد را امضا كرده بود.
از اين گذشته ، حسين عليه السلام را راحت نگذاشتند تا فقط بى طرف و ساكت باشد از او بيعت مى خواستند يا بگو يزيد و كارهايش از شراب و قمار و زنا و غيره درست است و با بيعت او را تصديق كن يا خدا، و ايمان و تقوى و عدالت و فضيلت يا كشته شو.
اگر حسين عليه السلام (استغفر الله ) طالب دنيا بود بهترين وسائلش را فراهم مى كردند فقط اقرار بكند يزيد جانشين پيغمبر است ، اما اگر زير بار نرود بايد مالش از كفش برود سر به بيابان بگذارد آخرش هم او را بكشند.
اينجا جاى توحيد در عبوديت است ، استقامت در راه خدا و يكتاپرستى و پشت پا به هوا و هوس و هر آنچه جز خدا است .
103 - علت اصرار يزيد به بيعت
براى اينكه موقعيت امام حسين را در برابر يزيد بهتر بفهميم به كتب تواريخ كه مراجعه مى كنيم ، مى بينيم تمام توجه عالم اسلامى در آن وقت به حسين بود. ابن زبير با آن نفوذ و طمطراق تحت الشعاع آقا بود، وقتى كه امام حسين مى خواست حركت كند گفت : آقا كجا مى رويد؟ شما مطاع باشيد من مطيع . اگر امام حسين با يزيد بيعت كرده بود، ديگر چه كسى مى توانست مقابل يزيد لا و نعم گويد؟ لذا از نفوذ معنوى و حسب و نسب بى نظير حسين عليه السلام بيمناك بود كه به والى مدينه نوشت : اگر بيعت نكرد او را بكش !
وقتى كه به مكه هجرت كرد هنگام مراسم حج كه جمعيت از اطراف بلاد اسلامى جمع مى شوند بيم اين بود كه اطراف حسين را بگيرند و سلطنت يزيد در خطر بيفتد. لذا عمرو بن سعيد بن العاص را كه والى مكه بود ماءمور كرد كه سى نفر در لباس احرام بروند و اسلحه ها را پنهان كنند و حسين را هر كجا هست هر چند در مسجد الحرام باشد، بكشند.
ابن عباس پس از واقعه كربلا در نامه اى كه به يزيد نوشت همين موضوع را ضمن سرزنش او تذكر داد كه : تو همان كسى هستى كه عمرو بن سعيد را با سى نفر ماءمور قتل حسين كردى و حال آن كه مكه حرام امن خداست.
104 - براى حسين (ع) جاى تقيه نبود!
خلاصه بحث اين كه اگر حسين عليه السلام به كربلا نمى رفت )القاء النفس بالتهلكه ( بود حقيقتا خودش را به هلاكت انداخته بود، چون از حيث دنيوى خونش را مى ريختند بدون اينكه اتمام حجت شده باشد. اينكه شنيده ايد كه تقيه براى حفظ جان يا مال واجب است اگر به واسطه تقيه جان يا مال حفظ بشود (آن هم با بعضى شرايط)، اما در صورتى كه چه تقيه كند چه نكند او را خواهند كشت ديگر تقيه واجب نيست ، بلكه مورد ندارد. خود ابى عبدالله عليه السلام فرمود كه : به هر كجا بروم بنى اميه مرا بيرون مى آورند و مرا خواهند كشت .
اگر كار يزيد را امضا مى كرد ابطال رسالت جدش ، بلكه جميع انبيا مى شد، ماندنش هم در مكه كه خطرناك شده بود، قبلا گفتيم كه مى خواستند حسين عليه السلام را در مكه بكشند.
105 - عوامل مؤ ثر در قيام حسين (ع(
در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت :
الف - از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضاء مى خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود.
ب - خودش مى فرمود: اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد، اصل امر به معروف و نهى از منكر. خودش از پيغمبر روايت كرد: من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ايضا مى گفت : الا تزون ان الحق لا يعمل به ...
ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلى ، دعوت اهل كوفه بود، و الا ابا عبدالله هرگز قيام يا مخالفت نمى كرد، بلكه تاريخ مى گويد: چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد، مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود از او بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودى اسلام : و على الاسلام السلام اذقد بليت الامه براع مثل يزيد پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت . حسين عليه السلام حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند؛ زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام يعنى حكومت اسلامى بود، نه يك مسئله جزئى فرعى قابل تقيه .
اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت . از اين نظر اين جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف ؛ يعنى احتمال اثر و منتج بودن در آن بود يا نه ؟ از گفته هاى خود امام حسين كه مى فرمود: ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى و تقلق بكم قلق المحور
يا در جواب شخصى كه (رياش ) نقل مى كند فرمود: ان هولاء اخافونى و هذه كتب اهل الكوفه و هم قاتلى فاذا ذلك و لم يدعوا لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من قوم الامه (فرام الامه (
و همچنين است جمله هايى كه در وداع دوم به اهل بيت خودش فرمود: استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء از اينها معلوم مى شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيدارى مردم مى شود پس شهادتش مؤ ثر بود.
اما از نظر سوم : از اين جهت همين قدر مؤ ثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد. اما آيا اگر به كوفه نمى رفت ، در محل امن و امانى بود؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع مى كرد و به علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود ابا داشت . اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر و سعد به ابن زياد بر مى آيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است : اگر نمى خواهيد بر مى گردم ، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد نه اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيمانى از آمدن به عراق است . امام حسين كه نگفت مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت مى كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مى گيرم و ساكت مى شوم .
106 - نرفتن زير بار و لايتعهدى يزيد
سلطنت و ولايتعهدى همان طرز حكومت شوم و باطلى است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود و شهيد شد. براى اين كه زير بار ولايتعهدى يزيد نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود و همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست . اسلام سلطنت و ولايتعهدى ندارد.
107 - اسلام را آلوده مى كردند
سيد الشهداء عليه السلام چون ديد اينها دارند مكتب اسلام را آلوده مى كنند با اسلام خلافت اسلام ، خلافكارى مى كنند و ظلم مى كنند و اين منعكس مى شود در دنيا كه خليفه رسول الله دارد اين كارها را مى كند، حضرت سيدالشهداء تكليف براى خودشان دانستند كه بروند و كشته هم بشوند و محو كنند آثار معاويه و پسرش را.
108 - مقابله با سلطان جائر
سيد الشهداء عليه السلام وقتى مى بيند كه يك حاكم ظالمى ، جائرى در بين مردم دارد حكومت مى كند، تصريح مى كند حضرت كه اگر كسى ببيند كه حاكم جائرى در بين مردم حكومت مى كند، ظلم به مردم مى كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيرى كند هر قدر كه مى تواند با چند نفر، با چندين نفر كه در مقابل آن لشكر هيچ نبود.
109 - يزيد ملت را استثمار مى كرد
يزيد هم يك قدرتمند بود يك سلطان بود و - عرض مى كنم كه - همه بساط سلطنت را يزيد داشت ، بعد از معاويه او بود ديگر، حضرت سيدالشهداء به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ با ضل الله طرف شد؟ ((سلطان را نبايد دست زد)) به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ سلطان عصرى كه شهادتين را مى داد و مى گفت كه من خليفه پيغمبر هستم . براى اينكه يك آدم قاچاق بود، براى اينكه يك آدم بود كه مى خواست اين ملت را استثمار كند، مى خواست بخورد اين ملت را، ملت را مى خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند.
110 - اگر حسين (ع) بيعت مى كرد...
رسالت واقعى ويژه آن حضرت ، او را دعوت به قيام در برابر ستم و فريب حاكم مى كرد.
گرچه در آن ، شهادت خود و ياران و اسارت خاندانش قطعى مى نمود، اما اين كمترين بهايى بود كه براى نجات دين مى بايست ، پرداخت ؛ چرا كه سركشان تجاوزكار اموى به ويژه سركرده آنها معاويه با انواع فريب و تطميع و ديگر شگردهاى ابليسى به گونه اى شخصيت كاذب خويش را در دل هاى ساده انديش ، جا زده بودند كه بسيارى ، آنان را بر حق و امير المؤ منان عليه السلام و فرزندان گرانمايه و شيعيانش را بر اثر بمباران تبليغاتى رژيم اموى ، به ناحق مى پنداشتند؛ تا آنجايى كه ناسزاگويى و اهانت به آن حضرت را جزء نماز جمعه ساختند.
كار دجال گرى اين بدعتگزاران رسوا، به جايى رسيد كه يكى از قربانيان فريب كه در نماز جمعه ناسزاگويى به پيشواى عدالت و انسانيت را فراموش ساخته و به مشعر رفته بود، هنگامى كه در بيابان خشك و سوزان به ياد آورد، در همان نقطه توقف و بدعت فراموش شده را قضا كرد و براى جبران آن در همانجا مسجدى بنياد كرد و آن را )مسجد ذكر( نام نهاد!
با اين طوفان فريب و بيداد، اگر امام حسين عليه السلام نيز با آنان دست بيعت مى فشرد و تسليم مى گشت ، ديگر اثرى از دين خدا بر جاى نمى ماند و توده هاى مردم مى پنداشتند كه آنان به راستى جانشين پيامبرند و در ميان امت ، كسى مخالف شيوه ابليسى آنان نيست در حالى كه پس از قيام امام حسين عليه السلام بر ضد سياست تجاوز كارانه و شيطانى آنان و شقاوتى كه نسبت به او و خاندان وحى و رسالت روا داشتند، مردم يكه خوردند و از خواب غفلت بيدار و به پليدى و گمراهى زمامداران اموى پى بردند و به خوبى دريافتند كه آنان سياست بازانى جاه طلب و شاهانى قدرت پرست و تجاوزكاراند، نه چنانكه مدعى بودند:
حجت هاى خدا و جانشين پيامبر! و درست اينجا بود كه به بركت قيام و دعوت توحيدى و شهادت حسين عليه السلام دين حق ، بار ديگر آشكار و بدعت هاى سياه اموى كه به عنوان دين ، به خورد خلق الله مى دادند، بر ملا شد.
آرى ! اين رسالت عظيم و مسئوليت بزرگ و وظيفه و برنامه حقيقى امام حسين عليه السلام بود.
O بخش سوم : امر به معروف و نهى از منكر
111 - عامل اساسى قيام حسين (ع(
در ساختمان نهضت مقدس حسينى سه عنصر اساسى دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به اين حادثه بزرگ شكل داده است . يكى اينكه بلافاصله بعد از درگذشت معاويه ، يزيد بن معاويه فرمان مى دهد كه از حسين بن على عليه السلام الزاما بيعت گرفته شود. امام در مقابل اين درخواست امتناع مى كند. آنها فوق العاده اصرار دارند، به هيچ قيمتى از اين تقاضا صرف نظر نمى كنند، و امام شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتى حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد. از همين جا تضاد و مبارزه شديد شروع مى شود.
عامل دومى كه در اين نهضت تاءثير داشته است و بايد آن را عامل درجه دوم و بلكه سوم به حساب آورد اين است كه پس از آنكه به واسطه درخواست بيعت در چنين شرايطى قرار مى گيرد كه از آن طرف اصرار و از طرف ايشان انكار است ، به مكه مهاجرت مى كنند. پس از يكى دو ماه اقامت در مكه خبر چگونگى قضيه به مردم كوفه مى رسد آن وقت مردم كوفه به خود آمده ، امام را دعوت مى كنند. بر عكس آنچه ما غالبا مى شنويم و مخصوصا در بعضى كتب درسى مى نويسند، دعوت مردم كوفه علت نهضت امام نيست ، نهضت امام علت دعوت مردم كوفه است . نه چنان بود كه بعد از دعوت مردم كوفه امام قيام كرد، بلكه بعد از اينكه امام حركت كرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند، چون زمينه نسبتا آماده اى در آنجا وجود داشت ، مردم كوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت كردند.
عامل سوم ، عامل امر به معروف و نهى از منكر است . اين عامل را خود امام مكرر و با صراحت كامل و بدون آنكه ذكرى از مساءله بيعت و دعوت اهل كوفه به ميان آورد، به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسى ذكر نموده و به اين مطلب استناد كرده است .
اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهى از منكر است و ابا عبدالله عليه السلام صريحا به اين عامل استناد مى كند. در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مى كند و مكرر نام امر به معروف و نهى از منكر را مى برد، بدون اينكه اسمى از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد.
اين عامل ، ارزش بسيار بسيار بيشترى از دو عامل ديگر به نهضت حسينى مى دهد. به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگى پيدا كرده است كه براى هميشه زنده بماند، براى هميشه ياد آورى شود و آموزنده باشد. البته همه عوامل ، آموزنده هستند، ولى اين عامل آموزندگى بيشتر دارد؛ زيرا نه متكى به دعوت است و نه متكى به تقاضاى بيعت . يعنى اگر دعوتى از امام نمى شد حسين بن على عليه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهى از منكر: نهضت مى كرد. اگر هم تقاضاى بيعت از او نمى كردند، باز ساكت نمى نشست .
112 - مبارزه با تحريف
آن عبادت و تضرع ، آن توسل و اعتكاف در حرم پيغمبر و آن رياضت معنوى و روحانى ، يك طرف قضيه است . از طرف ديگر تلاش آن بزرگوار در نشر علم و معارف و مبارزه با تحريف در آن روز، بزرگ ترين بلاى معنوى براى اسلام بود كه مثل سيلابى از فساد و گنداب ، به سمت اذهان جامعه اسلامى سرازير شده بود. دورانى بود كه به شهرهاى اسلامى و كشورها و ملت هاى مسلمان آن روز سفارش مى شد، بزرگ ترين شخصيت اسلام را لعن كنند! اگر كسى متهم مى شد به اين كه طرفدار جريان امامت و ولايت اميرالمؤ منين است ، تحت تاءثير قرار مى گرفت : )القتل بالظنه و الاخذ بالتهمه (.
در چنين دورانى اين بزرگوار، مثل كوه ايستاد؛ مثل فولاد پرده هاى تحريف را بريد.
كلمات و فرمايشات و خطاب آن بزرگوار به علما، چيزهايى است كه بعضى از آنها كه در تاريخ مانده است ، نشان مى دهد ايشان چه حركت عظيمى را در زمينه داشته اند.
113 - رشته امر به معروف و نهى از منكر
رشته بعدى هم رشته نهى از منكر و امر به معروف در بالاترين شكل آن است كه در نامه به معاويه در كتاب هاى تاريخ نقل شده است ، نقل شيعه هم نيست ، اتفاقا اين نامه را، تا آن جا كه در ذهنم هست مورخين سنى نقل كرده اند؛ به گمانم شيعه نقل نكرده است ؛ يعنى من برخورد نكرده ام ؛ يا اگر هم نقل كرده اند، از آن ها نقل كرده اند. آن نامه كذايى و نهى از منكر و امر به معروف ، تا هنگام حركت از مدينه است ؛ كه بعد از به سلطنت رسيدن يزيد مى باشد؛ كه اين هم امر به معروف و نهى از منكر است . اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر
ببينيد يك انسان ، هم در تلاش نفسانى و شخصى - تهذيب نفس - آن حركت عظيم را مى كند؛ هم در صحنه و عرصه فرهنگى ، كه مبارزه با تحريف ، اشاعه احكام الهى و تربيت شاگرد و انسان هاى بزرگ است و هم در عرصه سياسى كه امر به معروف و نهى از منكر است ، بعد هم مجاهدت عظيم ايشان ، كه مربوط به عرصه سياسى است . اين انسان ، در سه عرصه مشغول خودسازى و پيشرفت است .
114 –قيام براى امر به معروف و نهى از منكر
هنگامى كه خواست از مكه بيرون بيايد در خطبه اى كه روز هشتم ذيحجه خواند صريحا فرمود: )من براى امر به معروف و نهى از منكر قيام مى كنم نه براى حكومت يا فتنه انگيزى .
برنامه حسين همان برنامه جدش و پدرش بود، دعوت مسلمانان به تقوى ، آنان را وادارد در زمين برترى نجويند، يعنى به اصطلاح قرآن مجيد: ) علوا فى الارض ( نكنند. تطميع هاى حكومت يزيد آنان را نفريبد، كه بشر پرست شوند، بلكه بايد خدا پرست گردند. دنيا بالاخره مى گذرد اين قدر حرص و غفلت براى چه ؟ مگر چقدر اينجا مى مانند؟
115 - هدف حسين ايمان و تقوى است
هدف ابى عبدالله ايمان و تقوى است خودش فرمود:
خرجت لامر بالمعروف و انهى عن المنكر، ترك گناه كنار گذاشتن دوستى دنيا و به جايش دوستى آخرت ، كنار گذاشتن شهوت پرستى و شهوترانى ، و خدا دوست و خدا پرست شدن ، زير بار ظلم نرفتن و تابع طاغى ياغى نشدن ، از آن طرف پيرو حق و تابع فرمان خدا شدن هدف حسين است .
116 - هدف از قيام
جمله اى از امام حسين عليه السلام هست كه با اينكه خودم اين جمله را بارها تكرار كرده ام ، ولى به معنى و عمق آن ، خيلى فكر نكرده بودم . اين جمله در آن وصيتنامه معروفى است كه امام به برادرشان محمد ابن حنفيه مى نويسد. محمد ابن حنفيه بيمار بود به طورى كه دست هايش فلج شده بود و لهذا از شركت در جهاد معذور بود. ظاهرا وقتى كه حضرت مى خواستند از مدينه خارج شوند، وصيتنامه اى نوشتند و تحويل دادند. البته اين وصيتنامه نه به معناى وصيتنامه اى است كه ما مى گوييم ، بلكه بمعناى سفارشنامه است كه به معناى اينكه وضع خودش را روشن كند كه حركت و قيام من چيست و هدفش چيست .
ابتدا فرمود: انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اتهاماتى را كه مى دانست بعدها به او مى زنند، رد كرد. خواهند گفت : حسين دلش مقام مى خواست ، دلش نعمت هاى دنيا مى خواست ، حسين يك آدم مفسد و اخلالگر بود، حسين يك آدم ستمگر بود. دنيا بداند كه حسين جز اصلاح امت ، هدف نداشت ، من يك مصلحم .
بعد فرمود: اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى هدف من ، يكى امر به معروف و نهى از منكر است و ديگر اينكه سير كنم ، سيره قرار بدهم همان سيره جدم و پدرم را. اين جمله دوم ، خيلى بايد شكافته شود. اين جمله در آن تاريخ ، معنى و مفهوم خاصى داشته است . چرا امام حسين بعد كه فرمود مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم ، اضافه كرد مى خواهم سير كنم به سيره جدم و پدرم ؟ ممكن است كسى بگويد همان گفتن امر به معروف و نهى از منكر كافى بود. مگر سيره جد و پدرش ، غير از امر به معروف و نهى از منكر بود؟ جواب اين است كه اتفاقا بله !؟
117 - قيام براى احياى ارزش هاى اسلامى
اگر به تحليل ظاهرى قضيه (قيام عاشورا) نگاه كنيم ، اين قيام ، قيام عليه حكومت فاسد و ضد مردمى يزيد است ؛ اما در باطن ، يك قيام براى ارزش هاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى عزت است ؛ براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند، لذا ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمد بن حنفيه و در واقع در پيام به تاريخ ، اين طور گفت : انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما؛ من با تكبر، با غرور، از روى فخر فروشى ، از روى ميل به قدرت و تشنه قدرت بودن قيام نكردم ؛ انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ؛ من مى بينم كه اوضاع در ميان امت پيامبر دگرگون شده است ؛ حركت ، حركت غلطى است ، حركت ، حركت به سمت انحطاط است در ضد جهت است كه اسلام مى خواست و پيامبر آورده بود؛ قيام كردم براى اين كه با اين ها مبارزه كنم .
مبارزه امام حسين دو وجه دارد و ممكن است دو نتيجه به بار بياورد؛ اما هر دو نتيجه خوب است : يك نتيجه اين بود كه امام حسين عليه السلام بتواند بر حكومت يزيد پيروز بشود و قدرت را از چنگ آن كسانى كه با زور بر سر مردم مى كوبيدند و سرنوشت مردم را تباه مى كردند، خارج كند و كار را در مسير صحيح خود بيندازد؛ اگر اين كار صورت مى گرفت ، البته باز مسير تاريخى عوض مى شد. يك وجه ديگر اين بود كه امام حسين نتواند به هر دليلى اين پيروزى سياسى و نظامى را به دست بياورد؛ آن وقت امام حسين در اين جا ديگر نه با زبان ، بلكه با خون با مظلوميت ، با زبانى كه تاريخ تا ابد آن را فراموش نخواهد كدر، حرف خود را مثل يك جريان مداوم و غير قابل انقطاع در تاريخ به جريان مى اندازد؛ و اين كار را امام حسين كرد.
البته آن كسانى كه دم از ايمان مى زدند، اگر رفتارى غير از آن داشتند كه به امام حسين نشان دادند، شق اول پيش مى آمد و امام حسين مى توانست دنيا و آخرت را در همان زمان اصلاح كند؛ اما كوتاهى كردند! البته بحث اين كه چرا كوتاهى كردند، چه طور كوتاهى كردند، از آن بحث هاى طولانى و مرارت بارى است كه بنده در چند سال قبل از اين تحت عنوان )خواص و عوام ( آن را مقدارى مطرح كردم ، يعنى چه كسانى كوتاهى كردند، كه من نمى خواهم آن حرف ها را مجددا بگويم .
بنابراين ، كوتاهى شد و به خاطر كوتاهى ديگران ، مقصود اول حاصل نشد؛ امام مقصود دوم حاصل گرديد، اين ديگر آن چيزى است كه هيچ قدرتى نمى تواند آن را از امام حسين بگيرد؛ قدرت رفتن به ميدان شهادت ، دادن عزيزان ؛ آن گذشت بزرگى كه از بس عظيم است ، دشمن در مقابل آن ، هر عظمتى كه داشته باشد، كوچك و محو مى شود؛ و اين خورشيد درخشان روز به روز در دنياى اسلام نور افشانى بيشترى مى كند و بشريت را احاطه مى كند.
118 - مخالفت با خليفه معصيتكار
ايشان در يك وقتى اين مطلب را فرموده اند كه وقتى قيام كرده اند و نهضت كرده اند در مقابل يزيد، اين سلطان جائر، با يك عدد كمى در مقابل يك عده كثيرى و در مقابل ابر قدرت كه در آن وقت همه مواضع قدرت دستش بوده است ، كه عذر را از ما ساقط كند كه ما بگوييم كه مثلا ما عدد مان كم بود، اين را در وقتى ايشان فرموده اند كه مى خواستند قيام كنند بر ضد سلطان جائر وقتشان ، خطاب كردند به مردم و خطبه خواندند و علت قيام است اينكه چرا من در مقابل اين آدم قيام كرده براى اينكه اين عهد خدا را شكسته است و سنت پيغمبر را مخالفت كرده است و حرمات الله تعالى را نكث كرده است و نقض كرده است و پيغمبر فرموده است هر كه ساكت بنشيند و تغيير ندهد اين را، جايش جاى همان يزيد است در جهنم ، جايى كه يزيد دارد، كسى كه سكوت كند جايش جاى او است .
حالا ما ببينيم يزيد چه كرده است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در مقابلش قيام كردند و همچون مطلبى را فرموده اند اين مال همه است ، يك مطلبى است عمومى ، (من راى ) هر كه ببيند، هر كسى ببيند يك سلطان جائرى اينطور اتصاف به اين امور دارد و در مقابل ساكت بنشيند، نه حرف برند و نه عملى انجام بدهد، اين آدم جايش جاى همان سلطان جائر است . يزيد يك آدمى بود كه به حسب ظاهر متشبث به اسلام بود و خودش را خليفه پيغمبر حساب مى كرد و نماز هم مى خواند، همه اين كارهايى كه ماها مى كنيم آن هم مى كرد، اما چه مى كرد؟ اما از آن طرف معصيت كار بود، مخالف سنت رسول الله مى كرد، رسول الله سنتش اين است كه بايد با مردم چه جور عمل بكنند، او خلافش عمل مى كرد، بايد حفظ دماء بشود، دماء مسلمين را مى ريخت ، بايد مال مسلمين هدر نرود، او هدر مى داد مال مسلمين را، همان شيوه اى كه پدرش معاويه هم داشت و اميرالمؤ منان هم قيام كرد و در مقابل او، منتهى حضرت امى لشكر هم داشت ولى سيدالشهداء عدد خيلى كمى در مقابل يك ابر قدرت بود.
119 - اقامه معروف
سيدالشهداء عليه السلام از همان روز اول كه قيام كردند براى اين امر، انگيزه شان اقامه عدل بود فرمودند كه مى بينيد كه معروف عمل بهش نمى شود و منكر بهش عمل مى شود. انگيزه اين است كه معروف را اقامه و منكر را از بين ببريد، انحرافات همه از منكرات است ، جز خط مستقيم توحيد هر چه هست منكرات است ، اينها بايد از بين برود و ما كه تابع حضرت سيدالشهداء هستيم بايد ببينيم كه ايشان چه وضعى در زندگى داشت ، قيامش ، انگيزه اش نهى از منكر بود كه هر منكرى بايد از بين برود. من جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود.
120 - ترفيع درجه اصل امر به معروف و نهى از منكر
همانطور كه عامل امر به معروف و نهى از منكر ارزش نهضت حسين را بالاتر برد، متعاكسا" نهضت حسينى ارزش امر به معروف و نهى از منكر را بالا برد. همانطور كه تاءثير عامل امر به معروف و نهى از منكر، اين نهضت را در عالى ترين سطح ها قرار داد، اين نهضت مقدس نيز اين اصل اسلامى را در عالى ترين سطح ها قرار داد. چطور اين اصل را بالا برد؟ مگر حسين بن على مى تواند يك اصل اسلامى را پايين و بالا ببرد؟! نه ، مقصودم اين نيست كه در واقع و نفس الامر يعنى در متن اسلام امر به معروف و نهى از منكر، ارزشى داشت و حسين بن على آمد و ارزش اين اصل را در متن اسلام عوض كرد. اين ، كار حسين بن على نيست ، كار پيغمبر خدا هم نيست ، كار خداست .
خدا كه خود اين اصول را بر بنده اش ، براى بندگانش فرستاده است ، براى هر اصلى يك درجه ، يك مرتبه و ارزشى قرار داده است . حتى پيغمبر قادر نيست تصرفى در اينگونه مسائل بكند و در متن واقع اسلامى تاءثير بگذارد. مقصودم اين است كه نهضت حسينى اصل امر به معروف و نهى از منكر را از استنباط و اجتهاد علماء اسلامى و به طور كلى مسلمين بالا برد.
121 - تشكيل حكومت عدل
سيدالشهداء عليه السلام كه همه عمرش را و همه زندگيش را براى رفع منكر و جلوگيرى از حكومت ظلم و جلوگيرى از مفاسدى كه حكومت ها در دنيا ايجاد كردند، تمام عمرش را صرف اين كرد و تمام زندگيش را صرف اين كرد؟ اين حكومت ، حكومت جور بسته بشود و از بين برود؛ معروف در كار باشد؛ منكرات از بين بروند...
سيدالشهداء عليه السلام تمام حيثيت خودش ، جان خودش را و بچه هايش را، همه چيز را در صورتى كه مى دانست قضيه اين طور مى شود، كسى كه فرمايشات ايشان را از وقتى كه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند بيرون حرف هاى ايشان را مى شنود همه را، مى بيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مى كند، اين جور نبود كه آمده است ببيند كه بلكه آمده بود حكومت هم مى خواست بگيرد، اصلا براى اين معنا آمده بود و اين يك فخرى است و آنهايى كه خيال مى كنند كه حضرت سيدالشهداء براى حكومت آمدند، براى اين كه بايد حكومت دست مثل سيدالشهداء باشد، مثل كسانى كه شيعه سيدالشهداء هستند باشد.
122 - يزيد حاكم ظالم بود
حضرت سيدالشهداء با يك عدد كمى حركت كردند و مقابل يزيد كه خوب يك حكومت قلدرى بود، يك حكومت مقتدرى بود و اظهار اسلام هم مى كرد و از قوم و خويش هاى خود اينها بود، در عين حال اظهار اسلام مى كرد و حكومتش به خيال خودش حكومت اسلامى بوده ، خليفه رسول الله به خيال خودش بود لكن اشكال اين بود كه يك آدم ظالمى است كه بر مقدرات يك مملكت بدون حق تسلط پيدا كرده است . اينكه حضرت ابى عبدالله عليه السلام نهضت كرد و قيام كرد با عدد كم در مقابل اين ، براى اينكه گفتند تكليف من اين است كه استنكار كنم ، نهى از منكر كنم .
123 - تفسير علت قيام امام حسين (ع)
امام حسين (ع) چرا قيام كرد؟ اين را سه جور مى توان تفسير كرد: يكى اينكه بگوييم قيام امام حسين يك قيام عادى و معمولى بود والعياذ بالله براى هدف شخصى و منفعت شخصى بود. اين تفسير است كه نه يك نفر مسلمان به آن راضى مى شود و نه واقعيات تاريخ و مسلمات تاريخ آن را تصديق مى كند.
تفسير دوم همان است كه در ذهن بسيارى از عوام الناس وارده شده كه امام حسين كشته شد و شهيد شد براى اينكه گناه امت بخشيده شود. شهادت آن حضرت به عنوان كفاره گناهان امت واقع شد، نظير همان عقيده اى كه مسيحيان درباره حضرت مسيح پيدا كردند كه عيسى به دار رفت براى اينكه فداى گناهان امت بشود. يعنى گناهان اثر دارد و در آخرت دامنگير انسان مى شود، امام حسين شهيد شد كه اثر گناهان را در قيامت خنثى كند و به مردم از اين جهت آزادى بدهد. در حقيقت مطابق اين عقيده بايد گفت امام حسين عليه السلام ديد كه يزيد و ابن زيادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است ، خواست كارى بكند كه بر عده اينها افزوده شود، خواست مكتبى بسازد كه از اينها بعدا زيادتر پيدا شوند، مكتب يزيد سازى و ابن زياد سازى كرد. اين طرز فكر و اين طرز تفسير بسيار خطرناك است .
براى بى اثر كردن و از بين بردن حكمت دستورهايى كه براى عزادارى امام حسين رسيده هيچ چيزى به اندازه اين طرز فكر و اين طرز تفسير مؤ ثر نيست .
باور كنيد كه يكى از علل (گفتم يكى از علل چون ديگر هم در كار هست كه جنبه قومى و نژادى دارد) كه ما مردم ايران را اين مقدار در عمل لاقيد و لاابالى كرده اين است كه فلسفه قيام امام حسين براى ما كج تفسير شده ، طورى تفسير كرده اند كه نتيجه اش همين است كه مى بينيم . به قول جناب زيد بين على بن الحسين درباره مرجئه (مرجئه طايفه اى بودند كه معتقد بودند ايمان اعتقاد كافى است ، عمل در سعادت انسان تاءثير ندارد، اگر عقيده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مى گذرد) هؤ لاء اطمعوا الفساق فى عفو الله ؛ يعنى اينها كارى كردند كه فساق در فسوق خود به طمع عفو خدا جرى شدند. اين عقيده مرجئه بود در آن وقت عقيده شيعه در نقطه مقابل عقيده مجئه بود، اما امروزه شيعه همان را مى گويد كه در قديم مرجئه مى گفتند. عقيده شيعه همان بود كه نص قرآن است الذين آمنوا و عملوا الصالحات هم ايمان لازم است و هم عمل صالح .
تفسير سوم اين است كه اوضاع و احوالى در جهان اسلام پيش آمده بود و به جايى رسيده بود كه امام حسين عليه السلام وظيفه خودش را اين مى دانست كه بايد قيام كند، حفظ اسلام را در قيام خود مى دانست . قيام او قيام در راه حق و حقيقت بود. اختلاف و نزاع او با خليفه وقت بر سر اين نبود كه تو نباشى و من باشم ، آن كارى كه تو مى كنى نكن بگذار من بكنم ؛ اختلافى بود اصولى و اساسى .
اگر كس ديگرى هم به جاى يزيد بود و همان روش و كارها را مى داشت باز امام حسين قيام مى كرد، خواه اينكه با شخص امام حسين خوشرفتارى مى كرد و يا بد رفتارى . يزيد و اعوان و انصارش هم اگر امام حسين متعرض كارهاى آنها نمى شد و روى كارهاى آن ها صحه مى گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسين بكنند، هر جا را مى خواست به او مى دادند، اگر مى گفت حكومت حجاز و يمن را به من بدهيد، حكومت عراق را به من بدهيد، حكومت خراسان را به من بدهيد، مى دادند؛ اگر اختيار مطلق هم در حكومت ها مى خواست و مى گفت به اختيار خودم هر چه پول وصول شد و دلم مى خواست بفرستم مى فرستم و هر چه دلم خواست خرج مى كنم كسى متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند.
جنگ حسين ، جنگ مسلكى و عقيده اى بود، پاى عقيده در كار بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل ديگر حسين از آن جهت كه شخص معين آيت تاءثير ندارد. خود امام حسين با دو كلمه مطلب را تمام كرد: در يكى از خطبه هاى بين راه به اصحاب خودش مى فرمايد (ظاهرا در وقتى كه حر و اصحابش رسيده بودند و بنابراين هم را مخاطب قرار داد): الا ترون ان الحق لا يعمل به ، و الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المومن فى لقاء الله محقا آيا نمى بينيد كه به حق رفتار نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى شود، پس مؤ من در يك چنين اوضاعى بايد تن بدهد به شهادت در راه خدا نفرمود: ليرغب الامام وظيفه امام اين است در اين موقع آماده شهادت شود. نفرمود: ليرغب الحسين وظيفه شخص حسين اين است كه آماده شهادت شود. فرمود ليرغب المؤ من وظيفه هر مؤ من در يك چنين اوضاع و احوالى اين است كه مرگ را بر زندگى ترجيح دهد. يك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است هر وقت كه ببيند به حق رفتار نمى شود و جلو باطل گرفته نمى شود وظيفه اش اين است كه قيام كند و آماده شهادت گردد.
اين سه جور تفسير يكى آن تفسيرى كه يك دشمن حسين بايد تفسير بكند. يكى تفسيرى كه خود حسين تفسير كرده است كه قيام او در راه حق بود. يكى هم تفسيرى كه دوستان نادانش كردند كه از تفسير دشمنانش خيلى خطرناك تر و گمراه كننده تر و دورتر است از روح حسين بن على .
124 - اصلاح جامعه
تمام انبيا براى اصلاح جامعه آمده اند، تمام و همه آنها اين مساءله را داشتند كه فرد بايد فداى جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتى كه با مصالح جامعه ، معارضه كرد اين فرد بايد فدا بشود. سيدالشهداء روى همين ميزان آمده ، رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد، كه فرد بايد فداى همين ميزان آمد، رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد، كه فرد بايد فداى جامعه بشود، جامعه بايد اصلاح بشود )ليقوم الناس بالقسط( بايد عدالت در بين مردم و در بين جامعه تحقق پيدا بكند.
125 - امر به معروف عملى
امام حسين عليه السلام يكى از بزرگ ترين سردارهاى آنها را به سوى خود آوردند، كسى كه اساسا نامزد اميرى بود: )حر بن يزيد رياحى ( او آدم كوچكى نبود. اگر حساب مى كردند بعد از عمر سعد شخصيت دوم در اين لشكر كيست ، غير از حر كسى نبود. مرد بسيار با شخصيتى بود. به علاوه اولين كسى بود كه با هزار سوار ماءمور اين كار شده بود ولى نيرو و جاذبه و ايمان و عمل ، امر به معروف عملى حسين بن على عليه السلام ، حر بن يزيد رياحى را كه روز اول شمشير به روى امام كشيده بود، وادار به تسليم كرد. توبه كرد، جزء التائبون شد التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر.
126 - گواهى مى دهم نماز را بر پا كردى
امر به معروف علاوه بر گفتار، با كردار نيز بايد امر به معروف كرد چه معروفى بالاتر از نماز، شنيده ايد ظهر عاشورا ابوثمامه گفت : يا اباعبدالله از عمر ما چيزى نمانده از لشكر هم نزديك شده اند اينكه زوال است همه آرزو داريم نماز ديگرى با تو بخوانيم ، حسين نگاهى به آسمان كرد ديد آرى ظهر شده است او را دعا فرمود: )خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد( در آن گيرو دار نماز خواند و عملا امر به نماز كرد.
127 - امر به معروف در هر حال
امام حسين عليه السلام در دعوت به حق و هشدار از باطل نقش ويژه اى داشت . نقشى كه به عهده كسى جز او، واگذار نشد؛ چرا كه او، با آگاهى جدى بودن خطر، بدان موظف شد و از نظر انجام اين رسالت خطير به مرحله اى اوج گرفت كه بر چهره قاتل خويش كه آهنگ بريدن سر او را داشت تبسم فرمود و او را پند و اندرز داد و نيز سر بريده اش راهب نصرانى را به اسلام فرا خواند.
128 - تكليف واجب امر به معروف
سخن امام حسين عليه السلام در امر به معروف و نهى از منكر: (اين كلام از اميرالمؤ منين عليه السلام هم روايت شده است ) (اى مردم ! از آنچه خدا به آن اولياى خود را پند داده پند گيريد، مانند بدگويى او از دانشمندان يهود آنجا كه مى فرمايد: چرا دانشمندان الهى ، آنان را از گفتار گناهشان باز نمى دارند؟ و مى فرمايد: ((از ميان بنى اسرائيل آنان كه كفر ورزيدند لعن شدند- تامى فرمايد: - چه بد بود آنچه مى كردند.
و بدين سان خداوند آنان را نكوهش كرد، چون آنان از ستمگران ميان خود كارهاى زشت و فساد مى ديدند و نهيشان نمى كردند به طمع آنچه از آنها به ايشان مى رسيد و از بيم آنچه از آن مى ترسيدند، با اينكه خدا مى فرمايد: )از مردم نترسيد و از من بترسيد ( و فرمايد: مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند، به كارهاى پسنديده وا مى دارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند.
خدا از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان تكليف واجبى از خود، آغاز كرده است ، زيرا مى دانسته كه اگر اين فريضه ادا شود و برپا گردد همه فرايض - از آسان و دشوار - برپا شوند، چه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است همراه رد مظالم و مخالفت با ظالم و تقسيم بيت المال و غنايم ، و گرفتن زكات از جاى خود و صرف آن در مورد بسزاى خود.
سپس شما گروه نيرومند! دسته اى هستيد كه به دانش و نيكى و خير خواهى معروفيد، و به وسيله خدا در دل مردم مهابتى داريد كه شرافتمند از شما حساب مى برد و ناتوان شما را گرامى مى دارد و آنان كه هم درجه شمايند و بر آنها حق نعمتى نداريد، شما را برخورد پيشى مى دارند، شما واسطه حوايجى هستيد كه از خواستارانشان دريغ مى دارند و به هيبت پادشاهان و ارجمندى بزرگان در ميان راه ، گام بر مى داريد، آيا همه اينها از آن رو نيست كه به شما اميدوارند كه به حق خدا قيام كنيد؟!) اگر چه از بيشتر حقوق خداوندى كوتاهى كرده ايد از اين رو حق امامان را سبك شمرده ، حقوق ضعيفان را تباه ساخته ايد و به پندار خود حق را گرفته ايد. شما در اين راه نه ملى خرج كرديد و نه جانى را براى خدا كه آن را آفريده به مخاطره انداختيد و نه براى رضاى خدا با عشيره اى در افتاديد، آيا شما به درگاه خدا بهشت و همنشين پيامبران و امان از عذاب او را آرزو داريد؟!
اى آرزومندان به درگاه خدا! من مى ترسم كيفرى از كيفرهاى او بر شما فرود آيد، زيرا شما از كرامت خدا به منزلتى دست يافته ايد كه بدان بر ديگرى برترى داريد و كسى را كه به وسيله خدا (بر شما) شناسانده مى شود گرامى نمى داريد با اينكه خود به خاطر خدا در ميان مردم احترام داريد، شما مى بينيد كه پيمان هاى خدا شكسته شده و نگران نمى شويد با اينكه براى يك نقض پيمان پدران خود به هراس مى افتيد.
مى بينيد كه پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله خوار و ناچيزشده و كورها و لال ها و از كار افتاده ها در شهرها رها شده اند و رحم نمى كنيد، و در خور مسئوليت خودكار نمى كنيد و به كسانى كه در آن راه تلاش مى كنند وقعى نمى نهيد و خود به چاپلوسى و سازش با ظالمان آسوده ايد. همه اينها همان جلوگيرى و بازداشتن دسته جمعى است كه خداوند بدان فرمان داده و شما از آن غافليد. مصيبت بر ايشان از همه مردم بزرگ تر است ، زيرا در حفظ منزلت علما مغلوب شديد، كاش در حفظ آن تلاش مى كرديد. اين براى آن است كه مجراى كارها و گذرگاه احكام تعين پست هاى كليدى به دست عالمان به خداست كه بر حلال و حرام خدا امين اند و از شما اين منزلت را ربودند و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطه تفرق شما از حق و اختلاف شما در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله با اينكه دليل روشن بر آن داشتيد. و اگر بر آزارها شكيبا بوديد و در راه خدا هزينه ها و تعهدها را تحمل مى كرديد، زمام امور خدا بر شما در مى آمد و از جانب شما به جريان مى افتاد و به شما بر مى گشت ، ولى شما ظالمان را در جاى خود نشانديد و امور خدا را بر آنان سپرديد تا به شبهه كار كنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگى دنيا كه از شما جدا خواهد شد (آنان را بر اين منزلت چيره كرده ) بدين سان ضعيفان را به دست آنان سپرديد كه برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روزمره كردند، در امور مملكت به راى خود تصرف مى كنند و با هوسرانى خويش ننگ و خوارى پديد مى آورند به سبب پيروى از اشرار و گستاخى بر خداى جبار!
در هر شهرى خطيبى سخنور بر منبر دارند كه به سود آنها سخن مى گويد، سرتاسر كشور اسلامى بى پناه مانده و دستشان در هم جاى آن باز است و مردم بردگان آنهايند كه هيچ دست برخورد كننده اى را از خود نرانند.
آنها كه برخى زورگو و معاندند و برخى بر ناتوانان سلطه گر و تندخويند، فرمانروايانى كه نه خدا شناسند و نه معاد.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه ديار اسلامى در اختيار فريبكارى نابكار و ماليات بگيرى ستمگر و فرمانرواى بى رحم بر مؤ منان است ، پس خدا در آنچه ما كشمكش داريم حاكم است و در آنچه اختلاف داريم داورى مى كند.
خدايا! تو مى دانى كه آنچه از ما سرزد، براى رقابت در فرمانروايى و نيز دسترسى به مال بى ارزش دنيا بود؛ بلكه از آن روست كه نشانه هاى آيين تو را بنمايانيم و سروسامان بخشى را در سرزمين هايت آشكار سازيم تا بندگان ستمديده تو آسوده گردند و به فرايض و سنن و احكام تو عمل كنند
و شما (اى مردم !) اگر ما را در اين راه مقدس يارى نرسانيد و در خدمت ما نباشيد ستمگران (بيش از پيش ) بر شما نيرو گيرند و در خاموش كردن نور پيامبر شما بكوشند.
خدا ما را بس است و بر او توكل داريم و به سوى او باز گرديم و سرانجام به سوى اوست .